زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

تاریخچه اموزش عالی درایران ،رابطه آموزش عالی با انقلاب ،1231دارالفنون تاسیس شد سال 1285انقلاب مشروطه صورت گرفت

یحیی تابش*

ریشه‌های تاریخی آموزش‌عالی در ایران به دوران باستان بازمی‌گردد. دانشگاه جندی شاپور در دوره ساسانیان یک کانون علمی فعال برای جذب دانشمندان و نخبگان محسوب می‌شد. در دوران طلایی تمدن اسلامی نیز سرزمین ایران گاهواره علم و دانش شناخته می‌شد ولی پس از حمله مغول و با درهم‌شکسته شدن مبانی تمدن و ساختار اجتماعی، نهادهای علمی و آموزشی نیز فرو پاشید.

در عصر جدید، نیازهای جامعه مدرن توجه به توسعه آموزش عالی و توسعه علم و فناوری را ضروری ساخت و موجب شد در سده اخیر اهتمام ویژه به آن مبذول گردد و در این راستا آموزش‌عالی برای توسعه کشور دستاوردهای ویژه‌ای داشته؛ هرچند که با کاستی‌هایی نیز همراه بوده است. شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس و عقد قرارداد ترکمانچای در سال ۱۲۰۶ ه.ش، دولتمردان و به‌ویژه عباس‌میرزا را با این حقیقت مواجه ساخت که عامل عمده این شکست ضعف نیروی انسانی و عدم دسترسی به علم و فناوری بوده است. از این‌رو نسبت به اعزام دانشجو به اروپا برای کسب معلومات و دانش نوین اقدام شد؛ این اولین گام در توسعه علم و فناوری، با اقدام امیرکبیر در تاسیس دارالفنون در سال ۱۲۳۱ ادامه پیدا کرد.

دارالفنون به‌عنوان اولین موسسه آموزش‌عالی در عصر جدید به تربیت نیروی انسانی در رشته‎‌های پزشکی، مهندسی، معدن و علوم نظامی می‌پرداخت. ولی هنوز آموزش‌های پایه‌ و عمومی در ساختارهای سنتی به‌صورت مکتب‌خانه ارائه می‌‌شد.

اولین دبستان با همت میرزا حسن رشدیه در سال ۱۲۶۶ در تبریز تاسیس شد و ده سال بعد رشدیه توانست اولین دبستان را در تهران راه‌اندازی کند. با وقوع انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ و کشف نفت در ایران در سال ۱۲۸۷ دوره جدیدی از توسعه در کشور آغاز شد. پس از فراز و نشیب‌ها در دومین دوره مجلس شورای ملی در سال ۱۲۸۸ قانون ایجاد وزارت معارف به تصویب رسید و نظام آموزشی به سه دوره ابتدایی و راهنمایی و متوسطه تقسیم شد.

پس از کودتای ۱۲۹۹ و تلاش برای توسعه زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی در سال ۱۳۰۶ قانون اعزام دانشجو به اروپا به تصویب رسید تا سالانه به‌مدت پنج سال و هر سال صد دانشجو برای تحصیل در دوره‌های عالی درشته‌های مختلف علوم، مهندسی و پزشکی به اروپا اعزام شوند. توسعه راه‌آهن در سال‌های ۱۳۱۰ عامل محرکه توسعه اقتصادی محسوب شد و توجه به توسعه اقتصادی، سازماندهی نوین آموزش‌عالی را ضروری ساخت و پیرو آن، در سال ۱۳۱۳ دانشگاه تهران تاسیس گردید. و در سال ۱۳۱۹ دانشکده نفت آبادان به منظور تربیت نیروی متخصص مورد نیاز صنعت نفت راه‌اندازی شد. پس از اشغال ایران توسط نیروهای متفقین همزمان با جنگ جهانی دوم در شهریور ۱۳۲۰، دوره جدید دیگری از فراز و نشیب‌ها آغاز گردید که پس از پایان جنگ، برنامه‌ریزی برای توسعه کشور به تاسیس دانشگاه‌های شیراز، اصفهان، تبریز و مشهد در سال‌های ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ انجامید.

در دهه چهل شمسی پس از تلاطم‌های سیاسی ملی شدن نفت در ایران، برنامه‌ریزی برای توسعه صنعتی با ایجاد کارخانه ذوب‌آهن در اصفهان در سال ۱۳۴۴ وارد مرحله جدیدی شد. نظام آموزش‌عالی نیز با استقبال از تحولات صنعتی دستخوش نوسازی گردید. تاسیس دانشگاه  در شیراز و صنعتی  (شریف فعلی) فضای دانشگاهی را متحول ساخت که به تاسیس وزارت علوم و آموزش عالی و اداره دانشگاه‌ها زیر نظر هیات امنا منجر شد و توسعه دانشگاه‌ها از نظر کمی و کیفی مورد توجه قرار گرفت.

بعضی از آمار و ارقام وضعیت آموزش‌عالی تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی قابل توجه‌اند. تا قبل از شهریور ۱۳۲۰ در دانشگاه تهران به‌عنوان تنها موسسه عمده آموزش‌عالی ۱۰۰۰ دانشجو به تحصیل مشغول بودند که نسبت به جمعیت آن زمان به ۱۳ دانشجو به ازای هر صدهزار نفر جمعیت می‌رسید، در دهه چهل شمسی تعداد دانشگاه‌ها و موسسات آموزش‌عالی بالغ بر۵۰ دانشگاه و موسسه شد که حدود بیست و دوهزار دانشجو را در خود جای داده بود. قبل از پیروزی انقلاب تعداد دانشگاه‌ها و موسسات آموزش‌عالی به ۱۰۰ دانشگاه و موسسه با جمعیت دانشجویی حدود ۱۵۰ هزار نفر رسید که به ازای هر صدهزار نفر جمعیت، حدود ۴۰۰‌دانشجو در آموزش‌عالی به تحصیل اشتغال داشتند. از بدو تاسیس دانشگاه تهران فعالیت‌های فرهنگی و ترویجی اعم از تالیف کتاب و یا فعالیت‌های پژوهشی تا حدودی مورد توجه بود ولی از دهه چهل به بعد مورد توجه بیشتری قرار گرفت به‌طوری که آمار مقالات پژوهشی منتشر شده توسط اعضای هیات علمی در سال ۱۳۵۶ حدود ۷۰۰ مقاله ذکر شده است. پس ار انقلاب اسلامی ساختار آموزش‌عالی دستخوش تحولات جدیدی شد که با یکسان‌سازی دانشگاه‌ها از لحاظ ساختار و برنامه‌های آموزشی شروع گردید و در دوره انقلاب فرهنگی در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت این تمرکزگرایی نهادینه شد.

با افزایش جمعیت، توسعه دانشگاه‌ها و موسسات آموزش‌عالی اعم از دولتی و خصوصی مورد توجه قرار گرفت و پس از آن در راستای توسعه کیفی آموزش‌عالی راه‌اندازی دوره دکتری در اکثر رشته‌های علوم و مهندسی و علوم انسانی در نیمه دهه شصت قابل ذکر است که این امر به نهادینه شدن پژوهش و نوآوری در آموزش‌عالی انجامیده است هرچند اشکالاتی بر آن مترتب است که به آن خواهیم پرداخت. در این دوره دانشگاه‌ها و موسسات آموزش‌عالی علاوه بر فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی به فعالیت‌هایی در زمینه ترویج علم و کارآفرینی و ارتباط با صنعت نیز روی آورده‌اند که این امر نیز با برخی نارسایی‌ها روبه‌رو بوده است.

نگاهی به آمار و آرقام آموزش‌عالی در آستانه سال تحصیلی ۹۳-۱۳۹۲ نیز خالی از لطف نیست، یکصد دانشگاه و موسسه آموزشی و پژوهشی دولتی در کشور مشغول به فعالیت هستند، دانشگاه آزاد اسلامی در اکثر شهرها گسترده شده است و بزرگ‌ترین نهاد آموزشی غیردولتی محسوب می‌شود. حدود ۳۰۰ موسسه آموزش‌عالی خصوصی نیز تاسیس شده‌است و دانشگاه علمی-کاربردی در جوار بخش‌های صنعتی و خدماتی به تربیت نیروهای حرفه‌ای مشغول است. بیش از ۴‌میلیون دانشجو در مقاطع مختلف کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری مشغول تحصیل‌اند که بیش از نیمی از آنها را دختران تشکیل می‌دهند.

با توسعه دوره دکتری و نهادینه شدن پژوهش، انتشار مقالات علمی مورد توجه قرار گرفته است. آمار مقالات علمی منتشر شده توسط اعضای هیات علمی دانشگاه‌ها و موسسات آموزش‌عالی، در سال ۱۳۸۴ حدود ۵ هزار مقاله ذکر شده است که این آمار در سال ۱۳۹۱ با جهش زیادی بالغ به ۲۵ هزار مقاله رسیده است ولی در باب کیفیت این مقالات توجه ویژه‌ای ضروری است. توسعه کمی آموزش‌عالی در سال‌های اخیر به جایگاه قابل توجهی رسیده است ولی آیا از لحاظ کیفی نیز به مقام درخوری دست‌ یافته‌ایم؟

برنامه‌ریزی متمرکز در آموزش عالی از یک طرف نوآوری و خلاقیت در دانشگاه‌هایی که ظرفیت فعالیت فراسوی برنامه‌های رسمی دارند را با دشواری مواجه می‌سازد و از سوی دیگر در بعضی موسسات با امکانات محدودتر می‌توان تاکید بیشتری بر بعضی برنامه‌های کاربردی و تکنیکی مطرح کرد تا فارغ‌التحصیلان دانشگاهی آمادگی بیشتری برای حضور در بازار کار داشته باشند، حال آنکه با تاکید بر اجرای برنامه‌های متمرکز عمدتا با فارغ‌التحصیلانی مواجه هستیم که از یادگیری خلاقانه محروم بوده‌اند و فقط آشنایی‌ای با برخی مفاهیم کسب کرده‌اند و از عمق علمی یا توانایی تکنیکی برخوردار نیستند. از این‌رو ضروری است برنامه‌های آموزشی از تنوع و انعطاف‌پذیری، البته در قالب برنامه‌های کلان و تحت نظارت کافی برخوردار شوند تا نسبت به توانمندسازی خیل عظیم دانشجویان با توجه به متنوع بودن استعدادها و علایق آنان هرچه بهتر اقدام گردد.

در زمینه تولید علم و فناوری ِاعمال سیاست‌های خاص به انتشار مقالات زیادی در نشریات علمی منجر شده است و صرفا با استناد به تعداد مقالات منتشر شده توسط اعضای هیات علمی که در سایت‌های بین‌المللی نمایه‌سازی شده‌اند شاخصی برای تعیین جایگاه کشور از لحاظ علمی در مقایسه با سایر کشورها در نظر گرفته‌ایم ولی تعداد کمی مقالات به هیچ‌وجه شاخص مناسبی در این رابطه نیست زیرا باید ارزش کیفی چنین مقالاتی را نیز درنظر گرفت.

ارزش کیفی از یکسو با ارجاع به مقالات و از سوی دیگر با فاکتور تاثیرگذاری نشریات مشخص می‌شود که با درنظر گرفتن این شاخص‌ها جایگاه قابل انتظاری نخواهیم داشت، علاوه بر این، شاخص‌های دیگری مانند تعداد اختراعات و نوآوری‌ها، تبدیل دستاوردهای علمی و اختراعات به فناوری و تجاری‌سازی آنان، بودجه‌های پژوهشی، جوایز علمی معتبر بین‌المللی و ده‌ها فاکتور از این دست در این امر باید در نظر گرفته شوند. باید درنظر داشت که صرفا با سیاست‌های صحیح می‌توان فارغ از ارائه آمار به پیشرفت‌های علمی دست پیدا کرد.

امروزه رقابت در دانشگاه‌ها علاوه بر فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی به تولید فناوری و کارآفرینی نیز باز می‌گردد؛ ولی نکته مهم این است که محور اصلی و عامل محرکه برای توسعه فناوری در کشورمان چه زمینه‌ای است؟ پس از جنگ جهانی اول، توسعه راه‌آهن عامل محرکه توسعه صنعتی گردید و در دهه چهل نیز ذوب‌آهن و صنایع فولاد این نقش را ایفا کردند، در آستانه هزاره سوم میلادی به نظر می‌رسد محور اصلی و عامل محرکه برای توسعه را باید فناوری‌های پیشرفته(های ِتک) اعم از فناوری اطلاعات، فناوری‌های زیستی و فناوری‌های نانو پنداشت. هرچند در این زمینه‌ها موفقیت‌های پراکنده‌ای حاصل شده است ولی هنوز نمی‌توان از آنها به‌عنوان عامل محرکه توسعه همه‌جانبه و تاثیرگذار یاد کرد. در دانشگاه‌ها واحدهای رشد به منظور ایجاد امکانات برای فعالیت‌های خلاقانه دانشجویان راه‌اندازی و پارک‌های علم و فناوری نیز در نقاط مختلف کشور به‌منظور تجاری‌سازی دستاوردهای فناورانه ایجاد شده‌ است؛ ولی این نهادها نیز درگیر بوروکراسی شده و از گام‌های اولیه در راه توسعه فناوری فراتر نرفته‌اند.

چه عواملی را می‌توان به‌عنوان عامل بازدارنده ذکر کرد؟ بدون تردید برای موفقیت یک ایده نوآورانه از پژوهش و نوآوری تا تبدیل آن به یک محصول و تجاری‌سازی آن یک اکوسیستم ویژه مورد نیاز است که در توسعه چنین اکوسیستمی چندان توفیق نداشته‌ایم. مهم‌ترین عامل این عدم موفقیت از یکسو ضعف بخش خصوصی و تسلط بخش‌های دولتی و شبه‌دولتی بر اقتصاد است. از سوی دیگر امروزه علم و فناوری و اقتصاد در یک چرخه جهانی معنا پیدا می‌کند و نمی‌توان با حجم بازار کوچک و با درون‌زایی انتظار تحولی بزرگ داشت. عوامل امیدوارکننده نیز البته زیاد است. مهم‌تر از همه وجود جمعیت جوان و خواهان پیشرفت و ترقی و استقبال آنان از فناوری‌های روزآمد ارتباطی و اطلاعاتی قابل ذکر است.

توسعه صنایع نفت و گاز نیز در کشور فرصت عمده‌ای در توسعه فناوری‌های پیشرفته فراهم می‌سازد. هرچند صنعت نفت در گذشته صدساله خود کمتر با فرایند توسعه صنعتی و فناورانه کشور درگیر بوده است ولی اکنون تحولات ژئوپلتیک انرژی در خلیج‌فارس فرصت‌ها و تهدیدهای جدیدی را پیش‌رو گشوده است. می‌توان با توسعه اکوسیستم لازم برای فناوری و امید بر توسعه بخش خصوصی و حضور فعال در چرخه اقتصاد جهانی با اتکا به جوانان فرهیخته و با استعداد نگاهی امیدوارتر به آینده داشت.

* استاد دانشگاه صنعتی شریف

منبع: روزنامه آرمان

نماز سبب آرامش

الّذین هم علی صلاتهم دائمون

آلمان؛هامبورگ؛ایستگاه راه آهن.موقع ظهر رسیده بود.نگاهی به قبله نما انداخت و همانجا ایستاد به نماز خواندن.
پلیس را خبر کردند که یکی آمده حرکات غیر طبیعی دارد.بردنش اداره پلیس.گفته بود: من مسلمانم، نماز هم واجب دینی ماست.محکم گفته بود.آزادش کردند…

صد دقیقه تا بهشت صفحه ۱۶شهیدبهشتی، صد دقیقه تا بهشت

گزارشی ازوضعیت نابینایان

حدود ۵۰۰ هزار نابینا در حالی در کشور زندگی می کنند که تنها ۱۱۴ هزار نفر آنان تحت پوشش سازمان بهزیستی هستند. این گروه از شهروندان امکان استفاده از خدمات و امکانات شهری، اقامتی، تفریحی و غیره را همانند افراد عادی ندارند و از بسیاری از حداقلهای حقوق شهروندی محرومند. مناسب سازی فضاهای شهری، کارآفرینی، حمایت از دانشجویان نابینا، دسترسی به کتابها، نشریات و سایر منابع اطلاعاتی و سخت افزارها و نرم افزارهای ضروری از جمله خواسته‌های آنهاست.

به گزارش مهر، براساس آمارهای سازمان بهداشت جهانی در هر ۵ ثانیه یک نفر در جهان نابینا و هر دقیقه، یک کودک نابینا می‌شود. در حال حاضر ۲۸۵ میلیون نفر کم بینا در جهان وجود دارد که حدود ۳۹ میلیون نابینا و بیش از ۲۴۶ میلیون نفر کم بینا هستند. این در حالی است که از این تعداد نیز ۱۹ میلیون نفر از نابینایان، کودک و ۶۵ درصد از افراد نابینا و کم بینا شامل افراد بالای ۵۰ سال هستند. در ایران نیز حدود یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر دارای معلولیت هستند که از این تعداد ۱۲۰ هزار نفر آنان نابینای مطلق هستند. براساس آخرین آمارها چنانچه اقدامات پیشگیرانه مناسبی انجام نشود تا سال ۲۰۲۰ تعداد نابینایان به دو برابر میزان فعلی خواهد شد.

کارشناسان مهمترین عوامل کم بینایی و نابینایی را آب مروارید، آب سیاه، بیماری‌های عفونی چشمی از جمله بیماری تراخم، کمبود ویتامین A، اختلالات چشمی شبکیه‌ای در بیماران مبتلا به دیابت، حوادث چشمی، بیماری‌های دژنراتیو مادرزادی، ازدواج‌های فامیلی و… عنوان می کنند. با اینکه از سالهای گذشته در ایران برخی برنامه ها و طرحهای غربالگری و پیشگیرانه اجرا می شود که این اقدامات کافی نیست و هنوز هم نیازمند تلاش گسترده برای مقابله با بیماریهای چشمی هستیم. متأسفانه در کشورما نیز به دلیل بروز حوادث رانندگی بیش از حد استاندارد جهانی و استفاده نکردن از عینک‌های محافظتی در محیط کار و حتی خطرات ناشی از مواد محترقه و ترقه‌ها، آمار اختلالات چشمی بسیار بالاست که نیاز به بازنگری جدی متولیان سلامت دارد. از سوی دیگر سالانه ۲۵۰ هزار نفر نیاز به عمل جراحی آب مروارید دارنداین در حالیست که سیستم و نظام سلامت کشور تنها قادر به عمل جراحی حدود ۱۸۰ هزار نفر است.

همچنین یکی دیگر از بیماریهایی که منجر به نابینایی می شود آب سیاه است که متخصصان آن را دومین علت و عامل نابینایی در جهان عنوان می کنند بطوریکه حدود ۶ تا ۷ میلیون نفر در سراسر جهان به دلیل درمان نامناسب آب سیاه نابینا شده‌اند، از این رو افرادی که سابقه بیماری آب سیاه در خانواده‌های آنها وجود دارد، باید مرتب معاینات چشمی شوند.

دیابت بیماری چشمی دیگری است که باید کنترل شود و بر اساس یافته‌های به دست آمده، با کنترل قند خون، فشار خون و کلسترول خون حتی تا ۹۰ درصد اختلالات ناشی از بیماری دیابت را می‌توان مهار و کنترل و از بروز اختلالات جلوگیری کرد.

نابینایان محروم از حقوق شهروندی

در حال حاضر نابینایان با مشکلات زیادی برای زندگی مواجه هستند که تحصیل، اشتغال، ازدواج، مناسب سازی محیط شهری برای تردد ، عدم دسترسی به حداقل امکانات و حقوق شهروندی، نبود وسایل توانبخشی و کمک توانبخشی استاندارد مانند عصا و … از مهمترین آنها است.

علی رغم اینکه سطح تحصیلات نابینایان نسبت به سالهای گذشته افزایش یافته است اما هنوز آمار اشتغال آنان بسیار پایین است بطوریکه حدود ۷۰ درصد نابینایان کشور بیکارند و برخی از شاغلان نیز کار مفید و مطلوب ندارند.این درحالی است که براساس قانون جامع حمایت از حقوق معلولان ۳درصد از استخدام دستگاههای دولتی باید به معلولان اختصاص پیدا کند که متاسفانه اینگونه نشده است.

سهیل معینی مدیرعامل انجمن باور در گفتگو با خبرنگار مهر به مشکلات نابینایان اشاره کرد و گفت: نظام حمایتی برای نابینایان ایران وجود ندارد چه آنها که از نظر مالی تامین هستند و صرفاً به خدمات توانبخشی نیاز دارند و چه آن تعداد کثیری که از نظر معیشتی در سطوح زیرین خط فقر قرار می گیرند.

وی با اشاره به اینکه مهمترین مشکل نابینایان اشتغال است اما متاسفانه آماری از این افراد در دست نیست فقط آمارهای جهانی نرخ بیکاری آنها را ۵۰ درصد می دانند که در این ایران بیش از این است، تاکید کرد: سازمان بهزیستی به معلولان مستمری و بیمه درمان و کمکهای یارانه ایی می دهد اما این ارقام و این کمک ها هیچ تناسبی با نیاز معلولان نداشته و حتی نمی تواند حداقل استانداردهای معیشتی را برای آنها فراهم آورد. پنج سال قبل احمدی نژاد رئیس جمهور وقت درمراسم روز جهانی نابینایان قول داد که ۲ هزار نفر از نابینایان در دستگاههای دولتی استخدام شوند اما متاسفانه این موضوع فقط در حد حرف و وعده بود و با گذشت چند سال عملی نشد.

معینی همچنین از ارسال نامه سرگشاده به نمایندگی از نابینایان کشور به رئیس جمهور خبر داد و گفت: به مناسبت روز جهانی نابینایان و رفع مشکلات این افراد جامعه که حدود ۵۰۰ هزار نفر می شوند شبکه تشکلهای نابینایان نامه ای سرگشاده به دکتر روحانی ارسال کرده است و خواستار توجه به این افراد و احقاق حقوقشان شده اند.

معینی مهمترین مطالبات نابینایان را در نامه به دکتر روحانی به این شرح اعلام کرد.

۱- صدور دستورالعمل فوری رئیس جمهور جهت تشکیل و آغاز به کار ستاد مناسب سازی فضاهای شهری کشور به ریاست وزیر کشور منطبق با آیین نامه اجرایی ماده ۲ قانون جامع حمایت از افراد دارای معلولیت و ایمن سازی محیط تردد شهروندان نابینا و کم بینا به عنوان شرط ضروری تحقق مشارکت اجتماعی آنان. (دستگاه ها و نهادهای ذیربط، وزارت کشور، شهرداری ها، سامانه های حمل و نقل به ویژه مترو)

۲- تدوین و اجرای برنامه ضربتی کارآفرینی برای نابینایان و کم بینایان جهت خروج آنان از چتر سازمان های حمایتی و برخورداری از درآمد متناسب با دانش و مهارت های این گروه. (دستگاه ها و نهادهای ذیربط، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، وزارت صنعت، معدن و تجارت، معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری و…)

۳- دستور تدوین بخش نامه و برنامه خدمات حمایتی دانشجویان دارای معلولیت به ویژه نابینایان و کم بینایان با محورهای، تولید منابع آموزشی و مطالعاتی مورد نیاز این دانشجویان به شکل های قابل دسترسی آنان (گویا، بریل و فایل های الکترونیکی)، اعطای وسایل کمک آموزشی مورد نیاز و سایر خدمات رفاهی و پشتیبانی با هدف ایجاد امکانات و فرصتهای برابر آموزشی و پژوهشی. دستگاه ها و نهادهای ذیربط، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی، وزارت خانه ها و دستگاه ای دارای موسسات آموزش عالی، دانشگاه ها و موسسات غیر دولتی)

۴-. پاسخ به حق شهروندی افراد نابینا و کم بینا برای دسترسی به کتب، نشریات و سایر منابع اطلاعاتی در اشکال فایل دسترس (گویا، بریل و فایل های الکترونیکی) از طریق اختصاص بودجه لازم از کل بودجه ملی تولید منابع اطلاعاتی به عنوان حق مغفول مانده نابینایان و کم بینایان (دستگاه ها و نهادهای ذیربط، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سایر دستگاه های فرهنگی ذیربط

۵- تخصیص بودجه لازم جهت دسترسی شهروندان نابینا و کم بینا به سخت افزارها و نرم افزارهای ضروری جهت استفاده نابینایان و کم بینایان از منابع اطلاعاتی دیجیتال، ظرفیت های فضای مجازی و اینترنت به عنوان تنها راه دسترسی این افراد به منابع مذکور و کمک ویژه دولت به تولید این تجهیزات و نرم افزارهای در کشور. (دستگاه ها و نهادهای ذیربط، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی به عنوان دستگاه مادر و سازمان های تخصصی زیر مجموعه، وزارت اقتصاد و دارایی، وزارت صنعت، معدن و تجارت، معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری و معاونت علمی رئیس جمهور

ایجاد کارگاه‌های کارآموزی برای اشتغال نابینایان

اما یحیی سخنگویی معاون توانبخشی سازمان بهزیستی درمورد اقداماتی که برای اشتغال نابینایان انجام شده به خبرنگار مهر گفت: بزودی برنامه‌های کارآموزی و کارورزی حرفه‌ای در سراسر کشور برای معلولان و ازجمله معلولان ناشنوا اجرا می‌شود و هدف از اجرای این برنامه‌ حرفه‌آموزی تخصصی به معلولان است تا به این وسیله برای جذب در بازار کار آماده شده و با توانایی بهتری در این بازار ظاهر شده و در زمینه شغل‌یابی موفق‌تر عمل کنند، فکر می‌کنیم که بازار کار هم به ناشنوایانی که دوره‌های حرفه‌ای تخصصی را پشت سرگذاشته‌اند اقبال بهتری نشان داده و از آنها استقبال خوبی بکند.

وی با بیان اینکه یک میلیون و ۱۲ هزار و ۲۳۲ نفر فرد دارای معلولیت تحت پوشش سازمان بهزیستی کشور هستند، گفت: ۱۱۴ هزار و ۱۱۱ نفر دارای معلولیت بینایی هستند که از این تعداد ۷۵ هزار و ۲۹ نفر مرد و ۳۸ هزار و ۹۹۱ نفر زن هستند.

یحیی سخنگویی با اشاره به اینکه ۹۰ درصد نابینایان جهان در کشورهای در حال توسعه زندگی می‌کنند، اظهار کرد: به طور کلی «اختلالات درمان نشده انکساری» شایعترین علت کاهش بینایی منتهی به کم بینایی است و کنترل عفونت‌های چشمی عامل کاهش کم بینایی و نابینایی در طول ۲۰ سال گذشته است.

وی در مورد مراکز توانبخشی غیردولتی خانواده و کودک نابینا و کم بینا، اظهار داشت: در این مراکز کودکان نابینا و کم بینای زیر شش سال با در نظر مقاطع سنی، مهارت‌های ارتباط با محیط و دیگران، جهت‌یابی و حرکت و تقویت حواس می‌بایست مهارت‌های فکری و روزمره زندگی خود را بیاموزند و نیز خانواده‌ها به ویژه والدین کودک نحوه تعلیم و تربیت و چگونگی برخورد با کودک، بازی‌ها و سرگرمی‌های ویژه آنان را فرا گیرند.

ضرورت تحقق وعده‌ها

سخن آخر اینکه وجود هزاران نفر از نابینایان و کم بینایان تحصیل کرده و دارای مدارج عالی علمی نشان می دهد بیش از هر گروه دیگر افراد دارای معلولیت، نابینایان در بالاترین سطح فعالیت اجتماعی حاضرند و از توانایی خدمت در پستهای متعدد کارشناسی، اجرایی، آموزشی و مدیریتی برخورداند. به همین دلیل توجه خاص رئیس جمهور و پیگیری وزارتخانه ها و دستگاههای مرتبط برای تحقق وعده ها و بهبود شرایط زندگی این اقشار بیش از گذشته ضروری است.

داستان ملاقات کاروان حجاج ایرانی که درصحرای عربستان گم شده بودند با امام زمان درسال 1336

 
دنبال مطلبی بودم و با دوستی مشورتی داشتم.. بحث برسرمرجع معظم جناب آیت الله العظمی وحید خراسانی شد وتشرف مرحوم آیت الله نمازی شاهرودی به حضور حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه.

این تشرف  که درمقدمه کتاب آیت الله نمازی آمده است حقیقتا خواندنی که نه ، چشیدنی است.

ماجرای این تشرف را بخوانید .من با خواندن آن خیلی اشک ریختم. چه اشکی بود؟ نمی دانم.

اشک فراق،اشک خجلت؟اشک ندامت؟اشک شوق ...

گوارایتان !

----------------------------------

در سال 1336 هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چیزی حدود 250 تومان تا 300 تومان می‌گرفتند و با ماشین‌هایی قرار‌داد می‌بستند که ما را به مکّه رسانده و از آن جا به عراق بازگردانند.
من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیت‌الله الحرام مشرّف می‌شدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت می‌کردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلی، عربستان قوانینی برای ماشین‌های حجّاج وضع کرده بود و آن این که ماشین‌های زائران خانة خدا باید در یک کاروان صدتایی و همراه هم حرکت کنند.
هر کاروان یک سرپرست داشت و یک ماشین هم، لوازم یدکی و ملزومات دیگر را همراه کاروان حمل می‌کرد. ضمناً دو ماشین پلیس، یکی در جلو و دیگری در عقب کاروان وظیفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشین ما دو راننده به نام‌های محمود آقا و اصغرآقا داشت که هر دو بچّة تهران بودند. 
هنگامی که کاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگی می‌کرد. از قضا ماشینِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشین‌ها قرار گرفت و این موضوع اصغرآقا را خیلی ناراحت کرد و شروع کرد به غُرو لُند کردن و این که در حرکت از تهران ماشین آخری بودیم، در برگشتن هم آخری شدیم و باید تا آخر مسیر خاک بخوریم. من باید از صفِ ماشین‌ها خارج می‌شوم و می‌روم در جلوی ماشین‌های دیگر قرار می‌گیرم.

·     گم شدن در بیابان

اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشین‌ها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی می‌دانستم که بیابان‌های عربستان بی‌سروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.
اصغرآقا تصمیم خود را گرفت و گفت: به اندازة کافی آب و بنزین داریم و می‌توانیم از یک راه فرعی خود را به جلوی کاروان برسانیم. او از کاروان جدا شد و در بیابان به راه افتاد و پس از طیّ مسافتی طولانی راه را گم کرد و نتوانست خود را به کاروان برساند. 
کم‌کم شب هم فرا رسید. ما با داد و فریاد از او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی از ماشین پیاده شدم؛ به آسمان نگاه کردم و دیدم که فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زیاد شده، فهمیدم که راه زیادی را به اشتباه آمده‌ایم به همین خاطر به راننده گفتم: «امشب را همین‌جا بیتوته می‌کنیم و فردا صبح از همان راهی که آمده‌ایم، باز می‌گردیم».
فردا صبح سوار شدیم تا از همان راه دیروزی برگردیم اما از آن جا که صحراهای حجاز دارای شن‌های نرم است و باد آن‌ها را پیوسته حرکت می‌دهد، نتوانستیم راهِ بازگشت را پیدا کنیم. هیچ اثری از راه دیشب بر سینة صحرا نبود از آن طرف، ماشین هم مرتّب در شن‌ها فرو می‌رفت، جهت‌های متعددّی را چند فرسخ، چند فرسخ پیمودیم و سرانجام ره به جایی نبردیم و دوباره شب فرا رسید.فردا صبح روز سوم، آب و بنزین هم تمام شد.


ابرهای ناامیدی

همه وحشت‌زده و ناامید شده بودیم. من به عنوان روحانی کاروان و کسی که سفرهای زیادی به خانة خدا آمده بودم گفتم: «این اصغرآقا بود که ما را به اینجا کشانید و گناه بزرگی را انجام داد. اما چاره‌ای هم نیست، بیاید همگی به امام زمان(ع) متوسّل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این بیابان هلاکت نجات بخشید، زهی سعادت و خوشبختی، اما اگر به فریاد ما نرسد همگی در این بیابان مُرده، طعمة حیوانات خواهیم شد. بیایید قبل از آن که بی حال شده و دست و پایمان بی‌رمق بیفتد، هر کس برای خود گودالی حفر کند و در آن گودال برود که اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودال‌ها جان بدهیم و حداقل بدن ما طعمة حیوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزیده و شن‌ها را روی ما بریزد و در زیر شن‌ها مدفون شویم.
همه مشغول شدند و هر یک برای خود قبری کند و در این حال به حاجیان گفتم: جلوی قبر خود بنشینند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلی بجوییم و خودم شروع به خواندن دعای توسّل کردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به سایر امامان(ع)، وقتی  به امام عصر(ع) رسیدم، روضه‌ای خواندم و گریة زیادی کردیم. در این حال الهام شدم که همه با هم «آقا» را با این ذکر بخوانیم: « یا فارس الحجاز أدرکنا، یا اباصالح المهدی ادرکنا، یا صاحب‌الزمان ادرکنا» همه با حال ناامیدی و گریه و زاری این ذکر شریف را تکرار می‌کردیم و آقا را صدا می‌زدیم.
به حاجیان گفتم: « با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همة اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیة عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم».

 ·     اضطرار و انقطاع کامل

بعد از توسّل و توجّه، هر کسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید؟». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.

باران رحمت

در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن‌که بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عرب‌های حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت می‌رود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور می‌کرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم. با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود می‌دیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را می‌داند و ما را راهنمایی خواهد کرد.
در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کرده‌اید؟» 
گفتم: بله.
فرمودند: من آمده‌ام که راه را به شما نشان دهم.
عرض کردم: خیلی ممنون.
بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر می‌رسید، از میان آن‌ها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان می‌شود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.
آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کرده‌اید، صحیح نیست».
عرض کردم: چرا، آقای من؟ 
فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق می‌روید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق می‌باشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف می‌شوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی می‌مانید و مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و تکدّی هم حرام است. آن‌چه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»
سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»
دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمی‌دیدند، اما ما آنان را می‌دیدیم. وقتی آن‌ها را صدا کردم، با دیدن ما یک‌باره از جا برخاستند و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آن‌گاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».
به دوستان گفتم: «آقا، راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».
یکی ازحاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شن‌ها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پول‌های نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که می‌خواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».
آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آن‌ها بگو که نذر آن‌ها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا می‌فرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمی‌باشد، اگر همة دارایی و اموال‌تان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول می‌خواهید به عراق بروید و از آن‌جا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و گدایی هم حرام است».
آن آقا همچنین فرمودند: «من می‌دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول می‌دادم».
ما دیدیدم نمی‌توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک‌باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده‌مند می‌باشند به همین خاطر قرآن کوچکی را که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم. 
آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد. حالا که مرا به قرآن قسم دادی می‌آیم».
سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) می‌نشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.» 
به محمودآقا گفتم: تو رانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.

·     حرکت

حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و راننده‌‌ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه‌اشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.
ماشین بدون این‌که در شن‌ها فرو رود، به سرعت راه خود را می‌پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان‌طور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.
آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می‌کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده‌ها را می‌دانستند و همه را به اسم، نام می‌بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ می‌گفتند.
وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب ان‌شاءالله به جریه برسیم».
من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که می‌بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشک‌ها را هم پُر کرده، ماشین‌تان را هم آب کنید. من همین‌جا نماز می‌خوانم، من وضو دارم.»
وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایین‌تر بود. به راحتی دستمان به آب می‌رسید و می‌توانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.
 بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمی‌خواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم  از آن بخورند.
آن‌گاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة  «آیت‌الله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ  که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان می‌رسد».
 آن‌گاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتی‌هایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاری‌ها برطرف شد.
در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت‌هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.

·     ایران از برکات اهل بیت برخوردار است

حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض می‌کردم، می‌فرمودند: «همة این‌ها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جاده‌های ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوه‌خانه، آب، روشنایی و میوه است. اما این‌جا هیچ چیز نیست».
حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آن‌ها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت می‌پیمود تا این‌که اول مغرب ـ همان ‌طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم. 
در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر می‌روم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه می‌آید، شما با آن قافله همراه شوید.»
عرض کردم: چشم! امشب همین جا می‌مانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید. 
حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل، من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم و دوباره تکرار می‌کنم: آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که این‌ها دارایی‌شان را به کسی نبخشند همان‌طور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».
حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را می‌گویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عرب‌ها بر سرشان می‌اندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّاب‌شان کاملاً دیده می‌شد و خیلی خوش‌اخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است. 
رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطن‌ها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطه‌ها و پلیس‌ها با عجله در خیمه‌ای که برپا کرده‌ بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال می‌کردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری می‌کنیم.
من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کرده‌ایم، گریه می‌کنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطه‌ها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به راننده‌ها گفتم: «اسم شما را از کجا می‌دانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا می‌دانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.

 

نقدی برگسترس مدارس تیزهوشان

آن روز که مسوولان وزارت آموزش‌وپرورش پای یک میز نشستند و توسعه مدارس نمونه‌دولتی و سمپاد را طراحی کردند، شاید به ذهنشان خطور نمی‌کرد که طرح ورشکستگی صدها مدرسه غیردولتی را رقم می‌زنند تا جایی که موسسان این مدارس عطایش را به لقایش ببخشند. شاید هم می‌دانستند و برنامه‌ریزی‌شده این طرح را عملی کردند.

البته توسعه مدارس نمونه‌دولتی و استعدادهای درخشان «سمپاد» تنها به مدارس غیردولتی آسیب نرساند، بلکه اولین گزند به خود این مدارس رسید چراکه کیفیت آموزشی آنها را به واسطه توسعه بی‌برنامه به‌شدت پایین آورده و آنها را در سطح مدارس عادی نازل داد. مدارس دولتی نیز گزند فراوانی از این طرح آنی و فوری دیدند تا جایی که سرپرست آموزش و پرورش در اولین نشست خبری خود در پاسخ به «شرق» گفت: توسعه مدارس نمونه آسیب جدی به مدارس دولتی و دانش‌آموزان آنها زد چرا که تمام دانش‌آموزان خوب در یک مدرسه جمع شده و اعتبار مدارس دولتی در نزد خانواده‌ها کاهش یافته است که این درست نیست.

هر وزیر یک مدرسه

گرایش وزیران مختلف به نحوه اداره مدارس موضوع تازه‌ای در آموزش‌وپرورش نیست. یک وزیر اعتقاد به گسترش مدارس غیردولتی دارد، وزیر بعدی مدارس نمونه‌دولتی را توسعه می‌دهد، وزیر دیگر طرح مدارس هیات‌امنایی را اجرا می‌کند، آن یکی هنرستان‌ها را افزایش می‌دهد و این قصه در وزارت آموزش‌وپرورش سر دراز دارد، به‌طور مثال حسین مظفر اعتقاد به توسعه مدارس نمونه مردمی داشت، علیرضا علی‌احمدی گسترش فوری مدارس هیات‌امنایی را در برنامه خود قرار داد و حاجی‌بابایی نیز به‌سرعت مدارس سمپاد و البته نمونه‌دولتی را در یک سال افزایش داد.

توسعه مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی با نگاه پوپولیستی

اما توسعه مدارس سمپاد یا همان تیزهوشان سابق و همچنین مدارس نمونه‌دولتی در دوره حاجی‌بابایی کلید خورد. وی معتقد بود که با توسعه این مدارس عدالت آموزشی را در همه کشور افزایش داده و کیفیت آموزشی را در بالاترین سطح خود قرار می‌دهد.

حاجی‌بابایی در پاییز سال ۱۳۹۰ به یکباره اعلام کرد میزان پذیرش دانش‌آموزان در مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی صددرصد افزایش می‌یابد. قدم بعدی حاجی‌بابایی، ادغام آزمون ورودی این دو مدرسه و گام بعدی وی تبدیل سریع مدارس عادی به نمونه‌دولتی بود. به این‌ترتیب در سال تحصیلی ۹۲-۹۱ تعداد مدارس سمپاد به ۶۵۰ و نمونه‌دولتی به یک‌هزارو۴۵۶مورد افزایش یافت. این توسعه در حالی بود که وزیر سابق آموزش‌وپرورش توضیحی درباره آیتم‌های موجود در این دو مدرسه نمی‌داد و تنها با عوض‌کردن تابلوهای سردر مدارس این تغییر را رقم می‌زد.

عبدالعظیم کریمی، کارشناس ارشد مسایل آموزشی در این‌باره گفت: برای ایجاد مدارس نمونه‌دولتی و به‌ویژه سمپاد باید امکانات ویژه همچون آزمایشگاه‌های مجهز، کتابخانه تکمیل، کیفیت آموزشی بالا، نیروی انسانی خاص و مجرب فراهم شده باشد تا بتوان با آزمون ورودی دانش‌آموزان با استعدادهای بالا را جذب کرد. این رویه تا قبل از وزارت آقایان علی‌احمدی و حاجی‌بابایی به‌ویژه در زمان مدیریت حجت‌الاسلام اژه‌ای در سازمان استعدادهای درخشان دنبال می‌شد اما به یکباره با تغییر ایشان، روند جذب دانش‌آموز و اداره این مدارس تغییر کرد و کیفیت آموزشی آنها را به‌شدت پایین آورد.

نخبه‌فروشی به جای نخبه‌پروری

وی ادامه داد: در زمان آقای علی‌احمدی، اولین ضربه اساسی با تغییر مدیریت ناصحیح به مدارس سمپاد وارد شد و در دوره آقای حاجی‌بابایی این مساله تشدید شد چراکه مدیریت غلط و نگاه پوپولیستی به این مدارس آسیب‌ شدیدی زد.

وی با توسعه بی‌برنامه و آنی این مدارس در همه مناطق آموزش‌وپرورش از یک‌سو و برگزاری آزمون هماهنگ با نمونه‌دولتی‌ها از سوی دیگر به‌شدت کیفیت این مدارس را پایین آورد. یعنی نخبه‌فروشی را جایگزین نخبه‌پروری کرد. این نقد بر گسترش مدارس سمپاد را تنها کارشناسان مسایل آموزشی مطرح نمی‌کنند، بلکه فانی، سرپرست جدید این وزارتخانه نیز گفت: همین‌قدر بگویم که استاندارد جهانی دانش‌آموزان تیزهوش در دنیا یک به‌ده‌هزارم است که تصمیماتی که در رابطه با گسترش مدارس سمپاد صورت گرفت، با این استاندارد تفاوت فاحشی دارد.

کریمی همچنین معتقد است مدارس نمونه‌دولتی با همان تفکر پوپولیستی گسترش یافت یعنی مدارس دولتی که نام و آوازه خوبی در منطقه داشتند، تابلوشان در عرض یکی، دو ماه به مدارس نمونه‌دولتی تغییر یافت. در حالی که هیچ‌یک از آیتم‌های مدارس نمونه را نداشتند. این مدارس تمام دانش‌آموزان متوسط و متوسط رو به بالای مدارس عادی را طی یک آزمون جذب خود کرده و مدارس دولتی عادی را خالی از دانش‌آموزان با سطح هوشی خوب کردند و کیفیت را به‌شدت پایین آوردند. همچنین این مدارس به محلی برای دریافت وجه نقد از اولیا تبدیل شد. والدین دانش‌آموزان سرمست از قبولی فرزندانشان در مدارس نمونه، هر رقمی را که مدیران پیشنهاد دهند، پرداخت می‌کنند.

کریمی با اشاره به آسیب جدی توسعه مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی به غیردولتی‌ها اظهار کرد: هم‌اکنون بسیاری از مدارس غیردولتی ورشکسته شده‌اند ضمن اینکه آقای حاجی‌بابایی مانع ایجاد صندوق حمایت از مدارس غیردولتی شد و آنها را بیشتر در ورطه نابودی کشاند.

فقط ۹۷۵هزار دانش‌آموز در مدارس غیردولتی

فرشته حشمتیان، رییس سازمان توسعه مشارکت‌های مردمی و مدارس غیردولتی در این‌باره گفت: قانون صندوق حمایت مالی از مدارس غیردولتی در زمان ما به دولت رفت اما برخی از مسوولان مالی وزارتخانه، شایبه‌ای را در آقای حاجی‌بابایی ایجاد کردند که این قانون بار مالی برای وزارتخانه دارد در حالی که اینگونه نبود و دولت باید هزینه‌ها را می‌پرداخت و به این ترتیب جلو این قانون گرفته شد.

وی با بیان اینکه مدارس غیردولتی در طول دو سال اخیر با کاهش شدید دانش‌آموزان روبه‌رو شده است، اظهار کرد: هم‌اکنون نزدیک به ۱۱هزار مدرسه غیردولتی داریم که تنها ۹۷۵هزار دانش‌آموز در آن تحصیل می‌کنند. با این حساب اگر هر مدرسه غیردولتی با ظرفیت تنها ۲۵۰دانش‌آموز ایجاد شده باشد، باید دومیلیون‌و۷۵۰هزار دانش‌آموز در این مدارس تحصیل کنند در حالی که هم‌اکنون آمار دانش‌آموزان آن کمتر از نیم است.

حشمتیان افزود: توسعه مدارس خاص آسیب جدی به مدارس غیردولتی وارد کرد.

البته علی‌اصغر فانی، سرپرست وزارت آموزش‌وپرورش نیز در این مورد به ایسنا گفته است: اقدامی که در سال‌های گذشته صورت گرفته، مغایر با اساسنامه مصوب دبیرستان‌ها و مدارس غیردولتی است و باید آن را تغییر داد.

فانی گفته است در حال حاضر در کنار هر مدرسه دولتی، مدرسه نمونه‌دولتی و سایر مدارس نیز وجود دارد و خانواده‌ها بر اساس علایق خود می‌توانند فرزندان خود را در مدارس گوناگون ثبت‌نام کنند. آنچه مسلم است روش فعلی، روش مناسبی برای جذب دانش‌آموزان در مدارس غیردولتی نیست و نمی‌توانیم با این روش، مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی را توسعه دهیم. البته تنوع مدارس در ایران به مدارس سمپاد و غیردولتی و نمونه ختم نمی‌شود بلکه بیش از ۱۰نوع در مدرسه در ایران همچون مدارس دولتی، هیات‌امنایی، شاهد و ایثارگر، معارف اسلامی، استثنایی و… وجود دارد که هر کدام برای خود نام و آوازه‌ای دارند و خانواده‌ها را دچار سردرگمی و بلاتکلیفی کرده‌اند؛ مدارسی که هر روز یکی‌شان در بازار آموزش‌وپرورش رونق دارد

بر اساس تحقیقات جدید احساسات موجب تقویت حافظه می‌شود.

سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۹

بر اساس تحقیقات جدید احساسات موجب تقویت حافظه می‌شود.

به گزارش سرویس پژوهشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- منطقه خراسان، براساس این تحقیق تجربیات منفی موجب افزایش شکل‌گیری حافظه مکانی (بخشی از حافظه که مسوول ثبت اطلاعات محیط اطراف فرد و جابجایی‌های فضایی است) می‌شود. محققان دریافتند تصورات منفی با فعالیت مکان خاص در قشر پاراهیپوکامپال ناحیه‌ای در مغز که مسوول شکل‌گیری حافظه فضایی است، ارتباط دارد.

محقق این تحقیق دکتر الیوربیومنن از موسسه مغز کوئینزلند استرالیا اظهار کرد: این افزایش به‌طور غیر ارادی روی می‌دهد بدون اینکه حتی فرد آگاه شود که تصورات منفی بر حافظه وی تاثیرگذار است.

نتایج این تحقیق نشان می‌دهد احساسات می‌تواند تاثیر بسزایی بر حافظه فضایی ما در مکان داشته باشد.

در این تحقیق محققان «خانه‌ مجازی» ساختند و حوادث هر اتاق بی‌ارتباط با موضوع جست‌وجو در خانه و رویدادهای متفاوت برای واکنش‌های احساسی خاصی مثبت، منفی و بیطرفانه طراحی شده ‌بود. این رویدادها براساس سیستم تصاویر تاثیرگذار بین‌المللی و شامل صحنه‌های مهیج حمله، تهدید و همچنین تصاویر خوشایندتر بود.

یک روز بعد از جست‌وجو در خانه مجازی از شرکت‌کنندگان درخواست شد بدون تصورات احساسی تصویر ذهنی از خانه داشته باشند و محققان تصورات مغز آنان را با اسکن ام.آر.ای بررسی ‌کردند.

نتایج نشان داد انگیختگی عاطفی با افزایش فعالیت قشر پاراهیپوکامپال مرتبط و بر حافظه تاثیرگذار است.

نتایج این تحقیق در نشریه علوم اعصاب شناختی منتشر شده ‌است.

خاطرات حمیده نانکلی زنی از زندان رژیم ستم شاهی

زنی که از زندان ساواک جان به در برد

محمد مهدی اسلامی
اشاره: شهید مراد نانکلی به عنوان یکی از سمبل های مقاومت شناخته می شود. وی که جوانمرداته در برابر ساواک ایستاد و اطلاعات همرزمانش را آشکار نساخت تا در اثر شکنجه در ۱۹ شهریور ۱۳۵۳ به شهادت برسد، در حالیکه طبق حکم دادگاه حدود ۶ ماه دیگر به آزادی او نمانده بود. برای فهم حجم شکنجه کافی است بدانیم که شهید امیرمراد نانکلی از بدنی قوی برخوردار بود و در میان دوستانش به «بچه رستم» معروف بود و در مسابقات زندان حضورش در هر تیم برنده شدن آن را پیشاپیش نوید می داد. در کنار این برادر، شیرزنی به مبارزه پرداخته است که خاطرات او بخشی از تاریخ سبوعیت رژیم ستمشاهی است. خانم حمیده نانکلی که اینک دهه ششم زندگی را می گذراند، آذر ۱۳۵۳ در ۱۶ سالگی دستگیر شد و تا اوج گیری مبارزات در سال ۵۶ در زندان به سر برد.

آنچه مرا در این گفتگو بیش از هر چیز تحت تاثیر قرار داد، زندگی بسیار ساده او بود و اینکه در گفته هایش هیچ احساس طلبی از انقلاب نداشت!

کسی که خیلی درباره شکنجه با آب و تاب صحبت می‌کند، بدانید خیلی مزه شکنجه را نچشیده که راحت می‌تواند در باره‌اش حرف بزند. آن کسی که تحمل کرده، نمی‌تواند راحت درباره‌اش حرف بزند.

* شهید مراد نانکلی یکی از اسطوره های مقاومت در برابر ساواک است. از مبارزات او چه خاطراتی به یاد دارید؟
- من ۱۳، ۱۴ سال بیشتر نداشتم که برادرم را دستگیر کردند. همیشه می‌دیدم که او کاغذهائی را لوله می‌کند و در میان وسایل جاسازی می‌کند. یک بار کنجکاو شدم و یکی از آنها را برداشتم و خواندم و دیدم اعلامیه‌ای است که بعد از ترور شعبان بی‌مخ داده‌اند و از آن به بعد موضوع برایم جالب شد. اینکه اعلامیه‌ها از کجا و چگونه به دست او می‌رسید، نمی‌دانم، ولی وقتی می‌آورد، سعی می‌کردم بخوانم. گاهی هم مادر می‌آورد و چون خودش سواد نداشت، به من می‌گفت بخوان ببینم چیست، ولی بعد از آنکه مراد دستگیر شد، هوشیارتر و به شکل جدی‌تری وارد فعالیت‌های مبارزاتی شدیم. یادم هست که مراد به مسافرت می‌رفت و مثلا به تویسرکان می‌رفت و برمی‌گشت و ما تصور می‌کردیم رفته به اقوام سر بزند و بعداً متوجه می‌شدیم که ماموریت داشته و مثلا اعلامیه یا وسایلی را می‌برده یا می‌آورده، ولی ما خبر نداشتیم چه می‌کند. مراد در کارخانه شوفاژسازی کار می‌کرد و کارش تراشکاری بود و پوکه نارنجک درست می‌کرد و بعد می‌داد آن را پر کنند. من در جریان فعالیت‌های مسلحانه او نبودم.

چیزی که از او یادم هست و دوستانش هم می‌گفتند این بود که مراد عادت داشت هرکاری که می‌کرد می‌گفت: «فی‌سبیل‌الله.» می‌گفت: «اگر کاری برای رضای خدا باشد، به نتیجه می‌رسد و اگر نباشد، ثمری نخواهد داشت.» مادرم همیشه می‌گفت: «پسرجان! این کارها را که می‌کنی، تو را می‌برند و شکنجه می‌کنند.» می‌گفت: «شما هیچ ناراحت نباش. وقتی کاری برای خدا باشد، خداوند طاقتش را هم به انسان می‌دهد».

* در مورد شهید مراد نانکلی توضیح بیشتری بدهید که ایشان به چه صورت و به چه دلیل دستگیر شدند و همچنین چه شده که مجدداً برای بازجویی به کمیته اعزام شدند و به شهادت رسیدند؟
- مراد تقریباً تا ششم دبستان را در تویسرکان خواند و بعد از آن پدر در تهران کار می‌کرد او هم پیش پدر رفت و دیگر برنگشت تقریباً یکی دو سالی آنجا ماند و دوباره مشغول به تحصیل شد. هم تحصیل و هم کار می‌کرد. بعد فکر می‌کنم در کارخانه‌ی ارج با آن برادر آشنا شد و با چند تا از برادران که بیشتر مقرشان در میدان خراسان و حوالی آنجا بود، برادرهایی که همیشه صحبتشان بود مانند آقای مطهری یا آقای شاهی و آقای کچویی را در منزل می‌گفت که الان به فلان جا می‌روم الان فلانی می‌خواهد بیاید. یا من می‌روم و اسم آن‌ها از همان موقع در ذهنم مانده است. با این که آن‌ها را هیچ وقت ندیده بودم ولی همیشه نامشان در ذهنم بود و بعد از آن که برای ملاقات به زندان می‌رفتم. گاهی خانواده‌های آن‌ها را می‌دیدم تازه می‌دانستم با چه خانواده‌هایی رابطه داشته است. او در حین آن که هم تحصیلات خود را ادامه می‌داد و هم کار می‌کرد، با آن‌ها آشنا می‌شد و به هیئت‌هایی می‌رفت و برنامه‌هایی که داشت از طریق همان برادران بود که داخل فعالیت می‌شد. مراد که از بچگی تعزیه را خیلی دوست داشت. تا بچه بود نقش حضرت رقیه(س) را بازی می‌کرد، بعد که بزرگ‌تر شد حضرت موسی‌بن جعفر(ع) را و تا آخر عمر هم با همین عشق بزرگ شد.

خود من هم در زندان کمیته که بودم، شب‌ها که می‌خوابیدم، به سقف که سیاه بود و با زدن خمیر نان ستاره‌بارانش کرده بودیم، نگاه می‌کردم. نام ۵ تن را هم می‌نوشتیم و به سقف می‌زدیم و من همیشه به خودم می‌گفتم صبح که از خواب بیدار شویم، پنج تن کمکمان می‌کنند و درها باز می‌شوند و می‌رویم بیرون. در قصر این کارها را نمی‌کردیم، ولی با همین امید می‌خوابیدیم. همه به هم وعده می‌دادیم که فردا صبح درها باز است.

* چگونگی دستگیری خودتان را به یاد دارید؟ چگونه با مامور مواجه شدید؟ انتظارش را داشتید؟
- نه نداشتم، فکرش را هم نمی‌کردم که لو بروم، چون کاری نکرده بودم. شب ساعت ۱، ۵ آذر ۵۳ و زمستان بسیار سختی بود که دیدم در حیاط را می‌زنند. پدرم رفت و در را باز کرد. ما سه نفر در منزل بودیم. آمدند و رفتند سراغ کتاب‌های برادرم. من خودم به‌شخصه کتابی نخریده بودم. من یک سری کتاب را برای او برده بودم و بقیه مانده بود که اینها را ریختند وسط خانه و همه جا را بازرسی کردند و مرا با خودشان بردند. پدر و مادرم پرسیدند: «این را کجا می‌برید؟» گفتند: «جائی نمی‌بریم. چند تا سئوال داریم، می‌پرسیم و برمی‌گردد.» سه تا ماشین و چندین مامور سر کوچه بودند و ما را بردند و ۵/۶ ماه در کمیته مشترک بودم و بعد از آن هم به زندان قصر بردند.

* مواجهه ساواک با افراد مختلف، فرق می‌کرد. مواجهه آنها با شما که خانم بودید و سنی هم نداشتید، چگونه بود؟ چون سن شما زیر ۱۵ سال بود و علی‌القاعده خیلی از برخوردها را نمی‌توانستند با شما بکنند.
- بله، ۱۵ سال داشتم و تا به حال هم درباره شکنجه و برنامه‌هایشان در موقع بازجوئی صحبت نکرده‌ام. کلا کسی که پایش را از در کمیته می‌گذاشت داخل، اینها شروع می‌کردند. از سیلی و لگد زدن بگیرید تا بقیه شکنجه‌ها. اتاق محمدی طبقه سوم بود و ما را بردند بالا. طبقه دوم اتاق حسینی بود. مرا بردند و حسابی پذیرائی کردند. یادم هست از در اتاق افسر نگهبان که وارد شدم، چشمم که به افسر نگهبان افتاد، خیلی وحشت کردم. از این پلاک‌های هلالی آهنی به گردنش بود و من چشمم که به پلاک و به قیافه او افتاد، وحشت کردم که این می‌خواهد چه کار کند.

آن چنان هم به گوش من نخورده بود که شکنجه می‌دهند. البته مادر به برادرم می‌گفت که اینها این طور می‌کنند، آن طور می‌کنند، ولی می‌گفت اشکال ندارد. ما همه اینها را می‌دانیم، ولی من باورم نمی‌شد. آنچه را که انسان می‌شنود با آنچه که می‌بیند، خیلی فرق دارد و اصلا قابل مقایسه نیست. از آنجا مرا بردند بالا به رختکن و لباس‌هایم را عوض کردند و بعد بردند به اتاق محمدی و فوری دستبندهای قپانی به دست‌هایم زدند و با چشم‌‌های بسته به من گفتند که از صندلی برو بالا. از این صندلی‌های فلزی ارج بود. دستبند را به میله‌های بالای سرم بستند و صندلی را از زیر پایم برداشتند و بقیه‌اش را خودتان تصور کنید. اول هم نمی‌گفتند چه چیز را بگو، بلکه حسابی پذیرائی می‌کردند و بعد می‌گفتند بگو و آدم در می‌ماند که چه چیز را بگوید و از کجا بگوید. تکیه کلامشان هم این بود که هرچه داری بگو. هر کسی را که می‌گرفتند، همین را می‌گفتند که تا حرف نزنی، همین وضع است. نمی‌دانم چقدر طول کشید، چون چشم‌هایم بسته بودند.

بالاخره یک بار که توانستم ببینم، دیدم هوا سرمه‌ای رنگ است. آسمان دم صبح! زیر لب دائما تکرار می‌کردم: «یا فاطمه‌ زهرا! یا پنج تن! چه بگویم؟‌» و جلوی خودم را می‌گرفتم. می‌گفتند هرچه می‌گوئی بلند بگو. می‌گفتم چیزی نمی‌گویم، فقط آب می‌خواهم. دستم را باز کردند و مرا آوردند پائین و گفتند نامه را به کی دادی؟ گفتم: «ای بابا! زودتر می‌گفتید. قرار بود یک نفر بیاید و نامه را بگیرد که نیامد و خودم نامه را خواندم و پاره کردم.» نه آنها می‌دانستند چند تا نامه بوده نه خودمن مشخص کردم کدام نامه است. بعد که آوردند و روبرو کردند، فهمیدم موضوع مربوط به نامه‌ای است که مال علی‌آقا بوده. خود اینها فکر می‌کردند علی‌آقا نامه را داده به فاضل و فاضل داده به من، درحالی که دو تا نامه جدا بود و موضوع پیچ خورده بود. خلاصه با اینکه سنمان قانونی نبود جریان نامه‌ها باعث محکومیت ما شد. شش ماه و خرده‌ای در کمیته مشترک بودم، دو سال در زندان قصر و یک ماه آخر هم اوین.

* ماجرای این نامه ها چه بود که برای ساواک این قدر حساسیت آفریده بود؟
- من تا همین چند وقت پیش‌‌ها نمی‌دانستم ماجرا چه بوده. ما برای ملاقات می‌رفتیم و به خانواده‌های زندانی‌ها سر می‌زدیم. هر دفعه هم یک نفر می‌رفت که ردش معلوم نباشد. من معتقدم خداوند عالم، ذهن ساواک را کور کرده بود. خود من در زندان به یکی از زندانی‌ها که داشت آزاد می‌شد، آدرس دادم که برود منزل آقای احمد احمد که اصلا کل خانواده آنها تحت نظر بودند. با این همه آن خانم رفت آنجا و پیام را رساند و برگشت و به من گفت که این کار را انجام داده! همه اینها خواست خداوند عالم بود که به همه ملت کمک کرد که انگار ساواکی‌ها خواب بودند یا توی عالم خواب و بیداری قدم برمی‌داشتند و یا امثال من را که انگار یکی راهنمائیمان می‌کرد و ما را به جلو می‌برد. ما فقط در ظاهر عامل کاری بودیم، ولی در واقع، وسیله بودیم.

موقعی که برای ملاقات می‌رفتیم، آن خبر را که به صورت نامه برای برادر آقای عزت‌شاهی نوشته بودند، به من دادند که به فردی برسانم. البته خود آقای شاهی هم تا همین چند وقت باور نمی‌کردند و می‌گفتند این قضیه به شما ارتباطی پیدا نمی‌کند و آن را کس دیگری آورده. من این نامه را با لباس‌ها گرفتم و بردم خانه. بعد طرف آمد دم در خانه ما. نامه را همان جا خواند، در آن را دو باره چسباند و گفت: «برگردان به طرف و بگو کسی که می‌گفتید نیامد.» وقتی من دستگیر شدم، رابطه قطع شد و گفتم که من نامه را نداده‌ام، ولی در پرونده من نوشته شده که نامه به دست گروه رسیده.

* متوجه نشدم لطفا کمی بیشتر توضیح بدهید.
- موضوع این است که این نامه،‌ یکی نبود، بلکه چند تا بود، منتهی نه ساواک فهمید، نه خود ما فهمیدیم که کدام یکی لو رفته. هنوز هم دقیقا نمی‌دانیم، چون اینها یک خبر را از دو سه طریق به بیرون می‌فرستادند.

در یکی از ملاقات‌ها، برادرم شخصی را به من معرفی کرد و گفت او چند روز دیگر آزاد می‌شود و می‌آید دم در منزل و تو را می‌بیند. اسم این شخص محمدعلی آقاست. ما به هوای اینکه چنین شخصی می‌آید، او را در آنجا دیدیم و آشنا شدیم. بعد از آن دوباره آقای شاهی را در ملاقات دیدیم. برادرم به من گفت یک مشت لباس کاموای کثیف برایت می‌آورند، آنها را می‌گیری و می‌بری و می‌شوئی و هفته دیگر برای ما می‌آوری. لباس کامواها دست آن آقا بود. بیرون قرار گذاشتیم و به من گفت: «بیا بازار، سه راه سرویس و لباس‌ها را بگیر.»

من رفتم لباس‌ها را گرفتم و آوردم منزل، لای لباس‌ها یک پاکت نامة چسب‌زده بود. محسن فاضل آمد دم در منزل و گفت قرار بوده یک امانتی به من بدهید. اینکه او چطور خبردار شده بود، نمی‌دانم، فقط آمد و این حرف را زد و من نامه را به او دادم. آن نامه که هیچی، نامه دیگری هم بود که مال علی آقا بود، یعنی دو تا نامه بود، اما ساواک این دو تا را قاتی کرده و نوشته بود یکی. قرار بود من این نامه را به محسن فاضل بدهم، بخواند و قرار بگذارد که محمدعلی‌‌ آقا را کجا ببیند. او نامه علی‌آقا را که خواند، گفت این را برگردان، چون این تازه آزاد شده و امکان دارد تحت ‌نظر باشد و برای من ایجاد مشکل شود. نامه را خواند، ‌ولی دوباره چسباند و به من داد و من دوباره به علی آقا برگرداندم و به ایشان گفتم که نیامده و محمد‌آقا هم فکر کرد که واقعا محسن فاضل نیامده و نامه را نگرفته و از همین جا ارتباط قطع شد و در بازجوئی هم می‌گوید که نامه من به دست طرف نرسیده و نامه مرا به من برگردانده. من هم در بازجوئی نوشتم که نامه را برگردانده‌ام، ولی در اصل، خبر به گروه رسیده بوده.حالا توی کدام یک از این نامه‌ها دستور ترور بوده، نمی‌دانم.

* شما از محتوای نامه‌ها خبر نداشتید؟
- یکی از آنها را که او باز کرد و خواند، کنجکاو شدم که بخوانم. در آن نوشته بود من توی مسجد شاه(امام) فلان جا می‌نشینم و شما بیا که با هم صحبت کنیم. من از محتوای نامه‌ها خبر نداشتم. طرف را هم گرفتند. من هم در بازجوئی‌ها دائما می‌نوشتم که این نامه را به او ندادم و خودم خواندم و همین را نوشته بود. دائما از من بازجوئی می‌کردند و من هم دائما همین را می‌نوشتم که خودم خواندم.

* آیا سر همین نامه لو رفتید؟
- خود من هم هنوز نمی‌دانم توسط چه کسی لو رفتم، چون من کارم این بود که این نامه‌ها را از داخل زندان به بیرون برسانم. ولی آنجا دائما از من می‌پرسیدند نامه را به کی دادی؟ در هرحال یکی از نامه‌ها لو رفته بود. یک بار برادر آقای عزت‌شاهی را آوردند و با من روبرو کردند و یک بار هم علی‌آقا را. معلوم بود که نامه‌های اینها لو رفته که دائما آنها را با من روبرو می‌کنند. بعد عکس محسن فاضل را آوردند و به من نشان دادند که این را کجا دیدی؟ به خاطر اینکه او در خانه‌مان می‌آمد، دو هفته تمام، هر روز صبح مرا از زندان کمیته می‌آوردند خانه و اذان مغرب به کمیته برمی‌گرداندند و دو هفته تمام ماموران کمیته در منزل ما بودند و بخور و بخواب و ناهار و مهمانی داشتند. بعد از دو هفته که گذشت، مطمئن شدند، نمی‌آید.

* نگران نبودید که کسی که ساواک دنبالش است بیاید و لو برود؟
- من روزی دو بار با او «علامت سلامت» داشتم. همان موقع هم که دستگیر شدم، دوباره فردای آن روز قرار داشتیم. وقتی من‌ «علامت سلامت» را نزدم،‌ فهمید. ما یک بار ساعت ۸ صبح قرار داشتیم، یک بار هم ۴ بعدازظهر. وقتی علامت را نزنی، حتی اگر اولی را هم زده باشی، دومی را که نزنی و مطمئن نشوند سرقرار نمی‌آیند. من مطمئن بودم که وقتی علامت نزنم، نمی‌آید، اما برای اینکه در منزل باشم و پدر و مادرم را ببینم و آنها مطمئن شوند که حالم خوب است و مشکلی ندارم، با مامورها به منزل می‌آمدم. توی کمیته که بودم کتک می‌خوردم، اما به خانه که می‌آمدم، بلافاصله می‌رفتم زیر کرسی و تا عصر تکان نمی‌خوردم. کمیته که می‌رفتیم مکافات داشتیم که: «چرا دروغ گفتی و این همه مامور را معطل کردی؟» تلفن نداشتیم که اگر داشتیم خیلی مشکل پیدا می‌شد، چون طرف زنگ می‌زد و باید جواب می‌دادم. تلفن نداشتیم و طرف مجبور بود بیاید دم در خانه. در یکی از این نامه‌ها خبر ترور سرگرد زمانی بود. البته من از محتوای نامه خبر نداشتم و بعدها برادرها که خبر داشتند، این را گفتند.

* گاهی گفته می‌شود که در نقل روایت‌ها درباره شکنجه‌هائی که در مورد زنان اعمال می‌شد، افراط شده، ولی عده‌ای می‌گویند این‌طور نیست. شما کدامیک از این دو روایت را قبول دارید؟
- در فاصله سال‌های ۵۳ تا ۵۵ کمیته مشترک خیلی شلوغ و شکنجه‌ها خیلی شدید بود. از کسی که این سئوال را می‌پرسید باید ببینید در این فاصله در کمیته مشترک بوده یا قبل و بعد از آن، چون ما خواهرهائی را داریم که در اواخر سال ۵۶ دستگیر شده و اسلحه هم داشته‌اند، ولی شکنجه شدیدی ندیده‌اند، عده‌ای هم در فاصله ۵۱ تا ۵۳ دستگیر شدند که حتی سیلی هم نخوردند. اواخر در کمیته مشترک، کف سلول‌ها موکت و در سلول‌ها هم باز بود و زندانی‌ها همدیگر را می‌دیدند و راحت کارهایشان را انجام می‌دادند. خانم شهین جعفری می‌گفت به من در کمیته همبرگر دادند که واقعا برای ما حیرت‌آور بود و تصورش را هم نمی‌توانستیم بکنیم، چون ما در کاسه دونفره غذا می‌خوردیم و جیره می‌دادند. خانم‌هائی هستند که هنوز هم آثار ته سیگار روی بدنشان هست. نوع شکنجه‌ها به پرونده مربوط می‌شد. هنوز آثار آویزان کردن به مچ دست روی دست‌های من هست. حتی دخترهای من تا این اواخر نمی‌دانستند که این رد دستبند قپانی است. حالا من هیچ، خانم سجادی را که مشخص شده بود در برنامه ترور هست، آیا ممکن است شکنجه نکرده باشند؟‌ فقط یک فرمول هست. کسی که خیلی درباره شکنجه با آب و تاب صحبت می‌کند، بدانید خیلی مزه شکنجه را نچشیده که راحت می‌تواند در باره‌اش حرف بزند. آن کسی که تحمل کرده، نمی‌تواند راحت درباره‌اش حرف بزند.

* درباره حجاب چطور؟
- اگر بازجو می‌فهمید که زنی در این مورد، مقید و حساس است، روی این مسئله تکیه می کرد و عذابش می‌داد. در آنجا روسری نبود و ما از لباس زندان استفاده می‌کردیم. آنها یکی دو بار این را از روی سرت برمی‌داشتند. اگر حساسیت نشان می‌دادی، از همان برای عذاب دادنت استفاده می‌کردند. بچه‌های دیگر به ما گفته بودند اگر این کار را کردند، اصلا به روی خودتان نیاورید، چون همین را وسیله شکنجه شما می‌کنند و واقعا هم همین بود و ما هم از همان لباس به عنوان روسری استفاده می‌کردیم، ولی حساسیت به خرج نمی‌دادیم که اذیتمان کنند.

* در دادگاه علت محکومیت شما را چه چیزی قید کردند؟
- رابط زندان با گروه، اقدام علیه امنیت کشور.

* یکی از مبارزین می‌گوید هنگامی که در بیمارستان بود و شهید نانکلی را آوردند، در پاسخ به سئوالات ماموران می‌گفت که می‌دانم، اما نمی‌گویم و به این شکل قدرت مقاومت روحی خود را به ماموران تحمیل می‌کرد. آیا این نوع مواجهه شهید در بازجوئی‌ها، در نحوه بازجوئی گرفتن از شما هم تاثیر داشت؟
- جریان مراد از آنجا شروع می‌شود که بار اول دستگیری دو ماهی در زندان کمیته بود، اما هیچ چیزی لو نرفت و او را بردند قصر و فقط مسئله در حد کتاب‌هائی بود که از او گرفته بودند. او در این دستگیری با فردی به نام عبدالله دستگیر و هر دو به ۲ سال محکوم شدند. شش ماه مانده به آزادی، تعداد دیگری از گروه اینها را در همدان دستگیر می‌کنند که بین اینها اسلحه رد و بدل شده بود. در دستگیری اول موضوع اسلحه لو نرفته بود، ولی آنها را که می‌گیرند، موضوع را لو می‌دهند. دوباره مراد را از قصر برمی‌گردانند به کمیته مشترک و در آنجا متوجه می‌شوند که این چه مهره مهمی بوده و از دستشان در رفته بوده! این بار همه شکنجه‌های کمیته را روی مراد پیاده می‌کنند. این سند را چند سالی است پیدا کرده‌اند که بازجوی مراد نوشته بود در اثر ضربه، چشم او بیرون آمده و فک او شکسته، قلب و کلیه و جمجمه را تک تک نوشته و امضا کرده بود که از بین رفته بود. نهایتا می‌گویند که مراد گفته که اسلحه را داده به آقای عزت‌شاهی. آقای عزت‌شاهی از یکی از نگهبان‌ها می‌شنود که مراد زیر شکنجه مرده، برای همین وقتی بازجوها می‌گویند که مراد خودش گفته که اسلحه را داده به شما، می‌گوید این طور نیست. بیاورید روبرو کنید که چون مراد شهید شده بود، امکان چنین چیزی نبود و از این بابت، دیگر آزار چندانی به آقای شاهی نرسید. عده‌ای از آقایان هم که آنجا بوده‌اند، می‌گویند یکمرتبه دیدیم کل کمیته به هم ریخت و همه بازجوها رفتند به اتاق حسینی. مراد در آنجا بود. او با صندلی از جایش بلند می‌شود و می‌گوید می‌دانم و نمی‌گویم. در بیمارستان جان نداشته که حرف بزند و نفس‌های آخر را می‌کشیده.

* خبر شهادت برادرتان را چگونه شنیدید؟
- قبل از اینکه دستگیر بشوم، به وسیله اعلامیه خبر شدم که در کمیته مشترک شهید شده. البته ما به حرفشان اعتبار نکردیم، چون این کار را می‌کردند تا کسانی را که دستگیر می‌کردند زیر فشار قرار بدهند و آنها هم به حساب اینکه طرف شهید شده، بعضی حرف‌ها را می‌زد. برای همین اعتبار نکردیم تا وقتی که دستگیر شدم و از طریق بچه‌هائی که داخل زندان بودند، مطمئن شدم که خبر درست است. من وقتی به بند عمومی رفتم و کم‌کم با همه آشنا شدم، یکی از خانم‌‌ها گفت که من می‌دانم خبر درست است.

* شما به خانواده خبر دادید؟
- نه، تا زمانی که انقلاب شد، مطمئن نشدیم. اواسط اسفند ۵۷ بود که برادرها به بهشت زهرا رفتند و لیستی از ساواک را پیدا کردند که در آن نام جنازه‌هائی را که به آنجا برده بودند، نوشته بودند و فقط به اسم کوچک نوشته بود مراد. جنازه را چهار ماه و نیم در پزشکی قانونی نگه داشته بودند، چون طبق گفته‌های شاهدان، مراد تقریبا در اوایل شهریور به شهادت رسیده بود، اما در لیست بهشت زهرا تاریخ خورده بود ۱۳ آذر. بعد از دستگیری من، جنازه را تحویل بهشت زهرا داده بودند.

* زندان قصر، بند بانوان زیر ۱۸ سال داشت؟
- نه،‌ همه یکی بودند و جداگانه نبود. کوچک‌‌ترین آنها من بودم و بزرگ‌ترینش هم اسمش خانم امینی بود. مریض بود و به دادگاه هم نرسید. آزادی من هم با بقیه فرق داشت.

* چطور؟
- بقیه را همان جا جلوی زندان آزاد می‌کردند، ولی من چون برادرم در زندان شهید شده بود، دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و با مامور فرستادند خانه و آنجا تحویلم دادند. مادر که نمی‌توانست امضا بدهد و خودم امضا دادم!

* در سال ۵۶ که آزاد شدید، فضای جامعه با آنچه که در زندان در ذهن داشتید مطابقت داشت یا تصور دیگری داشتید؟

- من وقتی بیرون آمدم، مبارزات مردم به شکل برگزاری چله شهدای شهرها بود و هنوز انقلاب به آن صورت جا نیفتاده بود. یادم می‌آید به همان برادری که می‌آمد در خانه می‌گفتم: «تا کی باید دستگیر و زندانی کنند؟» می‌گفت: «هیچ ناراحت نباش، انقلاب ما مثل بچه‌ای است که دارد چهار دست و پا راه می‌رود.» به‌زودی از جا بلند می‌شود و محکم روی پای خودش می‌ایستد. من واقعا درک نمی‌کردم که آقای فاضل چه می‌گوید. و واقعا هم همین شد.

زندگی نامه دکترابوالقاسم نوری ازاولین فارغ التحصیلان دکترا روان شناسی درایران که ازسال 39مستقل ازفلسفه تاسیس شد

 

 

 

نام و نام خانوادگی : دکتر ابوالقاسم نوری

ابوالقاسم نوری، متولد سال 1320 در شاهرود، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به اتمام رسانیدند. با پذیرفته شدن در امتحان ورودی دانشسرای عالی تهران در سال 1339، تحصیل خود را در رشته‌ی روانشناسی شروع کردند (رشته‌ای که برای نخستین بار در کشور به صورت مستقل از فلسفه تأسیس شده بود) و پس از گذرانیدن دروس تخصصی روانشناسی به همراه دروس ویژه‌ی تربیت دبیر در سال 1342 از این رشته فارغ‌التحصیل گردیدند. در واقع، بر خلاف آنچه تاکنون در مورد تاریخچه‌ی روانشناسی جدید در ایران گفته و نوشته شده است، آغاز این رشته به صورت مستقل در کشور را باید از سال 1339 و در دانشسرای عالی تهران محسوب نمود. تعداد 14 نفر فارغ‌التحصیل از جمله دکتر نوری را باید به عنوان نخستین دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته روانشناسی در ایران قلمداد کرد. بنیانگزاران واستادان نخستین دوره‌ی روانشناسی کشور، صاحبنظران واستادان برجسته‌ای بودند که اسامی برخی از آنان به شرح زیر است: 1)دکتر محمود صناعی، 2)دکتر ایرج ایمن (مدیر گروه)، 3) دکتر ابراهیم نصفت، 4)دکتر ابراهیم صراف هاشمی، 5)دکتر خسرو مهندسی، 6)آقای محمدنقی براهنی (قبل از اخذ درجه دکتری)، 7) خانم فخرالسادات امین، و 8) خانم سروری (غیر از استادان نامبرده در ردیفهای 1، 4، 5، 6، بقیه در قید حیات بوده و به خدمات و زندگی پرثمر خود ادامه می‌دهند).

دکتر ابوالقاسم نوری، پس از اخذ مدرک لیسانس روانشناسی، در سال 1342 به عنوان دبیر به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمدند. پس از موفقیت در امتحانات ورودی دوره‌ی فوق لیسانس در موسسه‌‌ روانشناسی دانشگاه تهران در سال 1345 و طی دوره‌ی تحصیلی مزبور، در سال 1347 از این دوره فارغ‌التحصیل شدند. از این زمان تا سال 1350، به تدریس در برخی موسسات آموزش عالی، همکاری پژوهشی با موسسه تحقیقات علوم تربیتی دانشسرای عالی، و در دو سال آخر این دوره به همکاری با وزارت آموزش و پرورش به عنوان کارشناس در اداره‌های نظارت و ارزشیابی و سپس تربیت معلم نیز ادامه دادند. در سال 1350، با توجه به فراخوان عمومی و پس از پذیرفته شدن در مصاحبه‌ی علمی، خدمت خود را در گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان آغاز نمودند و در حال حاضر نیز در همان دانشگاه به خدمت ادامه می‌دهند. دکتر نوری ضمن خدمت در دانشگاه، و اعزام به کشور انگلستان، تحصیلات عالی خود را با اخذ دو مدرک تحصیلی در آن کشور به انجام رسانیدند: ابتدا، دورة آموزشی ام. فیل. در روانشناسی شغلی را پس از گذرانیدن دروس تخصصی روانشناسی صنعتی و سازمانی طی کردند و سپس پایان‌نامه این دوره را با موفقیت در دانشگاه لندن گذرانیدند (مدرک M. Phil در وزارت علوم به عنوان درجة دانشوری: "برتر از فوق لیسانس و کمتر از دکتری" در "روانشناسی حرفه‌ای" ارزیابی شد).

ایشان پس از ورود به دوره‌ی دکتری و تهیه‌ی مقدمات مربوط، با شروع انقلاب به کشور برگشته و پس از حدود دو سال ادامه‌ی خدمت در دانشگاه، مجدداً تحصیل خود در بریتانیا را ادامه دادند و مدرک دکترای رشته‌ی روانشناسی صنعتی و سازمانی را در سال 1360 (1981 میلادی) از دانشگاه کواینز بلفاستخذ نمودند. در سال تحصیلی 72-1371 (93-1992 میلادی) یک دوره‌ی فرصت مطالعاتی را در گروه روانشناسی صنعتی و سازمانی دانشگاه ایالتی کانزاس گذرانیدند.

علاوه بر تألیف یا ترجمه‌ی چند اثر که در حال تدوین یا ویرایش است، تاکنون دو کتاب از نامبرده منتشر شده است: (1) ترجمه‌ی کتاب «کار، فشار روانی، بیماری و طول عمر» تألیف فلچر استاد برجسته‌ی انگلیسی و متخصص رشته‌ی روانشناسی صنعتی و سازمانی که با همکاری یک استاد دیگر ترجمه و در 1381 توسط دانشگاه اصفهان چاپ و منتشر شده است، و (2) یک اثر مشترک دیگر با عنوان «واژه‌نامه روانشناسی صنعتی و سازمانی» که در بهار سال 1387 توسط جهاد دانشگاهی اصفهان منتشر می‌گردد. نامبرده در انجام 6 طرح پژوهشی به عنوان مجری و در تعدادی نیز به عنوان همکار فعالیت و مشارکت داشته و تاکنون در چندین همایش داخلی و خارجی مقاله ارائه داده‌اند و بیش از 50 مقاله در مجله‌های علمی- پژوهشی- آموزشی به فارسی و برخی به انگلیسی منتشر ساخته‌اند.

عضویت کمیته برنامه‌ریزی روانشناسی شورای عالی وزارت فرهنگ و آموزش عالی (7 سال)، همکاری در برنامه‌ریزی و به تصویب نهایی رسانیدن برنامه‌های دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد روانشناسی صنعتی و سازمانی در وزارت متبوع، تأسیس دوره‌های مزبور در دانشگاه اصفهان و همچنین دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان (اصفهان)، عضویت کمیته‌ی علمی روانشناسی کار در موسسه کار و تأمین اجتماعی وزارت کار و امور اجتماعی، عضویت در انجمن روانشناسی ایران، عضویت در انجمن روانشناسی اجتماعی ایران و عضو هیئت مدیره در نخستین دوره‌ی آن، سردبیری مجله دانشکده برای چند سال، عضویت در هیأت تحریریه‌ی چندین مجله و سه مجله‌ی پژوهشی در حال حاضر، عضویت در شوراهای تخصصی و تکمیلی گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، یک دوره یکساله مدیریت گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، چند سال مدیریت گروه‌های کارشناسی روانشناسی صنعتی و سازمانی و کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی خوراسگان، معاونت آموزشی دانشکده (9 سال) و همچنین معاونت پژوهشی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان(3 سال)، و راهنمایی دهها پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد و اخیراً دکتری روانشناسی را می‌توان به کارنامه آموزشی- پژوهشی- خدماتی دکتر نوری افزود.

دکتر نوری هم‌اکنون سالهای پایانی خدمت خود را در گروه روانشناسی، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی، دانشگاه اصفهان می‌گذراند و با شماره تلفن و آدرس زیر نیز می‌توان با ایشان تماس حاصل نمود:  دفتر کار 7932560-0311 

     آدرس پست الکترونیکی:  a.nouri@edu.ui.ac.ir

اسامی روان شناسان ایران (نقل ازسایت انجمن روان شناسی که تکمیل فهرست ادامه دارد)

برای دسترسی به زندگی نامه آنها اینجا را کلیک کنیم 

دکتر پریرخ دادستان  

دکتر شکوه السادات بنی جمالی(عضو هیات مدیره 3، 4)   

دکتر سوسن سیف   

دکتر مهرناز شهرآرای (عضو هیات مدیره 2، 5، 6)  

دکتر لادن فتی (عضو هیات مدیره 6، 7)   

دکتر علی شریعتمداری (عضو هیات مدیره 4 و از موسسان انجمن)

دکتر محمد نقی براهنی(عضو هیات مدیره 1و2 و از موسسان انجمن)  

دکتر محمود ساعتچی (عضو هیات مدیره 3، 5)   

دکتر حمزه گنجی   

دکتر یوسف کریمی   

دکتر ابوالقاسم نوری (عضو هیات مدیره 8 و از موسسان انجمن)   

دکتر حسین شکرکن (عضو هیات مدیره 1، 6، 7 و از موسسان انجمن)  

دکتر سعید شاملو (عضو هیات مدیره 1، 2 و از موسسان انجمن)  

دکتر رضا زمانی (عضو هیات مدیره 1، 2 ،6 ، 7 و از موسسان انجمن)  

دکتر علیرضا جزایری (از موسسان انجمن)  

دکتر شهریار شهیدی (عضو هیات مدیره 6)  

 دکتر حمید پورشریفی (عضو هیات مدیره 4، 6، 7)   

دکتر بهروز بیرشک (عضو هیات مدیره 3، 6)  

دکتر علیرضا کیامنش

دکتر محمدکاظم واعظ موسوی

دکتر علی محمد کاردان

دکتر اصغر رضویه

دکتر ولی اله اخوت  

دکتر پروانه محمدخانی    

دکتر حیدر علی هومن  

دکتر حسن پاشاشریفی  

دکتر محمود صناعی  

دکتر میرتقی گروسی