کتاب معارف بهاء ولد را سالها پیش خوانده بودم. به تشویق یکی از دوستان، دوباره ورقهایی از آن را خواندم. این کتاب، سخنرانیهای پدر مولانا است در مجالس وعظ که شاگردان او نوشتهاند و به دست ما رساندهاند. کتابی است سراسر حکمت و دانش و وعظ، و پر از نکتههای نغز. شگفتا که چنین کتابی، در اصل خطابههایی او بوده است در جمع مردم کوچه و بازار. گویا در قرنهای گذشته، مجالس وعظ، حال و هوایی دیگر داشته است. مجالس سبعه نیز هفت منبر مولوی در مکانهای محتلف است. معارف برهان الدین محقق ترمذی نیز همینگونه است. بسیاری از کتابهای عرفانی ما در اصل خطابه یا سخنرانی بوده است. گردآورندۀ مجموعۀ «متون ایرانی»، برخی از مجلدات این مجموعه را به خطابههای واعظان اختصاص داده است که خواندنی است. شماری از آثار ملاحسین کاشفی نیز در اصلْ منبرهای او است در سبزوار و هرات. تفسیر ابوالفتوح رازی هم بازنوشتۀ گفتارهای او برای شیعیان شهر ری است. اسرار التوحید را هم که دیدهاید. گزارشی است از مواعظ بوسعید برای آدمهایی که در کوی و برزن میدید.
با وجود این، حافظ میانۀ خوبی با وعظ و واعظی نداشت. بعید مینماید که مجالس وعظ در زمان حافظ آنقدر سقوط کرده باشند که هیچ بویی از قرنهای پنج و شش و هفت نبرده باشند. اگر مجلس وعظ، آن است که ترمذی و بهاء ولد و مانند آنان داشتهاند، چرا حافظ به دیگران توصیه میکرد که «رموز مستی و رندی، ز من بشنو نه از واعظ»؟ رموز و اسرار که جای خود دارد؛ حدیث مهر و وفا را هم در گفتار آنان نمیدید:
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
مجالس وعظ برای حافظ چنان خستهکننده بود که تصمیم میگیرد وقت خود را با حضور در این مجالس هدر ندهد و به خرابات رود، که «مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد.» در بیت رندانهای میگوید اگر واعظان، بزم ما را ببینند، ترک منبر میکنند:
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
گاهی هم واعظان را بیهودهگو و ریاکار و اهل جلوهگری در محراب و منبر میخواند:
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگو
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
خلاصه اینکه معتقد است: «واعظ ما بوی حق نشنید» و «نهاده است به هر مجلس وعظی، دامی.»
از اینگونه سخنان نیشدار در دیوان حافظ، بسیار است؛ در حالی که مجالس وعظ در عصر حافظ و پیش از او، چندان هم خالی از لطف و اعتبار نبود. او اگر در عصر ما میزیست و مجالس ما را میدید، چه میگفت؟
چیزی که یعضی ها رو عزیز میکنه
شادی دیدارشون نیست
بلکه غم ندیدنشونه
رهــــا کن غیـــــر مــــن را. اشتـــــی کـــن با خدای خـــــود. تو غیــــر از مـــــن چه میجووویـــــی؟ تو با هــــر کس غیـــــر از من چه میگویـــــی؟ تو راه بندگـــــی طی کـــــن من خداایـــــی خوب میدانم. تــــو دعوت کــــن مــــرا با خـــــود به اشکـــــی، یا خدایـــــی مهمانـــــم کن.که من چشمــــان اشـــــک الودت را دوســــــت میـــــدارم.طلـــــب کن خالـــــق خود را. بجـــــو مــــا را تو خواهـــــی یافت. ک عاشـــــق میشــــوی بر ما و عاشــــق میشـــــوم بر تو ک وصــــــل عاشـــــق و معشــــــوووق هــــم اهستــــه میگویـــم: *خدایـــــــــــــــی* عالمـــــــــی دارد.
سلام
ممنونم که امدید :)