من خودمو نمی بازم ؛ حتا اگه دستام بلرزن ، اگه چشام تار ببینن ، اگه پاهام راهِ درستُ تشخیص ندن ...، گاهی حس می کنم گُم شدم حس میکنم هیچ جایی تو این دنیا ندارم هیچ دوستی ... هیچ آدمی که نگرانم باشه ... شاید چهره.م همچین چیزیو نشون نده اما من واقعن یه موقع هایی خَستَم ... دلم میخواد کسی باشه دستی باشه دلم می گیره و من هی به خودم میگم عب نداره دل کارش گرفتنه ... تا کی بگم ...؟ مهم نیست ...
من خودمو نمی بازم ؛
حتا اگه دستام بلرزن ،
اگه چشام تار ببینن ،
اگه پاهام راهِ درستُ تشخیص ندن ...،
گاهی حس می کنم گُم شدم
حس میکنم هیچ جایی تو این دنیا ندارم
هیچ دوستی ...
هیچ آدمی که نگرانم باشه ...
شاید چهره.م همچین چیزیو نشون نده
اما من واقعن یه موقع هایی خَستَم ...
دلم میخواد کسی باشه
دستی باشه
دلم می گیره و من هی به خودم میگم عب نداره دل کارش گرفتنه ...
تا کی بگم ...؟
مهم نیست ...
من خودمو نمی بازم .
سلام
دلم گرفت، میروم به ماه تکیه میکنم
به ماه... نه نمیشود، به «آه» تکیه میکنم
و در خیال خالیام، به آفتاب دلخوشم
به تکههای نور هر پگاه تکیه میکنم
به بغض خیس ابرهای تشنه، تن نمیدهم
به نبض خشک ریسمان، به چاه تکیه میکنم
به سرنوشت هر سراب اعتماد کردهام
در این کویر کهنه بر گیاه تکیه میکنم
کلافهام، کلاغها مرا احاطه کردهاند
به سیمهای خاردار راه تکیه میکنم
در امتداد مرزهای خسته دور میشوم
گاه راه میروم، گاه تکیه میکنم
سپید حرف میزنم، سپید راه میروم
سپید مینشینم و سیاه تکیه میکنم
به مستها، به دستها، به پوستین پرستها
اگر مجال هست بر گناه تکیه میکنم
بگو که خواب نیستی، بگو سراب نیستی
نگو نگو که بر تو اشتباه تکیه میکنم
...
" میثم امانی"
سلام طبق معمول همیشگی مفید عالی عالی مرسی ممنون