زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

امربه معروف جهاد علیه فقر فرهنگی است محرم ماه امربه معروف است تقارن هفته کتاب با محرم

شهیددکترعلی شریعتی : فقر کتاب های به فروش نرفته یک کتابفروشی است "

 محجوبه : 

به مناسبت روز کتاب و کتاب خوانی :

بخش اول : کتابدار عاشق ؛ به نقل از مریم گریوانی  

اگر روزی، خبرنگاری این سوال کلیشه ای را ازمن بپرسد که اگر دوباره به بیست و دو سالگی برگردم آیا باز هم شغل کتابداری را انتخاب می کنم .با افتخار جواب می دهم:"بله حتما ". اینکه می گویم خبرنگاری این سوال را می پرسد، جزو تخیلاتم است، چرا که هیچ خبرنگاری هرگز به ذهن اش خطور نمی کند که از یک کتابدار این سوال را بپرسد، فرض محال عرض کردم.

شغل من مثل بقیه شغل های اداری نیست که اول کارمند ساده باشی وبعد کارشناس و رئیس بخش، معاون و در نهایت مدیر کل یا نماینده مجلس شوی. خیلی متفاوت است، توی این شغل همیشه کتابدار می مانی  با همان حقوق و مزایای کارمند ساده،نه در جلسات تصمیم گیری دعوتت می کنند و نه نظراتت برایشان مهم است، مدیرانت بیشتر وقتها غیر مرتبط اند و توقع کارهای عجیب و غریب و بی ربط دارند، جرات داری فقط یک کتاب بخر تا توبیخ ات کنند و کارت هدیه روز زن را به ات ندهند، اگر خواستی اینکاره شوی باید خیلی انعطاف پذیر باشی، چون که احتمال دارد که در یک روز چندین شغل را تجربه کنی، اول صبح که می روی سرکار مثل یک مدیرکل هستی که برنامه هایت راچک می کنی وآیین نامه های مختلف مثلا رف خوانی، امانت، عضویت، خیرین کتابخانه ساز و...را می خوانی و یک برنامه استراتژیک برای افزایش اعضا و کتاب و مراجعان اجرا می کنی ، مثلا درهر ماه تعداد اعضای کتابخانه ات نباید کمتر از صدو پنجاه نفر باشد و برای رسیدن به این هدف، ازروشهای مختلف از قبیل عضویت مراجعان داخل سالن ،عضویت کودکان، تشویق مراجعان و خویشاوندان به عضویت در کتابخانه و بازدید مدارس و... استفاده می کنی. بعد، مثل یک مدیر روابط عمومی خبرهای کتابخانه ات را توی ذهنت مرور می کنی  آنچه را که ارزش خبری دارد، انتخاب و برای سایت استان می فرستی، نیم ساعت بعد، مثل یک کارمند نامه های اتوماسیون اداری را جواب می دهی و غر می زنی که خسته شدی از دست این نامه ها ی اداری، هنوز یک ساعت از غرزدنت نگذشته که مثل یک تکنسیین ماهر می نشینی پشت سیستم و کتاب ثبت می کنی و با مهارت کامل لیبل و بارکدها را با فاصله سه و نیم سانتی متر نه بیشتر و نه کمتر می چسبانی .ساعت ده،کار فنی را تمام می کنی و مثل یک فروشنده ماهر پشت سیستم می نشینی وبه مراجعان خدمات ارائه می دهی. اگر کسی سوالی درباره کتاب و مطالعه داشته باشد مثل یک مشاور، مراجعان را در انتخاب کتاب راهنمایی می کنی که بهترین ها را انتخاب کنند،کتابهایی راکه خودت خواندی ولذت بردی معرفی می کنی و به گفته رانگاناتان کتابدارکارش این است به مراجعه کننده بگویدکه من قبلا این راه پیموده ام، دستت را به من بده تا تورا نیز راهنمایی کنم. مشاور امین بودن کتابدار هم  از همین بخش کارکتابخانه گرفته شده است.

سرت که خلوت می شود، می روی سراغ قفسه کودکان، نگران می شوی که با هفته ای یکبار نظافت مبادا به خاطرگرد و خاک قفسه ها، کودکان مریض شوند،خودت با یک عدد دستکش یکبار مصرف می افتی به جان قفسه های کودکان ، بعدش تعمیرات، خرید لوازم مصرفی ، آب دادن به گلها ، تزئین بخش کودکان ،آموزش کاردستی و ... این کارها تا بازنشستگی ات ادامه دارد فقط بستگی به خودت دارد که کدام بخش را فعال تری کنی : مدیریت ، نامه های اداری ، روابط عمومی ،خدمات فنی ، خدمات عمومی و مرجع ،مشاوره، قصه گویی برای کودکان و... به خاطر همین انعطاف پذیری اش است که   دوست اش دارم و عاشقش ام .

بخش دوم : موش کتابخانه ها ؛ بخشی از کتاب یک عاشقانه ی آرام ؛ نادر ابراهیمی

بسته های کتابهایم از راه می رسند – از انبار پیرمرد ، و کاه دانیِ پدرم .

بسته های خاک آلود را یک به یک باز می کنیم .

عسل ، مدتها ، مبهوت ، نگاه می کند ، و عاقبت می گوید : خدای من ! خدای من ! چقدر کتاب ! چقدر کتاب ! تو واقعا ، همه ی اینها را خوانده ای؟

+ بیشترشان را .

+ پس تو ... تو از پشت یک دیوار بلند کاغذی و مقوّایی به زندگی نگاه کرده ای گیله مرد ! از پشت یک دیوار تنومند . تو هیچ چیز را به همان شکلی که هست ندیده ای . خدای من ! چه عمری را تلف کرده ای ! چه عمری را باطل کرده ای ...


گیله مردِ آرام ، ناگهان فرو می مانَد . یک دم گمان می برد که زن شوخ طبعی می کند ؛ اما در چشمان سخت و سیاه آذری تو چیزی می بینم که به درماندگی ام می کشد . من خود را برای مقابله با چنین احساسی آماده نکرده ام ، و هرگز به چنین برداشتی از مفهوم کتاب ، نیندیشیده ام : دیواری بین انسان و واقعیت ...

+ اینها پنجره است عسل ، دیوار نیست : عصاره ی واقعیت است نه کاغذ و مقوا ...

+ بشنو گیله مرد ! بشنو و یادت باشد که من ، موش های کتابخانه ها را اصلا دوست نمی دارم . تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا می زنی ؛ و الاّ برای زندگی با تو ، شرط ترک اعتیاد می گذاشتم . تو زندگی را خوانده ای ، لمس نکرده ای . فقط زندگی را ورق زده ای و بر زندگی ، حاشیه نوشته ای . جنگل تو کاغذ است ، تفنگ تو کاغذ ، اعتقاد تو به مردم ؛ اعتقادی کاغذی و پارگی پذیر . تو ، عطرها را خوانده ای ، دشتها را خوانده ای ، نگاه ملتمس بچه ها را خوانده ای...

کتاب عاشق نمی شود ، آواز نمی خواند ، پای نمی کوبد ، به دریا نمی زند ، درد مردم را حس نمی کند...

+ آرام ... آرام عسل ! فقط مقدار فاصله ، حد ارتفاع صدا را مشخص می کند . من و تو ، رو به روی همیم – بی فاصله .

+«آرام ، آرام » باشد ... حرفت را چون درست است قبول می کنم . سرت را قدری بیاور جلو تا باز هم آهسته تر بگویم : بهترین دوست انسان ، انسان است نه کتاب . کتابها ، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت را بیاموزند ، معتبرند ، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده ، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند

تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لابه لای کتابها . تو در کوهها ، در جاده ها ، و در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های در بسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تَنِ طوفان را ... از همه ی اینها گذشته ، من عشق کتابی را هم دوست ندارم و تسلط کتاب ها بر خانه را هم . من دوست ندارم که وقتی برای کاری صدایت می کنم ، جواب بدهی : «همین صفحه را که تمام کنم ، می آیم » . من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره ای میان دو عاشق قرار می گیرد .می فهمی ؟

+ ببینم عسل ! تو ... تو برای مبارزه با کتاب خوانی ، دوره دیده ای ؟

+ بله ... بله من دبیری داشتم که مجموعه ای از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت . او می گفت : « صد کتاب ، برای یک عمر بلند کافیست » و آن صد کتاب را هم فهرست کرده بود و آن فهرست را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد ...      

بخش سوم : دلدادگی های کتابی!!

دوستت دارم ای یار مهربان ... ای کتاب !!

و برای تو ، چه دل ها که بسته ام  و چه دل ها که  گشوده ام !

اما آخر نفهمیدم عاشق کتابم یا کتابدار عاشق یا کتابخوان فارغ : موش کتابخانه ها !
خدایا عشق هایمان را کتابی نکن بل عاشقانه های صادق مان را کتاب کن . آمین  

نظرات 2 + ارسال نظر
محجوبه جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:09 ب.ظ http://www.lebaseshokr.mihanblog.com

یا شکور
سلام بر شما
ممنون که " عشق کتابی ؟! " را نشر دادید اما در کوکهای این عشق کتابی ، برایم چیزی نخ و سوزن زدید (نوشتید ) که متوجه نشدم !
آموزش ایثار ؟؟؟
در خیاط خانه منتظرم تا کوک پاسختان را ببینم تا مگر من و همسایه های خیاط خانه ، منظور شما را به درستی بفهمیم ان شاء الله

عاشقانه هایتان صادق !
اللهم عجل لولیک الفرج

مهدی جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:20 ب.ظ

سلام دوست خوبم وبلاگتو لینک کردم منتظر لینک شما هستم ممنون http://yar-mehraban.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد