قسمتی از کتاب یک عاشقانه ی آرام ؛ نادر ابراهیمی
عادت ، اراده را نابود می کند . عشق ، اوج خواستن است ؛ خواستن ، اوج اقتدارِ اراده . عادت ، بازداشتِ کارکرد اندیشه است . هرگز چیزی به اندازه ی عادت نفرت انگیز نبوده است . خودکارانه زیستن ، پایانِ انسانی زیستن است : عادتِ هر روز صبح زود برخاستن – دُرست سر ساعت ، سر دقیقه . سلامی به عادت نه از راه ارادت . چای به عادت . اداره . امضا . اتوبوس . آب . زنگ در . کتاب خواندن . خرید : خریدِ به عادت . هرگز چیزی به اندازه ی عادت نفرت انگیز نبوده است . نمازت را هم ، هر روز با شعوری نو بخوان ؛ با ارتباطی نو ؛ با برداشتی نو . به آنچه می کنی بیندیش : عبادت چرا ؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال ، چرا ؟ عادت ، فرسودگیست .ماندگی . آب راکد . مرداب . تغییر بده ! بیندیش و جا به جا کن ! مگر هزار راه تو را به محلّ کارَت نمی رساند ؟ خُب هر روز با اراده ، یکی از این همه راه را انتخاب کن . کمی دور . کمی نزدیک . کمی سخت . کمی آسان . مشتری شدن ، نوعی معتاد شدن است . فقط از یک میوه فروش خرید نکن . بگذار با تمام میوه فروشان سر راهت آشنا شوی . لا اقل سلام های تازه . معطر . نو . ضد عادت ... چرا باید با شنبه آغاز کنیم – آنگونه که انگار شنبه ها رنگ شان ، بوی شان ، و طراوت شان بیشتر از پنجشنبه هاست ؟ بهار ، همه چیزش با تابستان ، با زمستان ، و با پاییز فرق دارد . حق است که بهار را یک آغاز پر شکوه بدانیم ؛ نه تنها به دلیل رویشی خیره کننده : امروز ، بوته ی سبز روشن ؛ فردا غرقِ صورتیِ گلِ محمدی ؛ امروز ، یاسِ بسته ی خاموش ؛ فردا سیلابِ نوازنده ی عطر . نه فقط به دلیل این رویش خیره کننده ، بل به علت حسی از خواستن ، طلبیدن ، عاشق شدن ، بالا پریدن ، فریاد کشیدن ، خندیدن ، شکوفه کردن ، باز شدنِ روح ...
بهار ، بیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد ، حادثه ایست در قلب آدمی .
و پیش از آنکه در طبیعت ، محسوس باشد ، در حسی انسانی وقوع می یابد .
این ، در بهاران گل نیست که باز می شود ، گره های روح انسان است .
اطلاعیه ی خیاط خونه ی لباس شکر : این کتاب روخیلی دوستش دارم ، باز هم از الیافش تو این خیاطی ! استفاده میکنم . البته از الیاف کتب دیگه هم انشاالله در آینده لباس می دوزم!!
http://lebaseshokr.mihanblog.com/post/25
درود خدا برشما و سلیقه قشنگت درانتخاب این مطلب
چقدر زیبا از بهار درس باید گرفت واقعا عادت کردن بد است امام علی می فرماید:«به رکوع و سجود طولانی افراد ننگرید شاید از روی عادت باشد ولکن به راستگوئی و امانت داری آنها بنگرید » در کتاب «اینچنین باید اموخت» امده است دانش آموز یا دانشجو و... که جزوه می نویسند چیزی یاد نمی گیرد چون متحرک نیست بلکه باید کلمه یا سوال را روی کارت ومعنی یا پاسخش را پشت آن بنوسید و بگردانند تا یاد بگیرند انگاه بایگانی کنند
مردی که با همسرش به تفریح میرود زنی که در منزل هر روز یک رنگ دیگر لباس داخل منزل می پوشد هرگز فراموش نمی شوند چون این رفتار عادت نیست تحرک است توجه است
هر چیز تازه تحرک است ...
از " تـ♫ـو " בلگیـر نیستَــم . . .
اَز دلـَـ♫ـم دلگیـرَґ !کــہ نَبـــوבنـت را صَبـورانـــہ تحمـ♫ـل میکـنَــב . . .
بـی هیــچ شِـکـ♫ــوه اﮮ ...!!!...!
سلام ممنونم از حضورتون
با تاخیر سال نو مبارک
انتخاب زیبایی بود بسیار دلنشین و پرمعنا
شاد باشید و سربلند
سلام
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجرهها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
که توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه گل های سپید
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرند
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟
باز کن پنجره را
و بهاران را
باور کن!
قلب خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرهای نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد؛
و اگر دانهای از محبت نشاندی، خرمنها برخواهی داشت!
نادر ابراهیمی
خوب من محبوب من رفیق زیبایم تویی
ترس من امید من پنهان و پیدایم تویی
چلچراغ راه من روشنگر اندشه ام
ماه من ناهید من خورشید دنیایم تویی
از کتاب حسن تو گیرم سراغ واژه را
شعر من مضمون من مفهوم و معنایم تویی
بار الها در کنج این ویرانه خانه ای ساختی
که در آن کسی را جایگزین و راهی نیست
بار الها هیچگاه در این ویرانه تنهایم نگذار
همچون سایه بر من بتاب و نور انورت را از من مگیر
دوستت دارم
بار الها !
وقتی خسته از همه جا و همه کس نا امیدانه
به تو پناه آوردم ، تو پناهم دادی
وقتی از آدمهای دور و برم دلم گرفت
و وقتی دنیا غمهایش را بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی
تو با حضورت به خنده هایم هدف دادی
پس پروردگارا مهربانم ای خوبترین خوبها
امروز را با یاد تو و مهربانیهایت آغاز کردم
و از تو خواهان همه روزها را به همین منوال خواهانم
روزی را شروع کردم که همه نعمتهایت را به من ارزانی کردی
شادی زیبایی موفقیت مهربانی و از همه مهمتر سلامتی
دلی شاد تنی سالم
روحیه ای عالی و لبخندی بر لب
را با نام تو آغاز کردم
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم.لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا ...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر بیشتر و بیشتر در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند عشق می ورزیدند و محبت میکردند لستر وسط آرزوهایش نشست آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند آرزوهایش را شمردند حتی یکی از آنها هم گم نشده بود همشان نو بودند و برق میزدند.
بفرمائید چند تا بردارید به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!!
عادت ، بازداشتِ کارکرد اندیشه است ...
زنده باد مثل همیشه دلنشین و پند آموز . همه ی تلاشم تو زندگی اینه که بش عادت نکنم
خداوند ما را برای خودش آفریده است، پس قلبمان آرام نمی گیرد مگر وقتی که به او روی می آوریم.
(سنت آگوستین)
سلام
استاد ارجمندم از حضور ونقد زیبایتان در باره مواد مخدر در داستان النا ومونا بی نهایت سپاسگذارم
یا کریم
راستی دیگه اینکه نام نویسنده کتاب معرفی شده رو بنویسید بهتره
جاده موفقیت سر راست نیست
پیچی وجود دارد به نام شکست
دوربرگردانی به نام سر درگمی
سرعت گیرهایی به نام دوستان
چراغ قرمزهایی به نام دشمنان
چراغ احتیاط هایی به نام خانواده
تایرهای پنچری به نام شغل
اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید
موتوری به نام استقامت
و راننده ای به نام خدا
به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد
دستـــــ بــﮧ دامن خـــــدا که می شــــوم ؛...
چیزی آهســـــتــﮧ درون من بــﮧ صــــدا می آید
کــﮧ ؛...
نتــــــرس !!! …
از باخــــتن تـ ـ ـا ســـــاختن دوبــ ـ ـــارهــ فاصـــــلـﮧ ای نیستــــ
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد
ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز آتش عاشقان
ساقی و ساغر می و میخانه بوی گل گرفت
سلام دوست بزرگوار
فوق العاده بود ، روح نادر ابراهیمی شاد !!! خدابیامرز روانشناسی بوده در نوع خودش !!!
از آشناییتون بسیار خوشوقتیم ، شما هم لینک شدید
من قبول ندارم عادت همیشه این قدر بد باشد.
سیمرغ هم درست شد!
قلمتان روان وروانتان شادمان
اندیشه هایتان بلند وبلندی هایتان سبز
نگاهتان اسمانی واسمانتان آبی
سلام و درود
خوشحال میشم وب سایت ما قدمگاه زیب اندیشانی چون شما باشد
سال نو مبارک
سلام
مخصوصن این قسمتش:
متن قشنگی بود. ساده بگم، به دلم نشست شدییییید!
بهار ، بیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد ، حادثه ایست در قلب آدمی .
سلام قشنگ بود
سلام
حالم خوب است
خوب ِ خوب !!
نه نشانی از دلتنگی
نه روزنی از سیاهی
...و نه وسوسه ای از دل بسـتگی! ! !
. . .نوشتنم را
بهانه ای نیست
جز گفتن این که
"من"
به غیر از "تو"
به هیچ "او"یی
اجازه ی "ما" شدن
نمیدهم.. [گل][گل][گل]
خدایا تو خود این وجود مرا
سراسر همه تار و پود مرا
به عشق و به مستی سرشتی اگر
یا غم عشق او از سرم کن به در
یا که صبرم عطا کن
یا نصیبم نما بینمش یک نظر یا که دردم دوا کن
چرا به نگاهش به چشم سیاهش تو این همه مستی دادی
از آن همه مستی تو هستی ما را به باده پرستی دادی
حالا که جز غم نصیبم ندادی
راهی به کوی حبیبم ندادی
صبرم عطا کن
دردم دوا کن
چرا تو به جای وفا و محبت به او رخ زیبا دادی
به او سر زلف شکسته برای شکست دل ما دادی
عمری در این سودا به سر بردم خدایا
دور ار لبش چون غنچه خون خوردم خدایا
حالا که جز غم نصیبم ندادی
راهی به کوی حبیبم ندادی
صبرم عطا کن
دردم دوا کن
سلام ممنون عالی بود