رامبد جوان در تازهترین اثر خود برنامه خندوانه را در گونهی برنامههای طنز شبانه کارگردانی و اجرا کرده که پخش آن از شبکه نسیم نیز مورد استقبال قرار گرفت. با او درباره این برنامه و دلایل موفقیتاش و انتقاداتی که به آن شده؛ گفتگو کردهایم.
ایده ساخت خنداونه از چه زمانی به ذهنتان رسید؟
این ایده از سال ۸۰ به ذهن من رسید. سال ۸۳ با دکتر اردکانی مطرح شد و سال ۸۶ یکبار بردم دفتر شبکه ۲ ولی پول نبود و نساختم تا امروز که دوباره طرح برنامه را مطرح کردیم و با حمایت مدیر شبکه نسیم برنامه ساخته و پخش شد.
برای ساخت برنامه چه میزان از لحاظ علمی تحقیقات کردید؟
با دکتر اردکانیان که جامعهشناس هستند و دکترای ایشان درباره اوقات فراغت است؛ صحبت کردم و گفتم که میخواهم برنامهای درخصوص خنده تهیه کنم. ایشان تحقیق کردند و دیدند که ۲ هزار مقاله درباره خنده نگارش شده است. این تحقیقیات درباره اثرگذاری خنده بر زندگی روزمره از باشگاههای خنده، کلینیکهای خنده، بیمارستانها انجام شد و معلوم شد که خنده تاثیر زیادی در بهداشت فیزیکی و روانی دارد از میان ۲ هزار مقاله ۹۰۰ مقاله انتخاب شد و این مقالات شدند پایه ساخت برنامه خندوانه.
مثلا معلوم شد که خنده در بهبود زخمها بسیار تاثیر دارد اگر فردی زخمی داشته باشد خارج از ناحیه سینه و شکم اگر دوارن بهبودی ۱۵ روز باشد؛ فرد با روزی ۱۰ دقیقه خندیدن روند بهبودی را به ۱۰ روز کاهش میدهد تاثیر خنده و شاد بودن در بیماریهای همچون سرطان شبیه معجزه است.
اما گروهی معقتقدند که این برنامه تقلیدی است از برنامههای خارجی همچون شونایت و برنامهای که جیمی فالن اجرا میکند؟
ما هیچ تقلیدی از جیمی فالن نکردهایم و به همین خواهش میکنم یک نفر بنشیند و برنامه جیمی فالن را با برنامه ما مقایسه کند و موارد مشترک را دربیاورد البته همه شویهای تلویزیونی یک قالب و ساختار و فرمول مشخص دارد همانطور که فیلم کمدی و یا رمانتیک و یا فیلم در گونههای مختلف هرکدام یک ساختار مشخص دارند.
من آن برنامه را دیدهام. فقط یک آیتم و آن هم مسابقه تخم مرغ بود که در آن برنامه اجرا شد و ما از بین بیش از ۱۰۰ قسمت برنامه خندوانه در سه برنامه آن هم فقط سه قسمت سه دقیقهای از آن ایتم را اجرا کردیم همین حالا چرا باید برای یک آیتم باید متهم شویم به کپیبرداری.
انتقادی دیگر نیز که وارد میشود میگویند خندههای برنامه واقعی نیست و مصنوعی است هرچند خودم اعتقادی به این حرف ندارم. تمام مقالاتی که ما بررسی کردیم در یک مسئله اتفاق نظر دارند و آن این است که میگویند خندیدن یک مهارت است و ما باید خودمان را تربیت بکنیم که بتوانیم بخندیم و باید ذهن و بدن را ورزش و بدهیم که آمادگی خندیدن داشته باشد و با خنده غریبه نباشد. تحقیقات علمی میگویند حتی کسانی که در طول روز نمیخندند بباید روزی ۵ دقیقه بنشینند ادای خندیدن دربیاورند و این کار را ادامه بدهند بعد از دو هفته یک دقیقه آخر تبدیل به خنده واقعی میشود و بعد از چند هفته آنقدر مهارت پیدا میکنند که راحت میخندند.
و بعد اگر اهل خندیدن بشوی آرام آرام به شوخی طبعی علاقهمند میشود و به آدمهای شوخ طبع نزدیک میشوی و خودت تبدیل به آدمی شوخ طبع میشوی.
در تحقیقات خود به چه نتیجهای درباره مردم ایران رسیدید؟ آیا ایرانیان راحت میخندند؟
مردم ایران علاقمند به خندیدن و شادی هستند و این ذات بشر است اما نظام تریبتی ما و اتفاقاتی که در طول سالیان گذشته افتاده باعث شده است که ما مقداری از شادی فاصله بگیریم البته نمیخواهم بگویم که تلخ شدیم و یا عبوس و اهل گریه هستیم اماباید بدانیم که خندیدن و شاد بودن یک رفتار روزمره است و باید دائم این مسئله را یادآوری کنیم تا تبدیل به یک برنامه شود. از طرفی خود فرد باید حواسش باشد و شاد باشد و شادی کند و اهل شاد کردن خودش و دیگران باشد.
یعنی شما ریشه نخندیدن را در مشکلات فرهنگی میدانید؟
دقیقا زیرا ما بلد نیسیتم بخندیم. من همیشه در برنامه خندوانه و در گفتگو با افراد مختلف دو موضع را جلو میبرم اول آنکه سعی میکنم آدمهای موفقی را به برنامهام بیاورم و دوم اینکه نشان دهم آدمهای موفق اهل شادی هستند و اگر میخواهید موفق باشید باید بلد باشید شاد باشید. ما هیچ آدم موفق عبوس و بداخلاق و منقبضی نداریم. همه آدمهای موفق در جهان بلد هستند بخندند.
به قول خرمشاهی هیچ هوشمندی در جهان وجود ندارد که در آن طنز وجود نداشته باشد. با انقباض نمیشود زندگی کرد اگر اسم زندگی لذت بردن از لحظات و شاد بودن است.
البته بعد از انقلاب بازیگر کمدی کمتری وارد سینما شده و برنامههای کمدی کمتری هم ساخته.
نه اینگونه نیست بعداز انقلاب تعداد بازیگران طنز و کمدی بیشتر شده ولی واقعیت این است که کار فرهنگی ریشهای درباره خنده و کمدی نمیشود و سفارشدهندگان و مسولان فرهنگی بیشتر بدنبال آن هستند که فقط یک محصول تولید شود و مصرف شود. از طرف دیگر خود افراد نیز باید دنبال شاد زندگی کردن باشند. بسیار شنیدهام که یک فردی میگوید من از صبح تا شب کار میکنم و شب میخواهم یک برنامه مفرح ببینم و بعد بروم دنبال کارم. اما نباید اینگونه باشد من به عنوان یک سازنده برنامه فقط یک ساعت برنامه میسازم تا یک ساعت فرد شادی کند اما قرار نیست بعد از آن بدبختی بکشیم و آنقدر دچار روزمرگی شویم که شادیهای لحظهای ما فراموش شود.
بگذارید کمی بیشتر توضیح بدهم تحقیقاتی شده است روی ۶ هزار پیرزن و و پیر مردی که آخرین لحظات عمرشان بوده است آنهم در بیمارستان یا در آسایشگاه. در تمام این ۶ هزار نفر؛ ۵ مسئله و آرزو اصلی مشترک بوده: کاش بیشتر شاد بودم. کاش بیشتر با دوستانم بودم. کاش بیشتر به گونهای زندگی میکردم که خودم دوست داشتم و کاش بیشتر ابراز احساسات میکردم.
خوب ما باید کاری بکنیم که در پیری جز آن آدمهایی که افسوس میخورند؛ نباشیم.
یعنی نباید زیاد کار کرد؟
باید کار کرد اما باید متوجه بود که عمر در حال گذر است و ما چه میدانیم فردا کجا هستیم یا چقدر توان کار کردن داریم. البته که کار کردن خوب است و واجب است و خود من روزی ۱۸ ساعت کار میکنم اما این بدان معنی نیست که من خودم را در این ۱۸ ساعت هلاک میکنم اما بعداز چند ماه کار را تعطیل میکنم و یک ماه سفر میروم.
اما دیگران نمیتوانند این کار را بکنند و سفر بروند بدلیل اینکه مشکلات اقتصادی دارند؟
البته مشکلات اقتصادی هم وجود دارد. همه جای دنیا هم وجود دارد اما دلیل اصلی این نیست. ما برنامهریزی بلد نیستم و یا به ما یاد داده نشده است. به تازگی در حال یاد گرفتن هستیم البته سفر کردن ما هم شکل خوبی ندارد به محض اینکه تهران تعطیل میشود همه صاف میروند شمال درحالیکه در همین ایران جاهای دیدنی زیادی وجود دارد که هنوز کشف نشده است. از طرف دیگر انتخابهای بسیاری از ما در نوع زندگی غلط است. چرا ما باید خودمان را این همه دچار قسط و وام و بدهی کنیم وقتی توانایی مالی من خرید یک ماشین ۱۰ میلیون تومانی است چرا باید یک ماشین ۲۰ میلیون تومانی بخرم و بعد برای ۱۰ میلیون دیگر خودم را وارد مشکلات زیادتری کنم. چرا وقتی توان من اجاره یا خرید یک خانه ۵۰متری است نباید به آن قانع باشم. چرا ما فکر میکنیم که خوشبختی یعنی بزرگ کردن امکانات. یعنی اگر من خانه بزرگتر و ماشین بزرگتر داشته باشم تا همه از من تعریف کنند؛ آدم بهتر و خوشبختتری هستم. همه ما با هر شغلی یک ظرفیت مادی و درآمدی داریم که باید براساس آن رفتار کنیم. چرا باید فکر کنیم اگر این ظرفیت بعلاوه ۱۰ بشود؛ میشویم آدم پولدار. ماها خودمان را در دردسر میاندازیم. از طرف دیگر باید یاد بگیریم که نفس کار کردن خوب است. در همه جای دنیا بسیاری از دانشجویان هم درس میخوانند و هم کار میکنند. در ایران بسیاری از افراد میگویند که کار نیست مثلا طرف لیسانس گرفته است و بعد میگوید کار نیست زیرا معتقد است که تحصیل کرده است و حتما باید براساس رشته کاری خود کار کند و این فرهنگ باید جا بیفتد که کار کردن به خودی خود ارزشمند است و بعد در کار از این تحصیلات استفاده کند. ایرادی ندارد که آدم کار بکند اما کارش از دید خودش و دیگران در اندازه خودش نباشد. متاسفانه همه ما مینالیم که من جایی که ایستادم جای من نیست که باید باشم. اینجا کوچکتر و کمتر از من است درحالیکه رشد از یک جای کوچک شروع میشود و بعد ارتقا پیدا میکند. زیرا در کار داد و ستدی بوجود میآید که ما متوجه نکات جدید در زندگی میشویم. بزرگترین آرزوی من این است که یک روز وقتی میخواهیم خودمان را معرفی کنیم بگوییم من؛ نجار هستم. من؛ نقاش ساختمان فلانی هستم بجای آنکه فقط بگویم دکتر و مهندس هستیم.
آیا دلیل این رفتار این نیست که ما بیشترین اعتبارمان را از دیگران میگیریم مثلا حرفهایی که درباره تو و زندگی شخصیات گفته میشود؛ برحالت تاثیر ندارد؟
اصلا با اینکه بسیاری از حرفهایی که درباره زندگی شخصی من زده میشود بدون مدرک و سند است و ۹۹ درصد آن دروغ است اما من اهمیت نمیدهم زیرا واقعیت این است که من برای زندگی خودم یک تعریفی قائل هستم و آنطور زندگی میکنم که خودم دوست دارم نه آنی که دیگران از آدم میخواهند. دلم هم نمیخواهد سنم بشود ۶۰ سالم و بعد بازگردم ببینم که چرا اینگونه زندگی کردهام و افسوس و حسرت گذشته را بخورم.
تلویزیون آیا دیر به این نتیجه نرسیده که برنامهای مانند خندوانه بسازد؟
تلویزیون تلاش خود را کرده اما به تنهایی نمیتواند موفق باشد. هنرمندان و سازندگان برنامه هم باید ایده را بدهند و باید در تلویزیون نیز گروههای ایدهپرداز وجود داشته باشد.
اما برنامههای طنز از زمان ساخت ساعت خوش با مخالفت جدی گروههای مختلف روبرو بودند. دلیل مخالفتها چیست آیا این نیست که روحیه انتقادپذیری پایین است؟
یک مسئلهای در شوخ طبعی داریم که هرچقدر تو شوخ طبع هستی باید ظرفیت شوخی شنیدن را هم داشته باشی و این امر در کشور ماکم است مثلا یک کاریکاتوری کشیده میشود ناگهان قومی یا گروهی از افراد معترض میشوند و ناگهان تمام حقوق دیده نشده و داده نشده به آن گروه در قالب اعتراض به این کاریکاتور به نمایش درمیآید و تصور میکنند که با کشیدن این کاریکاتور قصد داشتند که آنها را مسخره کنند. این امر در کل جامعه وجود دارد. از طرف دیگر بسیاری از افراد شوخی را با بیحرمتی یکی میانگارند و این جمله که مگر من با تو شوخی دارم را بسیار شنیدهایم. گروهی همیشه از صمیمی شدن با دیگران پرهیز میکنند و همیشه سعی میکنند خودشان را عصبانی و پرخاشگر نشان بدهند. اینگونه افراد آدمهای متزلزلتری هستند و اعتماد به نفس کمتری دارند. اینگونه رفتار میکنند که کسی به آنها نزدیک نشود تا ضعفهایشان دیده نشود و بعد مردم از آنها فاصله میگیرند و تصور میکنند که وی فرد بسیار مهمی است درحالیکه آن آدم هم مثل همه آدمها دارای یکسری ضعف است. تمام این مسائل از آنجا ناشی میشود که ما همه میترسیم که مورد انتقاد قرار بگیریم چه باشوخی و چه جدی و بعد وجه شخصیتی آنها زیر سوال برود
کلمه – گروه خبر: با حضور محمد دادکان در معاونت ورزشی دانشگاه آزاد اسلامی برنامه احداث مجموعه ورزشی بزرگی در جنوب تهران با همکاری سید حسن خمینی و بیت امام (ره) در نظر گرفته شده است.
به گزارش ایلنا، محمد دادگان روزی که به فدراسیون فوتبال ما آمد نیز دست به اقداماتی اساسی و ماندگار زد که مهمترین آن خرید ساختمان برای فدراسیون فوتبال و دو باشگاه استقلال و پرسپولیس بود. حتی یک کمپ مجهز تمرین هم در منطقه گیلاوند را در دستور کار قرارداد و زمین آن را هم خریداری کرد و قرار بود علاوه بر تاسیس کمپ و آکادمی فوتبال، منازل مسکونی هم برای کارمندان کمپ و فدراسیون فوتبال احداث کند اما عمر مدیریتی وی اجازه این کار را نداد و از قرار معلوم زمینهای فوق را فدراسیون فعلی فروخته تا مخارج دیگرش را تامین کند.
از دانشگاه آزاد خبر میرسد محمد دادگان به هیات امنای این دانشگاه طرح احداث یک ورزشگاه مجهز و بزرگ را ارایه داده که مورد تصویب و تایید قرار گرفته است. وی پیشنهاد داده برخی املاک غیرقابل استفاده دانشگاه آزاد در پاسداران را از طریق مزایده به فروش بگذارند و از محل فروش این ساختمانها، یک ورزشگاه ۵۰ هزار نفری در منطقه ولنجک احداث کنند.
در همین اوضاع و احوال گویا حاج سید حسن خمینی هم ابراز تمایل کرده و اعلام داشته به جای ولنجک، ورزشگاه فوق در جوار مرقد مطهر حضرت امام(ره)احداث شود تا هم دسترسی برای عموم مردم به خصوص جوانان جنوبشهری، شهرری، قم و اسلامشهر آسان باشد و هم اینکه نزدیکی ورزشگاه به فرودگاه بینالمللی امامخمینی مزیت بزرگی است تا بتوان مسابقات مهم بینالمللی را در آنجا برگزار کرد.
از این بابت هم تا حدود زیادی کارها به سود ورزشگاه شده چراکه زمین رایگان آن هم در مرکز ثقل پایتخت یعنی در جوار مرقد امام و نزدیکی فرودگاه بینالمللی و همچنین دسترسی از طریق مترو میتواند یک مزیت بزرگ باشد.
دادگان که این حمایتها را پشت سر خود دارد بلافاصله از یک شرکت سوییسی نقشه یک ورزشگاه ۵۰ هزار نفری و استاندارد را خواسته که آنها هم نقشه را ارایه کردهاند. براساس برآوردی که شرکت فوق داشته این ورزشگاه در مدت سه سال تکمیل و آماده بهرهبرداری خواهد شد و مبلغ تخمینی آن حدود ۵۰۰ میلیارد تومان است که البته با ارز دولتی هم احداث خواهد شد.
این ورزشگاه در وهله نخست متعلق به دانشجویان خواهد بود و برای بازیهای ملی و بینالمللی هم یقینا مورد استفاده قرار خواهد گرفت، اما مهمتر از همه اینکه دادگان اعلام داشته این ورزشگاه وقتی احداث شود میتواند الگویی برای ورزشگاههایی در ایران باشد چه اینکه اغلب ورزشگاههایی که بعد از انقلاب احداث شده هم نواقص فراوانی دارد و هم مخارج زیادی به دلیل طولانی شدن طرح روی دوش بیتالمال گذاشته، آیا این رویا به حقیقت خواهد پیوست؟
"حالم گرفته! آخه این چه کاری بود کرد، چند وقته میخوام ازش انتقاد کنم، اما چه جوری بهش بگم که وضع از اینکه هست بدتر نشه؟" شاید شما هم تا به حال این جملات را در ذهن خود مرور کرده باشید، نسبت به همسر، دوست، همکار، ...
هر فرد در طول حیات خود ممکن است بارها توسط دیگران مورد ارزیابی قرار گیرد. برخی از این ارزشیابیها دارای جنبههای تشویقی و برخی دیگر منتقدانه است. انتقاد وسیلهای است برای انگیزش، آموختن، توسعه، آموزش و ایجاد روابطی قوی، تبادل اطلاعات، تاثیر گذاشتن و برانگیختن. انتقاد از دیگران در صورتی که هوشمندانه انجام شود آثار بسیار مفیدی خواهد داشت، درغیر این صورت ممکن است با واکنشهای منفی مختلف مواجه شود. این رفتار، هنری است که باید آموخت و بدون آگاهی از روش کاربرد آن زیانبار خواهد بود.
انتقاد درست آن است که ضمن تأکید بر نقاط قوت به نقاط ضعف فرد نیز اشاره کند و با ارایه راهکارهای مناسب برای رفع آن سخن به میان آورد. پذیرش انتقاد از دیگران بین طبقات مختلف متفاوت است. برای مثال در بیشتر مواقع انتقاد از سوی افراد یک خانواده قابلیت پذیرش بیشتری در مقایسه با سایرین دارد. به طور معمول ما در برابر قضاوت افراد بیگانه آسیبپذیری بیشتری داریم.
شاید حرفهای نزده ای داشته باشید که راه بیانش را نمی دانید. پس با ما همراه باشید و چند دقیقه از وقت عزیزتر از گل تان را به ما بدهید:
در اینجا آگاهی از شیوه های انتقاد و ایراد گرفتن ضروری به نظر می آید زیرا در بسیاری از موارد ناآگاهی از این شیوه ها باعث سوئ تفاهم ودر نهایت منجر به بحث وجدل بیهوده، نارضایتی و کینه ونفرت می شود.
برای بهرهمندی از نتایج سحرانگیز «انتقاد»، شیوه عملی آن را در توصیه های زیر فرا بگیرید.
استقبال از انتقاد : کار شما به هر حال انتقاداتی در پی داشته و شما باید با روحیهای مثبت از انتقاد استقبال کرده و از آن در جهت بهبود کار خود استفاده کنید.
در قدم اول برای انتقادپذیری، عبارتی مثبت درباره انتقاد روی کارت بنویسید و آن را در جایی قرار دهید که در دید شما باشد. هر بار که شما و دیگران آن را ببینید موجب میشود دیدگاه مثبت شما درباره انتقاد تقویت شود. جملاتی از قبیل «انتقاد اطلاعاتی است که موجب رشد من میشود » یا « انتقاد مهارتها و دانش مورد نیاز را به من آموزش میدهد.» قدم دوم، کمی مشکل اما بسیار باارزشتر است. شما باید از دیگران بخواهید از شما انتقاد کنند. صادقانه از آنان بپرسید که به نظر آنان شما چگونه میتوانید کارهایتان را بهتر انجام دهید.
به طور استراتژیک انتقاد کنید: پیش از اینکه انتقاد کنید، این سوالات را از خود بپرسید: « بهطور دقیق چه چیز را میخواهم بیان کنم؟ چه چیز را میخواهم تغییر دهم؟ انگیزه ومحرک من برای بیان این انتقاد چیست؟ چه راه حلها و اهداف خاصی را میتوانم ارایه کنم؟ درباره موقعیتهای غیرقابل پیشبینی که نیاز به عکسالعملهای فوری دارد، چه باید کرد؟»
بهبودگرا باشید: دو روش برای انتقاد بهبودگرا : اول، شما نوک پیکان انتقاد را متوجه آینده کنید. به جای اینکه به کارآموز خود بگویید: « در ارایه دادهها عملکرد ضعیفی داشتی »، بگویید: « دفعه بعد برای نمایش اطلاعات از اورهد استفاده کن ». روش دوم: پیامی دهید که موجب تقویت اعتماد به نفس او شود، « اطمینان دارم که موفق میشوی ». با این ذهنیت، کارآموز به جای اینکه از عملکرد گذشته خود دفاع کند، با تمام انرژی برای بهبود عملکرد آتی خویش تلاش میکند و ماهیت انتقاد به جای سرکوبگرا، بهبودگرا میشود.
کلمات صحیح انتخاب کنید : در درجه اول اطمینان حاصل کنید آنچه را میگویید، همان چیزی است که در ذهن دارید. در بسیاری از مواقع، تغییر جزیی کلمات، موجب تفاوتهای بزرگی میشود. اگر هنگام انتقاد بگویید: « کار شما زیر استانداردهای ماست »، بهطور قطع موجب بیدار شدن حس دفاعی او میشود. در حالی که اگر بگویید: «کار شما فقط کمی با استانداردهای ما تفاوت دارد » این حالت را به وجود نمیآورد. به جای « هرگز یا همیشه»، پیشنهاد میشود « گاهی اوقات » استفاده شود. کلمه دیگری که نتایج مخرب در پی دارد، عبارت « باید » است. کلمه « میتوانی » را آزمایش کنید.
انتقادات خود را نقد کنید : فقط به دلیل اینکه انتقاد، اطلاعات با ارزش را در اختیار شمار قرار میدهد و با استفاده از آنها میتوانید خود و کار خویش را بهبود بخشید، نمیتوانید هر انتقادی را که به شما وارد میشود به کار ببندید. از سوی دیگر، فقط چون یک انتقاد خاص، احساسات شما را خدشهدار ساخته است، دلیل نمیشود که شما به سرعت هر انتقادی را نادیده بگیرید. به هر حال اگر درباره انتقاد درست فکر کنید، انتقاد میتواند برای شمار بسیار مفید واقع شود. بنابراین برای دستیابی به نقدی سازنده درباره انتقاد، شایسته است.
مخاطب خود را در فرآیند انتقاد شرکت دهید : شرکت دادن مخاطب در فرآیند انتقاد با ارتباط متقابل و با روشی مثبت، یک همافزایی به دنبال دارد. برای مثال، ممکن است شما به جای صدور دستوراتی مبنی بر انجام دادن یا ندادن کار، با دستیار خود در حل موقعیت مورد انتقاد، همکاری کنید. با استفاده از تکنیک پیشبینی و بهکار بردن جملاتی مانند «این نظر من است. البته میدانم که ممکن است نظر شما متفاوت باشد، خوب مسالهای نیست و شاید هم موافق باشید»، او را در انجام تغییرات کمک کنید.
به آنها بگویید که چه چیز میخواهید: با ارایه انتقادی روشن، میتوانید مخاطب خود را در اصلاح رفتار و شیوه عملکرد کمک کنید. این توصیه میتواند برای مخاطب، پیام مشخص و روشنی داشته باشد: «اگر لغو جلساتت را به دقایقی قبل از شروع جلسه موکول نکنی و سهم خود را در کار به موقع انجام دهی و درباره تلاش دیگران مثبتتر قضاوت کنی، میتوانی روابط خود را با همکارانت بهبود بخشی».
وقتشناس باشید : چه زمانی برای انتقاد مناسبتر است؟ آیا بهتر است در خلوت انتقاد کنیم یا در جمع؟ چهقدر باید منتظر بمانید تا زمان انتقاد فرا رسد؟ هیچگاه با عصبانیت از کسی انتقاد نکنید زیرا ممکن است انتقاد شما تحتتاثیر احساساتتان قرار گیرد. وقتی احساس شود پشت انتقاد مطرح شده محرکهای احساسی و عصبانیت شدید وجود دارد، از درجه اعتبار ساقط شده و تاثیر خود را از دست میدهد. هیچگاه افرادی را که عصبانی هستند مورد انتقاد قرار ندهید. عصبانیت سبب تغییرات فیزیولوژیکی در مغز شده و در نتیجه از عقیده خود سرسختانه دفاع میکند.
از انتقادهای خود بهره ببرید: از انتقادات شتابزده دوری کنید. از تجربیات گذشته به عنوان پایه و معیار استفاده کنید. اگر توقع دارید که فروشندگان شما میزان فروش را در سال آینده 30 درصد افزایش دهند، ولی تجربیات گذشته نشان میدهد که بهترین میزان افزایش فروش 20 درصد بوده است بنابراین شما انتقاد خود را بر اساس یک توقع غیر معقول بنا کردهاید.
به خودتان گوش دهید: در مورد آنچه به خود میگویید، نظارت کرده و ببیند آیا کمککننده هستند یا آسیب زننده. هر روز به مدت پنج دقیقه با آرامش نشسته و به گفتگوی درونی که در آن لحظه در ذهن شما جاری است، گوش فرا دهید. این تمرین را به مدت یک هفته ادامه دهید. در موقعیتهای بسیاری، هنگام ورزش و جلسات اداری، روی افکار درونی و شنیدن گفتگوی درونی خود تمرکز کنید. اگر شنیدید که به خود میگویید: «او میخواهد مرا سرزنش کند»، اثر آن را با این جمله، خنثی کنید: «واقعا از کجا میدانم؟ شاید او فقط میخواهد به من بگوید چگونه کارم را بهتر انجام دهم». یک روش خوب برای تمرین: مسایل را برای خودت تشریح کن، به آنچه میگوید گوش کن، میتوانم از این وضعیت چیزهایی یاد بگیریم، یک نفس عمیق بکش و به عقب تکیه بزن.
شهیددکترعلی شریعتی : فقر کتاب های به فروش نرفته یک کتابفروشی است "
به مناسبت روز کتاب و کتاب خوانی :
بخش اول : کتابدار عاشق ؛ به نقل از مریم گریوانی
اگر روزی، خبرنگاری این سوال کلیشه ای را ازمن بپرسد که اگر دوباره به بیست و دو سالگی برگردم آیا باز هم شغل کتابداری را انتخاب می کنم .با افتخار جواب می دهم:"بله حتما ". اینکه می گویم خبرنگاری این سوال را می پرسد، جزو تخیلاتم است، چرا که هیچ خبرنگاری هرگز به ذهن اش خطور نمی کند که از یک کتابدار این سوال را بپرسد، فرض محال عرض کردم.
شغل من مثل بقیه شغل های اداری نیست که اول کارمند ساده باشی وبعد کارشناس و رئیس بخش، معاون و در نهایت مدیر کل یا نماینده مجلس شوی. خیلی متفاوت است، توی این شغل همیشه کتابدار می مانی با همان حقوق و مزایای کارمند ساده،نه در جلسات تصمیم گیری دعوتت می کنند و نه نظراتت برایشان مهم است، مدیرانت بیشتر وقتها غیر مرتبط اند و توقع کارهای عجیب و غریب و بی ربط دارند، جرات داری فقط یک کتاب بخر تا توبیخ ات کنند و کارت هدیه روز زن را به ات ندهند، اگر خواستی اینکاره شوی باید خیلی انعطاف پذیر باشی، چون که احتمال دارد که در یک روز چندین شغل را تجربه کنی، اول صبح که می روی سرکار مثل یک مدیرکل هستی که برنامه هایت راچک می کنی وآیین نامه های مختلف مثلا رف خوانی، امانت، عضویت، خیرین کتابخانه ساز و...را می خوانی و یک برنامه استراتژیک برای افزایش اعضا و کتاب و مراجعان اجرا می کنی ، مثلا درهر ماه تعداد اعضای کتابخانه ات نباید کمتر از صدو پنجاه نفر باشد و برای رسیدن به این هدف، ازروشهای مختلف از قبیل عضویت مراجعان داخل سالن ،عضویت کودکان، تشویق مراجعان و خویشاوندان به عضویت در کتابخانه و بازدید مدارس و... استفاده می کنی. بعد، مثل یک مدیر روابط عمومی خبرهای کتابخانه ات را توی ذهنت مرور می کنی آنچه را که ارزش خبری دارد، انتخاب و برای سایت استان می فرستی، نیم ساعت بعد، مثل یک کارمند نامه های اتوماسیون اداری را جواب می دهی و غر می زنی که خسته شدی از دست این نامه ها ی اداری، هنوز یک ساعت از غرزدنت نگذشته که مثل یک تکنسیین ماهر می نشینی پشت سیستم و کتاب ثبت می کنی و با مهارت کامل لیبل و بارکدها را با فاصله سه و نیم سانتی متر نه بیشتر و نه کمتر می چسبانی .ساعت ده،کار فنی را تمام می کنی و مثل یک فروشنده ماهر پشت سیستم می نشینی وبه مراجعان خدمات ارائه می دهی. اگر کسی سوالی درباره کتاب و مطالعه داشته باشد مثل یک مشاور، مراجعان را در انتخاب کتاب راهنمایی می کنی که بهترین ها را انتخاب کنند،کتابهایی راکه خودت خواندی ولذت بردی معرفی می کنی و به گفته رانگاناتان کتابدارکارش این است به مراجعه کننده بگویدکه من قبلا این راه پیموده ام، دستت را به من بده تا تورا نیز راهنمایی کنم. مشاور امین بودن کتابدار هم از همین بخش کارکتابخانه گرفته شده است.
سرت که خلوت می شود، می روی سراغ قفسه کودکان، نگران می شوی که با هفته ای یکبار نظافت مبادا به خاطرگرد و خاک قفسه ها، کودکان مریض شوند،خودت با یک عدد دستکش یکبار مصرف می افتی به جان قفسه های کودکان ، بعدش تعمیرات، خرید لوازم مصرفی ، آب دادن به گلها ، تزئین بخش کودکان ،آموزش کاردستی و ... این کارها تا بازنشستگی ات ادامه دارد فقط بستگی به خودت دارد که کدام بخش را فعال تری کنی : مدیریت ، نامه های اداری ، روابط عمومی ،خدمات فنی ، خدمات عمومی و مرجع ،مشاوره، قصه گویی برای کودکان و... به خاطر همین انعطاف پذیری اش است که دوست اش دارم و عاشقش ام .
بخش دوم : موش کتابخانه ها ؛ بخشی از کتاب یک عاشقانه ی آرام ؛ نادر ابراهیمی
بسته های کتابهایم از راه می رسند – از انبار پیرمرد ، و کاه دانیِ پدرم .
بسته های خاک آلود را یک به یک باز می کنیم .
عسل ، مدتها ، مبهوت ، نگاه می کند ، و عاقبت می گوید : خدای من ! خدای من ! چقدر کتاب ! چقدر کتاب ! تو واقعا ، همه ی اینها را خوانده ای؟
+ بیشترشان را .
+ پس تو ... تو از پشت یک دیوار بلند کاغذی و مقوّایی به زندگی نگاه کرده ای گیله مرد ! از پشت یک دیوار تنومند . تو هیچ چیز را به همان شکلی که هست ندیده ای . خدای من ! چه عمری را تلف کرده ای ! چه عمری را باطل کرده ای ...
گیله مردِ آرام ، ناگهان فرو می مانَد . یک دم گمان می برد که زن شوخ طبعی می کند ؛ اما در چشمان سخت و سیاه آذری تو چیزی می بینم که به درماندگی ام می کشد . من خود را برای مقابله با چنین احساسی آماده نکرده ام ، و هرگز به چنین برداشتی از مفهوم کتاب ، نیندیشیده ام : دیواری بین انسان و واقعیت ...
+ اینها پنجره است عسل ، دیوار نیست : عصاره ی واقعیت است نه کاغذ و مقوا ...
+ بشنو گیله مرد ! بشنو و یادت باشد که من ، موش های کتابخانه ها را اصلا دوست نمی دارم . تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا می زنی ؛ و الاّ برای زندگی با تو ، شرط ترک اعتیاد می گذاشتم . تو زندگی را خوانده ای ، لمس نکرده ای . فقط زندگی را ورق زده ای و بر زندگی ، حاشیه نوشته ای . جنگل تو کاغذ است ، تفنگ تو کاغذ ، اعتقاد تو به مردم ؛ اعتقادی کاغذی و پارگی پذیر . تو ، عطرها را خوانده ای ، دشتها را خوانده ای ، نگاه ملتمس بچه ها را خوانده ای...
کتاب عاشق نمی شود ، آواز نمی خواند ، پای نمی کوبد ، به دریا نمی زند ، درد مردم را حس نمی کند...
+ آرام ... آرام عسل ! فقط مقدار فاصله ، حد ارتفاع صدا را مشخص می کند . من و تو ، رو به روی همیم – بی فاصله .
+«آرام ، آرام » باشد ... حرفت را چون درست است قبول می کنم . سرت را قدری بیاور جلو تا باز هم آهسته تر بگویم : بهترین دوست انسان ، انسان است نه کتاب . کتابها ، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت را بیاموزند ، معتبرند ، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده ، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند
تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لابه لای کتابها . تو در کوهها ، در جاده ها ، و در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های در بسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تَنِ طوفان را ... از همه ی اینها گذشته ، من عشق کتابی را هم دوست ندارم و تسلط کتاب ها بر خانه را هم . من دوست ندارم که وقتی برای کاری صدایت می کنم ، جواب بدهی : «همین صفحه را که تمام کنم ، می آیم » . من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره ای میان دو عاشق قرار می گیرد .می فهمی ؟
+ ببینم عسل ! تو ... تو برای مبارزه با کتاب خوانی ، دوره دیده ای ؟
+ بله ... بله من دبیری داشتم که مجموعه ای از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت . او می گفت : « صد کتاب ، برای یک عمر بلند کافیست » و آن صد کتاب را هم فهرست کرده بود و آن فهرست را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد ...
بخش سوم : دلدادگی های کتابی!!
دوستت دارم ای یار مهربان ... ای کتاب !!
و برای تو ، چه دل ها که بسته ام و چه دل ها که گشوده ام !
اما آخر نفهمیدم عاشق کتابم یا کتابدار عاشق یا کتابخوان فارغ : موش کتابخانه ها !
خدایا عشق هایمان را کتابی نکن بل عاشقانه های صادق مان را کتاب کن . آمین
خوراکی های سرد و تر انسان را تندخو ولی خوراکی های گرم وخشک انسان را خوش خلق می کند
پیغمبر:برشماباد خوردن مویز ...اخلاق را نیکومیکند
کدو غیرخورشتی خوش خلق کننده است
پیغمبر:محبوب ترین شما نزد من خوشروترین شما است
امام مجتبی:ان احسن الحسن خلق الحسن ،قطعا بهترین نیکی خلق نیک است
زنانی که شوهرانشان بیکار یا با درآمد پائین است وخرجشان ازدخلشان بیشتراست بجای اینکه به خدا توکل کنند ولبخندداشته باشند افسرده تر ازشوهرانشون هستند
منبع :کتاب مبانی اجتماعی بیماری های روانی + کمی ویرایش
دانشمندان موسسه فناوری کالیفرنیا موفق به شناسایی نورونهایی در موشها شدهاند که در واکنش به نوازش و ماساژ فعال میشوند.
به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این نورونها که پژوهش آنها در مجله «نیچر» منتشر شده، ممکن است دلیل اینکه چرا موجودات از موشها گرفته تا انسان از نوازش و ماساژ لذت میبرند را توضیح دهند.
این کشف جدید ممکن است در آینده منجر به ساخت نوعی قرص ماساژ شود که این نورونها را فعال میکنند.
پژوهشهای قبلی توانسته بودند نورونهای مسؤول خارش را شناسایی کنند، اما نورونهای خاص ماساژ تاکنون شناخته نشده بودند.
دانشمندان گروه خاصی از نورونها را مشخص کردهاند که در زیر پوست قرار داشته و به نورونهای اطراف نخاع مرتبط هستند. آنها برای شناسایی کارکرد این نورونها از مهندسی ژنتیکی برای درخشان کردن این نورونها در موشها استفاده کردند.
این محققان دریافتند که این نورونها تنها در زمان مواجهه موشها با نوازش آرام فعال میشوند. آنها سپس شیوهای را برای فعالسازی شیمیایی این سلولها ایجاد کردند. این دانشمندان 18 موش را در جعبهای که از یک اتاق مرکزی با درهایی به اتاقهایی در سمت چپ و راست برخوردار بود، قرار دادند.
هنگامی که موشها در یک سوی جعبه قرار داشتند، محققان بطور شیمیایی نورونهای این حیوانات را فعال کرده و آنها را برای یک ساعت رها میکردند. این فرآیند چندین بار تکرار شد. در مرحله بعدی دانشمندان موشها را آزاد گذاشته و درها را باز کردند. موشهایی که تحت ماساژ شیمیایی قرار گرفته بودند، مدت زمان بیشتری را نسبت به موشهای دیگر در اتاقی گذراندند که نورونهای نوازش آنها در آن فعال شده بود.
به گفته دانشمندان اقامت طولانیتر این موشها در این اتاق نشان میدهد که این منطقه با یک تجربه لذت بخش مرتبط بوده است.
اگرچه هنوز مشخص نیست که آیا انسان نیز از همین سلولهای عصبی برخوردار باشد، اما به گفته دانشمندان، شواهدی از آزمایشگاههای دیگر وجود داشته که نشاندهنده برخورداری انسان از نورونهایی در سطح پوست برای واکنش به نوازش است.
ایام غم متابولیسم مغز پائین است گاهی غش رخ میدهد
عسل اثردرمانی خاص درمتابولیسم (سوخت وساز)بدن وهضم دارد