روزهای وحدت در سایۀ عدم منفعت

 

روزهای وحدت در سایۀ عدم منفعت:

 

کلاس اول یا دوم راهنمایی بودم که وارد تشکیلات بسیج دانش آموزی و پایگاه شدم. مدرسۀ ابوریحان بیرونی و مسجد امیرالمومنین در خیابان 15 خرداد(دارایی) فاصلۀ زیادی با هم نداشت و هر دو در کوچۀ مسجد واقع بود و کوچۀ مسجد هم به قوامی منتهی می شد که امروز بعثت 28 و امیرکبیر 5 است و محل تولد و زندگی ما. از سر کوچه¬باغ قوامی در خیابان امام تا بالای دِه تُرک و نهایتا اوایل شهرک فرهنگیان که آن روزها دامنه یا دَمنَه نامیده می شد و از فلکه خیام تا میدان حافظ(شغالا) همۀ محدودۀ بازی و تفریح و کشت بسیج ما بود، شاید هم کمی بیشتر و شاید هم اصلا منطقه بندی در کار نبود.

در مدرسه عصرها برای تمرین رژه، باز و بست اسلحه و... می­رفتیم. گروهان ویژه، نام گروه رژۀ ما بود که از بس تمرین کرده بودیم در مراسم مختلف شهری متقاضی داشتیم و مانور می دادیم: عقب گرد، به چپ چپ، پنج پا...

آقای ملانوروزی مسئول کل بسیج دانش آموزی ما بود یکی از اهالی خونگرم روستای عشرت آباد(اشک آباد). مؤمن، تپل و دوست داشتنی و مثل اینکه گل چینی رسم هموارۀ زمانه است. آخرین دیدارم با ایشان در ضلع جنوبی باغ افشار(بسیج سپاه) بود درون جعبۀ چوبی؛ شهید شده بود و صورتش در اثر انفجار یا ... رنگ سرخ همیشگی را نداشت.

این ضلع جنوبی باغ افشار، کابوس نوجوانان پایگاه ما بود. یک کلاش می دادند دستت و باید داخل تابوت های پر یا خالی شهدا نگهبانی می­دادی مثلا ساعت 3 نیمه شب. کلا نگهبانی ها در روز نبود و شب ها از بعد نماز مغرب و عشا به بسیج می رفتیم. شام را که معمولا چلومرغی دلچسب بود و در اواخر جنگ افت کیفیت داشت می خوردیم، فیلمی جنگی یا اکشن چون «اژدها وارد می شود» را می دیدیم و پست های نگهبانی شروع می شد. از 8 شب تا 6 صبح.

شهید جعفری کارگر بود مثل پدرم که کارگر کارخانه پنبه بود و 3 بار به جبهه رفت. البته پدر من به پایگاه نمی آمد و می گفت از کار خسته است در عوض برادرانم بودند. پنج برادر که گاه همراه با پدر دو نفری در جبهه بودند و حضورشان را نداشتیم. عباس ما یا همان محمدرضای شناسنامه اش، پای ثابت بسیج و مدرسه و اردوی من بود، در واقع او بزرگتر بود و من پای ثابت همراهی او بودم. دوستان زیادی از ما شهید شدند. عباس هم نزدیک بود مثل قاسم آبادی و هادی بکائیان و مقیم و عشوره، در «بدر» و «خیبر» و... خدایی شود اما قسمت این بود که بعدتر در زندگی خون جگر شود و در قامت یک معلم و بخشی دوتار به ملاقات حضرت عشق برود.

 

آن روزها خیلی خوب بود، همه با هم یکی بودیم. در بسیج و ... اصلا حرف چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب نبود. حرف پای کار بودن و تلاش و اخلاص بود، حرف اسلام و ایران.

امروز که از مقابل مدرسه ابوریحان و مسجد امیرالمومنین رد می شوم جز آهی نصیبم نیست. امروز روزگار تقسیم غنایم است، همان گردنۀ «اُحُد» که دندان پیامبر را شکست...

چند روز پیش از این رهبری انقلاب از لزوم «وحدت نیروهای مؤمن» گفتند. گفتمان ما نیز چندیست «تخصص محوری» است. هر کس تخصص کاری را دارد و سلامت مالی و نفسش برجاست بسم الله. منفعت طلبان و آنها که بارشان را بسته اند چه راست باشند و چه چپ دیگر نمی توانند بسیجی وار خدمت کنند. برخی چیزها ماهیت آدمی را تغییر می دهد و یکی از آن چیزها لقمۀ حرامی است که به گوشت و پوستمان نشسته باشد... ما خیلی وقت است باد خورده ایم باید دوباره به کوره سپرده شویم، عیارهایمان کم شده است. امید که این کوره، بوتۀ جنگی دیگر نباشد.

 

نباید در گذشته بمانیم اما باید به گذشته نگاهی کنیم... باید به گفتگو بنشینیم ، باید به نماز برخیزیم، باید...

علی اکبر رضادوست بسیجی دهه های 60 و 70

هفتۀ دفاع مقدس 1395

 به مناسبت تشییع سردار شهید روشنک از نام های آن ایام

یک گردش بینامتنی :

 

به: پدران، مادران، اولیا و معلمان گرامی

اگر حوصله خواندن این مطلب را نداشتید توصیه می کنم فیلم های معرفی شدۀ آن را حتماً و قبل از بازگشایی مدارس ببینید. سپاس

 

یک گردش بینامتنی :

 

کارپه دیِم(Carpe diem) کنایه ای لاتین است که در انگلیسی به seize the day ترجمه می شود و در کتاب نخست از اربعۀ اشعار غنایی هوراس(65-8 ق.م) شاعر سرشناس روم باستان آمده است. ترجمۀ فارسی آن غنیمت شمردن دم یا در بافت عرفانی «ابن الوقت» بودن و دریافتن زمان حال است چنانکه باید؛ زیرا گذشته و آینده در دسترس و اختیار ما نیست و به قول آگوستین این زمان حال است که واقعیت دارد یا بر اساس بیت منسوب به امام علی(ع):

ما فاتَ مَضی وَ ما سیأتیكَ فَاَیْنَ؟ قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَین

آنچه گذشته، از دست رفته و آنچه می‌آید كجاست؟ برخیز و فرصت میان دونیستی را دریاب.

مغتنم شمردن دم در این شعر و در بافتار متن هوراس با توجه به اوضاع زمانه¬اش که در آثارش آیینگی یافته با بافتار کتاب اعترافات آگوستین قدیس، یا بافتار شعر منسوب به امام علی یا حتی دم غنیمت شماری پرتکرار خیام تفاوت¬هایی دارد که محل بحث اکنون من نیست.

لیکن با وجود تمام تفاوت¬های ممکن که زادۀ تفاوت بافت و هندسۀ کلام است، آنچه امروز ما از این عبارت فهم می کنیم به قول گادامر حاصل «امتزاج افق¬های»(The fusion of horizons) ماست؛ حاصل تمام آنچه یک خواننده در تمام عمرش کسب کرده و امروز «وجود» ، «فهم» و «افق ذهنی» او را شکل می¬دهد بعلاوۀ آنچه از متن مورد خوانش و افق¬های آن به ما می¬رسد.

بینامتنیّت(Intertextuality) یکی از موضوعاتی است که در فهم ما از متون(Textبه معنای عام آن) تأثیر می¬گذارد و سبب ارتباط بین متون مختلف نیز می¬شود. در واقع با این ویژگی ادبی و هرمنوتیکی، تمام یا بخشی از یک فیلم یا یک داستان، معنابخشِ تمام یا قسمتی از یک متن دیگر می¬شود و این روند تا بی¬نهایت در یک سنّت ادبی ادامه می¬یابد. در جستجوی فهم این عبارت لاتین یا همان کارپه دیِم(Carpe diem) و سایر موضوعات جانبی آن، نگارنده نیز، سیری را طی کرده است که برای اشتراک منابع و ایجاد مفاهمه، به شکل فهرست¬وار تقدیم می¬شود:

علاوه بر تمام آنچه تا امروز از دیدگاه¬های اپیکوری و خیامی و... در باب غنیمت شمردن دم در ذهن داشتم و مبحث «ابن الوقت بودن» عرفانی هم سر ریز آن شده بود. دیدن چند فیلم که همگی در طول یک هفته رخ داد، هم اتفاق و تصادفی جالب بود و هم تکمیل کنندۀ پازل¬ این معنا. طبیعتاً فهم معرفتی ما زمانی کامل می¬شود که با دیدن و تجربۀ آن فیلم¬ها «شریک الاذواق» هم بشویم:

1- انجمن شاعران مرده ( Dead Poets Society)  به کارگردانی پیتر ویر(Peter (Weir و بازی رابین ویلیامز (Robin Williams) که در سال ۱۹۸۹ از روی کتابی به همین نام در امریکا ساخته شده و برندۀ جایزه اسکار بهترین فیلم نامه و... شده است.

درونمایۀ این فیلم بر محور شخصیت معلم ادبیاتی است که شیوه¬های سنتّی تدریس را با شیوۀ جدید و با شعار کارپه دیِم به نقد و مبارزه می¬طلبد. او با دیدگاه «ساختارشکنانه»  و سنّت ستیز، معتقد است ادبیات یعنی مکیدن جوهر حیات، التذاذ از زیبایی و درک زمان حال و آشنایی¬زدایی(Defamiliarization)از پدیده¬ها. او اگر چه در این راه توفیق زیادی می¬یابد و نیروهای درونی شاگردانش را به فعل درمی¬آورد اما هزینه¬هایی نیز می-پردازد که تعطیل شدن کلاس درس او و خودکشی یکی از دانش¬آموزانش بدان گره می¬خورد.

2-فیلم کلاس ِدرس(The Class) به کارگردانی لارن کانته(Laurent Cantet) فیلمی درام و محصول 2008 فرانسه که با عنوان ادبی «بین دیوارها» از روی کتابی با همین نام ساخته شده است. این فیلم با بازیگران حرفه¬ایش آنقدر تخصصی و آموزشی است که گویا دوربین مستندسازی، دو ساعت از کلاس درس را شکار کرده است لیکن این ویژگی آموزش و پرورشی بودن به جذابیت و عمومیت فیلم لطمه¬ای نمی¬زند و نخل طلایی کَن را هم از آنِ خود می¬کند. داستان این فیلم بر اساس تجربیات معلمی و زندگی¬نامۀ خودنوشت فرانکویس بگادیو در مدارس پاریس نوشته شده است.

محور این فیلم نیز روش تدریس یک معلم دیگر اندیش زبان و ادبیات است که بر خلاف سایر معلمان که از گستاخی و تفاوت¬های فرهنگی دانش¬آموزان نالانند، با شیوۀ سقراطی و گفتگومحور و استفاده از ایجاد فهم و همحسّی با «دیگری» پیش می¬رود. این شیوه اگر چه انرژی زیادی از او می¬گیرد اما به نتایج کوتاه مدت و بلند مدت مبارکی منجر است. اگر چه در این فیلم هم یک درگیری فیزیکی کوچک در کلاس درس او باعث اخراج سلیمان، دانش¬آموز پرمشکل از مدرسه می¬شود و کام گفتگو را تلخ می¬سازد.

در ابتدای فیلم و سکانس دوم آن، منتقدان ترکیب رنگ های سفید، آبی و قرمز که نماد پرچم فرانسه هستند را امضای کارگردان و نمادی از لزوم قبول اندیشۀ کثرت¬گرایی در مقابل وجود فرهنگ¬های متنوع در فرانسه می¬دانند که لاجرم راهکاری جز گفتگو را باقی نمی¬گذارد.

 

3- فیلم پچ آدامز(Patch Adams) به کارگردانی تام شادیاک محصول 1998 امریکا سومین قطعۀ این پازل است. موضوع این فیلم نیز مبارزه و تلاشی است برای تغییر تفکرات و سنت¬های کلیشه¬ای حوزۀ درمان و آموزش پزشکی. این فیلم زندگی شخصیتی واقعی به نام هانتر آدامز معروف به Patch است؛ جستجوگر حقیقیتی که ناامیدانه دست به خودکشی می¬زند اما در آن کار هم توفیقی ندارد. او که یک نابغه و با درک و فهم و خصوصاً هوش هیجانی(EQ) فوق¬العاده است این بار حقیقت را از خلال گفتار و رفتارهای بیمارانِ تیمارستانی می¬آموزد که داوطلبانه بدانجا برده شده است. او در اولین تعامل، همحسّی و با مشارکت بیمار، مشکل حادّ یک بیمار روانی که به دلیل ترس از سنجاب¬های خیالی به دستشویی نمی¬رود و پزشکان از درمانش عاجزند را برطرف می¬کند.

در مرحلۀ بعد به بیماری روانی که از جملۀ نوابغ علمی است برخورد می¬کند. این نابغه معتقد است چهار انگشت دستش هشت تاست و همه را به دلیل بدفهمی و نگاه سطحیشان مورد شماتت قرار می¬دهد. پچ نهایتاً منظور او را که دیدن جزء همراه با کلّ و پس زمینه است درک می¬کند. این «منطق فازی» و دیدن مراحل مابینی و پس زمینه ای، به همراه هوش بالای پچ «حقیقت» گمشدۀ زندگی را در جایی غیر معمول و دور از انتظار(تیمارستان) به او نشان می¬دهد( که این موضوع نیز با مبحث عقلای مجانین در متون عرفانی گره می¬خورد). با این مکاشفه او اکنون راهش را یافته و تصمیمش را برای کمک به خلایق گرفته است.

او باید در میانسالی پزشک شود و می¬شود. الباقی فیلم ماجرای پزشک شدن، عاشق شدن و سنت¬شکنی¬های او در لا به لای هزار توی مقررات و دیسیپلین¬های خشک پزشکی است. پچ شیوه¬ای از درمان همراه با شادی و خنده را بنیان می¬نهد که در آن بیماران نیز نقش و عاملیت دارند. البته او نیز همچون معلم-های دو فیلم قبلی هزینه¬ای سنگین برای این «تغییر» می-پردازد که کشته شدن معشوقش در این راه سنگین¬ترین آنهاست.

4- چهارمین و پنجمین متن مرتبطی که در  یک هفتۀ گذشته با آن درگیر بودم و پازلی از معمای بی¬پایان جستجوی حقیقت را برایم فراهم آورد، مجموعۀ درسگفتارهای «معنای سعادت در زندگی» و فیلم سینمایی ساعت¬ها(The hours) بود که شرح آن مجال جداگانه¬ای می¬طلبد.

 

نتیجه و فهم نهایی از این گردش بینامتنی:

 

حقیقت نه فقط در سنت¬های گذشته است و نه صرفاً در بیرون از آن چهارچوب. به نظر می¬رسد باید پایی در گذشته و چهارچوب داشت و پای دیگر را به بیرون از آن گذاشت. نه می شود صرفاً به انگشتان یک دست خیره شد و چهارتای آن را دید و نه می¬شود از پس زمینه منصرف شد و هشت تایی آن را ندید. جزء در چهارچوب کل و کل با اجزایش با همدیگر دیدنی است. در مواجهه با ادبیات و هنر و در یک کلام زندگی، هوش هیجانی و مکیدن جوهرۀ حیات همراه با قواعد ادبی و سنت-های آن پسندیده است و نه هر یک به تنهایی. با این حال نسخۀ یک انسان برای دیگری قابل پیچاندن نیست و با تولد هر انسان گویا زندگی دوباره از نو آغاز می¬شود. برای رسیدن و قبول این تکثر که برخورد و اصطکاک از لوازم و ناچاری¬های آن است چاره¬ای جز گفتگو و قاعدۀ طلایی گذاشتن خود به جای دیگران نداریم. با همۀ این تدابیر نیز این راه بدون هزینه طی نمی¬شود.

در این فهم، چهرۀ بشریت در قاب تصویر، انسانی است در حال گذر از چهارچوبۀ دری گشوده به بی¬نهایت...

بی¬نهایت حضرت است این بارگاه      صدر را بگذار صدر توست راه(مولانا)

علی اکبر رضادوست

هفتۀ آخر امرداد 1395

سیاست ما عین همه چیز ماست، عین هنر و فیلم دیدنمان، مثل «فروشنده» و خریدارمان



در خبرها آمده بود امروز برای نوبت شش و نیم صبح فیلم "فروشنده" اصغر فرهادی در سینما آزادی اتفاق جالبی افتاده، یعنی دیشب مردم همه بلیت ها را خریده اند اما صبح تا ساعت هفت، نیمی از سالن ها خالی بوده است. در خبرها از خواب ماندن تهرانی ها سخن رفته بود اما این خواب تعابیر دیگری هم دارد.

به نظر می رسد نه تنها سیاست ما عین دیانت ما نیست بلکه فیلم دیدن و بسیاری از چیزهای دیگر ما هم سیاسی است و سیاست ما هم عین بسیاری از چیزهای دیگر ما "لجبازی" است. در نوشتۀ پیشین جنجال های دو سویه بر سر کنسرت و لغو آن را نمادین و نشانه ای خوانده بودم. اکنون لایه ای از این نشانه را که همان لجبازی است بازتر می کنم.

جامعه و سیاست ما دچار لجبازی و اصطکاکات عجیبی است. یعنی همان لجاجتی که در رانندگی کردن و خیلی چیزهای دیگرمان هست در عالم سیاست، قضاوت، مدیریت و... هم هست.

هانا آرِنت فیلسوف سیاست از لزوم "آغاز کردن از نو" در عالم سیاست می گوید. به نظر می رسد باید در خیلی از چیزها تجدید نظر کنیم و از نو بیاغازیم، حتی فیلم دیدنمان. البته این پدیده را از نظرگاه های دیگری هم می شود دید. مثلا اینکه وقتی امکان بروز آسان و بی هزینه نظر سیاسی نباشد یک فیلم یا یک کنسرت تبدیل به نماد اظهارنظر می شوند یا اینکه وقتی مجال بروز هنر تنگ و محدود شود، اتفاقات نادر هم با چنین استقبالی مواجه می شود. البته مبحث ارزش های هنری این فیلم جای دیگر نشیند که هدف این نوشته نبوده است.

علی اکبر رضادوست

دهم شهریور 1395

.................

پینوشت:

به نظر می رسد آنها که سخن از "تزکیه مقدم بر تعلیم است می زدند" یا آنها که بر خلاف آن معتقد بودند، هر دو به حقند. این یکی، از تقدم وجودشناسی بر معرفت شناسی میگوید و آن دیگری برعکس. ما در هر دو مرحلۀ آموزش و پرورش درست عمل نکرده ایم اما در پرورش که یقینا "بد" عمل شده؛ در واقع از تزکیه و پرورش به لایۀ نخست "شریعت" چسبیده ایم و در شریعت نیز گزینشی و سطحی رفتار کرده ایم. نتیجه آدم هایی است متراکم از علم "رسن بافی" و دریغ از کسی که دست بر رسن بزند و خود را از چاه برکشد.

وقت عمل رسیده است...

البته نه بی علم.

یازدهم شهریور 95

فلسفۀ زندگی و تجربه


دیشب با یک معلم بازنشسته¬ی جهان دیده آشنا شدم. او سواد آکادمیک زیادی نداشت اما کوله باری از تجربه و درک بود. آخر سر به عنوان یک پیشکسوت ورزشی خواست جوان ورزشکاری را به من معرفی کند. به جوان گفت: "ایشان فلانی است و...". جوان که مثل بسیاری دیگر دل پری از زمانه، زحمات ورزشی و نتیجه نگرفتن هایش داشت گفت: ای بابا! ما که ورزش را بوسیدیم و گذاشتیم کنار و الان مطابق سیاست های کلّی مشغول سیم و سنجاقیم...
این باز کردن سر گلایه با یک کنایۀ تلخ، باعث برداشتن لایه ای از نقاب های با کلاسی از صورت من و آن پیر مجرّب شد. آن پیر جهاندیده آخرِ سر به جوان گفت: "فلانی! میدانم شوخی کردی ولی در موضوع اعتیاد شوخی هم نکن" رییس اداره ورزش یا فلان مسئول کشوری چه کاره است که تو برای بی مهری او بخواهی به جاده خاکی بزنی؟! خودت باش! دنیا آنقدر بزرگ است که مشغول کردن ذهن به این آدم های کوچک و این مشکلات حقیر در مقابلش حقارتی مضاعف است. من روزگاری گمان می کردم مسئول ورزش شهرستان باید به من کمک کند، بعدها فهمیدم او هیچکاره است. مدیریت او در حد پرداخت آب و برق مجموعه و... بیش نیست. رفتم و به فدراسیون آسیایی مراجعه کردم و... تا باب هایی جدید دنیا به رویم باز شد. اکنون هم خواهر و مادر عزرائیل را...(بووووووق) که بخواهد بیاید جان مرا بگیرد تا زمانی که نهایت لذت را از دنیا نبرم و کارهای انجام نشده را انجام ندهم".
این حرف های پیرمردِ جوان دل مرا یاد اندیشه¬های زیادی چون دم غنیمت شماری(کارپه دیِم) و راهبرد«تحویل دادن زمین سوخته به مرگ» انداخت. با تمام وجودم می خواستم زبان شوم و به خودم و آن جوان و همه¬¬ی جوانان سرزمینم بگویم بلکه فریاد بزنم که این حرف ها طلاست؛ اینها را گوش نکنید بلکه بنوشید و در بارش کلماتش دوش بگیرید.
آخر سر در جواب پیرمرد و جوان ورزشکار که از دل پردرد با ادبیات کوچه بازاری و دشنام حرف می زدند و دایم هم از من عذر می خواستند، لایه ای دیگر از نقاب را برداشته و  فضای سنگین را شکسته و گفتم: زیاد سخت نگیرید. جناب مولانا هم که خیلی دوستش دارم کم از این حرف ها نزده و فقط یک بیت از یک غزلش را برایشان خواندم که خطاب به حاسدان چه می گوید. مولانا اگر چه در مثنوی، ایشان را خربطی وصف می کند که ناگاه سر از خرخانه به درآورده و طعن مثنوی می گویند اما در غزلیاتش به این مقدار بسنده نمی کند و به کمتر از ادوات الفیه و شلفیه راضی نمی شود!
آن... خر... کز حاسدی عیسی بود تشویش او/ صد... خر در ... او صد ... سگ در ریش او
...............
پینوشت: موضوع دشنام های در بافتار جناب مولانا مجالی جداگانه می طلبد.
علی اکبر رضادوست
سوم شهریور 1395

کنسرت به مثابۀ نماد یا کشاکش نیابتی

کنسرت به مثابۀ نماد یا کشاکش نیابتی:

1- در اهمیت موسیقی و نوای خوش و زیباشناسی و کاربردها و آثار آن سخن بسیار است و بعید میدانم حتی مخالفان کنسرت¬ها هم در این موضع بحثی داشته باشند حال آنکه کتاب آسمانی ما قرآن نیز بهرمند از موسیقی است و همچنین بسیاری دیگر از اجزای خلقت . از این میان ساربانِ سخن را با همّت طلبیدن از بابی کوتاه از گلستان شیخ شیراز راهی می کنم که: «وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و همقدم، وقت‌ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی و عابدی در سبیل، منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان. تا برسیدیم به خیل بنی هلال؛ کودکی سیاه از حیّ عرب به در آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد، اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد ترا همچنان تفاوت نمی‌کند؟

دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری/ تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری

اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب /گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری

 

وَ عِندَ هُبوبِ النّاشراتِ عَلَی الحِمی /تَمیلُ غُصونُ البانِ لا الحَجَرُ الصَّلدُ

 

بذکرش هر چه بینی در خروش است /دلی داند درین معنی که گوش است

نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست /که هر خاری به تسبیحش زبانیست»

2- با این وصف در نقطه مقابل این استدلال زیباشناختی، می توان اقامۀ دلایلی کرد. اگر از میان همۀ استدلال ها فقط هرم زیستی آبراهام مازلو را در نظر آوریم خواهیم دید برای کسی که گیرِ نیازهای نخستین معیشتی چون غذا و مسکن و پوشاک است، سخن گفتن از موسیقی و بهرۀ معنوی از آن، محل استماع نیست. این سخن کاملاً به حقی است که این روزها در روزنامه­های مخالف دولت و پس از سخنان حقوقی، شجاعانه و تاریخ­ساز ریاست جمهوری در باب مخالفت برگزاری کنسرت در مشهد گفته می­شود؟ که به قول امیر مومنان «کلمهُ حق یرادُ بها الباطل». البته سخن حق همواره قابل اعتناست حتی از زبان منتقد مغرض یا رقیب قدرت جوینده، پس بر دولت یازدهم است که همانگونه که در مقابل حقوق اینچنینی محکم ظاهر می شود در مقابل سایر حقوق ملت نیز جسورانه، راه گریزها و رانت ها را ببندد تا مطمئن شویم پس از او هر دولتی هم که بیاید نمی¬تواند روش ها را تغییر دهد. مثلاً ما هنوز شاهد راهکارهایی سیستماتیک برای وعدۀ «شایسته سالاری» در انواع انتخاب ها نیستیم که مسئلۀ بسیار مهمی است. نویسندۀ این نوشته نیز معیشت آسانی ندارد و در همین کشور می زید و نیک می­داند «ستون بدون بتون» بالا نمی­رود، پس چگونه است که ضمن باز نهادن باب گفتگو و نقد، این سخنان رییس جمهور را همچون یکشنبۀ تاریخی مجلس نهم، مهم و تاریخ ساز توصیف می­کند؟ آن زمان که با رأیمان به دولت روحانی، سکّان ریاست به او می سپردیم خوب می دانستیم چه کشتی طوفان­زده­ای را تحویلش می­دهیم. کسی که بیمار بدحالش را که بر اثر درمان نادرست پزشکان قبلی به احتضار افتاده به پزشکی حاذق می سپارد باید ممنون پذیرش بیمارش باشد، نه اینکه چندی بعد طلبکار پزشک شجاعی باشد که چنان بیماری را قبول کرده است. ما نیز ضمن باز دانستن باب نقد به روحانی و دولتش، فریادهای برآمده از مسببان این اوضاع در دولت قبل و یا ساکتان آن ایام سخت را درک می کنیم و دوباره نیز در هنگامۀ انتخابات تصمیم درست را خواهیم گرفت.

3- تأکید فعالان فرهنگی، حقوقی و اکنون ریاست محترم جمهور نه فقط برای یک کنسرت است. کنسرت و موسیقی اکنون نمادی است در مقابل هر چه بی قانونی. در مقابل اسکله های غیر قانونی و دخالت کسانی که اقتصاد را به چنین وضعی درآورده اند؛ فریادی است بر گریز از قانون در برابر کسانی که 6 برابر بودجه وزارت فرهنگ را می گیرند اما پاسخی به کسی نمی¬دهند که برای فرهنگ چه کرده اند و بیلان کاریشان کجاست؛ بوق کنسرت و دفاع از آن، غم­نای فرهیختگانی است که با دخالت فراقانونی نهادهای بیرون از دانشگاه و مدرسه، همنشین سکوت و انزوا و در به دری و... شده اند. بوق کنسرت فریادی است علیه هزاران کانتینری که روزانه بی هیچ نظارتی خون جوانان ایرانشهر را همزمان با خون اقتصاد دچار افیون می کنند. کَرنای کنسرت ، فریاد خفتۀ مسکوت ماندن تفحص از بنیاد شهید است و هر جایی دیگری که گفته می شود «به مجلس ربطی ندارد!». آری بوق کیهان­گذر «یک درصدیِ! کنسرت­ها» صدای ریس جمهور حقوقدانی است که مجلس را در رأس امور می داند و فریاد برنمی آورد که مجلس در رأس امور نیست و قانونش را اجرا نخواهم کرد... به نظر نمی رسد که نفس کنسرت برای سویۀ مقابل هم اهمیت خاصی داشته باشد بلکه این ها، چالش­های پایانی کشاکش قانون طلبی و شخص محوری است که شاهد آنیم. اما اگر بوق قانون طلبی همچنان کوک شود و ملّت خود را و حقوق خود را با ابزارهای مهمی که دولت یازدهم به او هدیه کرده بیابد که تا حد زیاد و غیر قابل برگشتی هم یافته است، مشکل بیکاری و اعتیاد و آب و امنیت ملی و... همه با هم حل خواهد شد. امید که این چالش قانون طلبی با موقرترین شکل و پایین ترین صدا و با درک قانون طلایی «گذاشتن خویش در جای دیگری» با «گفتگویی» متین برگزار شود آنچنانکه که شأن ایرانی-اسلامی ما طالب آن است. با احترام تمام قد برای قانون: علی اکبر رضادوست دوم شهریور 1395

حقوق های نجومی هجوم به ارزش هاست

✅حقوق های نجومی هجوم به ارزش هاست: جمله بالا از سخنان اخیر رهبری انقلاب است که قصد دارم پایه های استدلال آن را تبیین کنم. گرفتن حقوق نجومی هجوم به کدام ارزش ها است؟ اولین ارزشی که به ذهن می رسد "ساده زیستی" و "انقلابی گری" است که با تجمّل و گرفتن حقوق چند ده میلیونی نمی خواند. اما این همه ماجرا نیست. معمولاً حکما "عدالت" را افضل الفضایل می دانند که جامع بسیاری از فضایل دیگر هم هست. گرفتن حقوق صد میلیونی در این اوضاع اقتصادی و رنج مردم، توسط اصلاح طلب یا اصولگرا یا... در درجۀ نخست مخالف با ارزش "عدالت" است. عدل را معمولا "وضع امور در موضع خود" تعریف می کنند: عدل چه بود وضع اندر موضعش/ ظلم چه بود وضع در ناموردش گرفتن حقوق صد میلیونی و وام چند صد میلیونی با هیچ منطق، قانون، عرف، انصاف ، جوانمردی و... قابل توجیه نیست پس خلاف همه ارزش های انسانی و اخلاقی است و سخن رهبری انقلاب بسیار به جا است و این تخلف و فزونخواهی توسط هر شخص و هر دولت و حاکمیتی هم باشد مردود و مطرود است.. حال یک سئوال به ذهن می رسد و آن اینکه طبق این پایۀ استدلال، چه موارد دیگری هم حمله به ارزش هاست؟ مثلا آیا کسی که دارای یک مدرک قانونی یا دانشگاهی نیست اما رسما خود را با آن عنوان معرفی می کند به ارزش علم، تخصص و "عدل"(وضع هر چیز در جای خود) هجوم نیاورده است؟ آیا کسانی که بدون رزومه کافی جای انسان های شایسته تر را در بحث "بورسیه های غیر قانونی" گرفتند به ارزش ها هجوم نبردند؟ آیا کسانی که به هر نحوی باعث می شوند گاه پست های مدیریتی، کرسی های مجلس، تدریس و... در اختیار کف و حتی زیر کف معدل نخبگی و تخصص قرار گیرد مهاجم به ارزش ها نیستند؟ افلا تبصرون؟ این پرسش ها را می شود فراوان ادامه داد. آنچه در این نوشته اهمیت دارد لزوم " اتخاذ ملاک و تنقیح مناط ها" است. کاری که در موضوعاتی چون اصول فقه و تفسیر بدان می پردازند. ملاک هجوم به ارزش ها در کلام رهبری قابل گسترش به موارد مشابه است که به چند نمونه آن اشاره شد. علی اکبر رضادوست خاتون شرق @Khatooneshargh

دعوت های خوب و تخصصی در همایش روز خیام نیشابوری نوید بخش روزهای بهتر

دعوت های خوب و تخصصی در همایش روز خیام نیشابوری نوید بخش روزهای بهتر:
حکیم  عمر خیام نیشابوری ، فیلسوف، اخترشناس و ریاضی‌دان شهیر ایرانی اگر چه متعلق به قرون پنجم و ششم هجری قمری است که در 87 سالگی در زادگاهش نیشابور و به روایتی پس از نماز و غور در مبحث "واحد و کثیر" به وحدت رسیده است اما به واقع هم فرزند راستین زمانۀ خویش است  و هم فرزند اندیشه های بی زمانی و بی مکانی. همان کسی که در روزگار خودش و در "هستی و زمانش" شهرتی داشت از نوع علمی و امروز شهرتی از نوع ادبی که مدیون رباعیات شبهه ناک و سئوال برانگیز اوست که جستجوگر چونی "الکون" یا هستی است در فضای مه آلود و لذت بخش ابهام که به ترجمه و تفسیر فیتزجرالد از جغرافیای شکرین فارسی نیز درگذشته است.
سخن در باب او بسیار است اما همین بس که او همچون اندیشۀ قدیمی رایج در طب و حکمت زمانه اش اهل "تعادل" است. از سویی دم از "الکون و تکلیف" می زند و از سویی کفّۀ "حقوق" را که در زمانه اش سخنی از آن نیست رندانه مراعات می دارد و "داد" خود از غنیمت شمردن "دم" می جوید. جُستنی که هر بخشش گمشدۀ روزگاری است: روزگاری که گاه پشت بر زین "تکلیف مداری" دارد و حقوق را به هیچ می انگارد و روزگاری نیز همه "حق" می جوید و از تکالیفش یاد نمی کند. اما بعد...
در کنار نقد همیشگی و "گفتگو" که بدان اعتقاد دارم امروز از یکی از میزبانان مراسم روز خیام در دانشگاه نشابور تشکر کرده و تأثیر نقدها را به ایشان یادآور شدم. ورود به بحر ادبیات مثل هر موضوع مشابهی از دو منظر و بر پهلویی از زورق فرم و معنا یا ظاهر و باطن می تواند باشد.
دعوت دو متخصص یکی کسی که از طریق یک کار روشمند و  مطابق ذوق اهالی فرم به رباعیات خیام پرداخته و یکی استادی که با عالم معنا و تطورات آن در طول زمان از نگاه فلسفی نظر دارد و از این منظر به ادبیات می نگرد مکمل هم است و جلب نظر نگارنده را نمود.
در سویۀ کار فرمی و از نوع تصحیح و تنقیح متن، دعوت آقای میرافضلی یکی از دعوت های کارشناسانه این همایش  است. می دانیم رباعیات خیام دارای نسخه خطی قدیمی معتبر و نزدیک به زمان شاعر نیست. رباعیات کنونی که از عطار می شناسیم سوای منسوبات فراوان، همان هاست که در آثار کسانی چون فخر رازی، نجم دایه و دیگر پسینیان وی آمده است. آقای میرافضلی مؤلف کتاب "رباعیات خیام در منابع کهن" یکی از کسانی است که با شیوه ای دانشگاهی و روشمند ردّ رباعیات خیام را در آثار پس از او دنبال کرده و در پنج بخش کتابش به نسخ خطی ابیات مذکور، نسخ منسوبات و... پرداخته است.
استاد ارزشمند دیگر این همایش جناب دکتر نصرالله پورجوادی است که از اهالی فلسفه و معناست که در حوزۀ ادبیات در پی سیر معنا در طول زمان و تأثیر و تأثر آن در آثار دیگران و من جمله شعراست. از نظرگاه اهالی معنا چون پورجوادی ، لب لباب و ته حرف هر کسی است که مهم است. اینکه ته مثنوی چیست؟ ته حرف حافظ کدام است و از همه مهمتر اینکه برای امروز روز ما چه دارد؟
به نظر می رسد ته سخن خیام را نمی توان  حتی در آثار فلسفی او چون "کون و تکلیف" جُست. کون و تکلیف اندیشۀ خیام را به اعتباری و به سبک هیدگری می توان "هستی و زمان" خیام نامید که البته به شکل طبیعی تری در رباعیات او بازتاب یافته است. هستی ما همین زمان حال است که در اختیار ماست. بیهوده نبوده همۀ زمان اندیشانی چون آگوستین و دیگران اینقدر بر حقیقی بودن زمان "حال" و در مقابل تبعی بودن گذشته و آینده تأکید داشته اند. ارزش نعمت حال را با شُکر این نعمت می توان دریافت و چه شکری بهتر از استفادۀ به جا ، و چه به جا بودنی بهتر از شادی و حال. وقتی سخن از عشق و حال می رود در مقابل با عقل و منطق گاه آن را درجه دومی می انگاریم در حالی که در تطور اندیشه های شناختی و عرفانی شناسندگان ما از  خیام گرفته تا عطار و  مولوی و دیگران، ساحت عشق پس از سیر تکاملی انسان در سطوح دیگر جسمانی، نفسانی و عقلانی است.
ضمن به فال نیک گرفتن این تغییر ملموس در همایش ها و روزهای ملی نیشابور، عرض می شود نگارنده فقط دو میهمان را از دو نگاه بررسی نمود  تا در این بین و به این بهانه  ادای دینی به خیام و شهرش کرده باشد و هم بگوید "عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو" و این همه نیز به معنای نادیده گرفتن ارزش های سایر مهمانان نیست. در پایان فراموش نکنیم به اعتباری دو سال دیگر هزارۀ خیام نیشابوری فرا خواهد رسید و در آن روز نباید دستمان خالی باشد...
علی اکبر رضادوست
27/2/95

روز معلم

با درود و ادب

با توجه به درخواست یکی از عزیزان مطالب جدیدی از نوشته های تلگرامیم را در وبلاگ گذاشتم. وبلاگ ها در کنار تلگرام خاموش شده اند اما برخی دوستان هنوز تلگرامی نیستند.

اصلا دست و دلم به نوشتن تبریک روز معلم نمی رود. پس عجالتا همان تبریک مرسوم خدمتتان. تا بعد...

اسلحۀ جناب فرماندار و دوچرخۀ ما

اسلحۀ جناب فرماندار  ویژه سوژۀ جدید نوشتار من خواهد شد؛ به زودی و در همین صفحه... "به به! پس شما هم جزء ما سلاحداران بوده اید جناب مهندس مظفری "
در همین ابتدا باید خیال خواننده، خصوصاً خوانندۀ صاحب مصداق را راحت کنم که نگران نباشید این یک نوشتۀ جدی است که صرفاً از ابزار طنز و "داغ کردن" بهره برده تا تأثیر بیشتر بگذارد. اگر بگویم از دیدن تفنگ زیبای شما و کاپشن چرم زیباترتان که خیال آدمی را از فرماندار ادب دوست به هزار و یک وادی دیگر پرواز می دهد شگفت زده نشده ام که راست نگفته ام اما اینجا قصدم مستقیماً  "سلاح" شما نیست. آقا اصلا دارندگی و برازندگی! تازه فرموده اید این سلاح جایزۀ مسابقات مجلس است و با این جمله باب هر فکر مسموم هم "فراز" شده پس حال که دوستان جمعند می نشینیم به "حدیث مجلس انس".
تازه اگر این را هم نمی فرمودید، حضرت هاشمی رفسنجانی در تازه ترین تویت(یا همان جیک و پیکشان) فرموده اند: "دنیای آینده عصر "گفتمان هاست" و نه موشک ها". حال وقتی که آینده از آن موشک نباشد در این بین تفنگ شما که جای خود دارد "دست ساز کمری" ما که دیگر باید برود جلو باد بیاید!
البته از آنجا که به قول جناب مولانا: "باد ما و بود ما از داد توست" این نوشته قصد دارد به سمت زیباتری از هفت تیرکشی برود یعنی "باد" تیر ما را ببرد و دقیقاً بزند به "هدف".
جهت اطلاع باید عرض کنم بنده چندی است از سر ناچاری(شما همان معنای عاشقی اش را بگیرید) خودرو داعش منش خود یعنی همان پرایدم را فروخته ام و دوباره دست به دست دوچرخه و پای به پای پیادۀ خودم داده ام و اتفاقاً خیلی دارم حال می کنم و از آنجا که در عمرم اصلاً اهل "یکّه خوری" نبوده ام خواستم از این موقعیت بهره ببرم و شما و دیگر دوستان را به دوچرخه سواری در نیشابور دعوت کنم.
من و خوانندگان می دانیم خانم دکتر ابتکار که اصلاً و ماهیتاً اهل ابتکارند در عوض آن شیء مذمومۀ جانگیر به شما یک ابزار فرحبخش داده اند به نام دوچرخه و وقتی خواهم توانست این وسیله را "جان افزا" بنامم که خیابان های شهرم مناسبتی با آن داشته باشد. همکنون که با هزار و یک "قل اعوذ" دست به دست دوچرخه ام می دهم و گاه و بیگاه ناچار به نقض حقوق پیاده رو می شوم تا "جان" بماند.
نمیگویم شما در جایگاه فرماندار و مدیر ارشد شهرستان از همین فردا ابواب جمعی و مدیران را "بخشنامتاً" به دوچرخه سواری فراخوانید بلکه لابد از ذهن مدیرانۀ شما و خوانندگان ما طرح های بهتری هم نسبت به ذهن خستۀ من خواهد گذشت.
پس عجالتاً من در ادامۀ اقدام عملی همچنان دست به دست دوچرخۀ آبی رنگم می دهم و شما را هم بدان می خوانم؛ بقیه هم خود دانند با دغدغۀ آبی صبح نشابورشان و نفس های پاک دلبندانشان. یا علی با احترام: علی اکبر رضادوست پنجم فروردین 1395 ساعت 16

کلاه قرمزی و شجریان

کلاه قرمزی و شجریان:

دیشب بحثی شد در باب زندگی خصوصی استاد آواز ایران که هر کداممان بخشی از وجودمان پرداختۀ آن آواز است. اینکه ورود به حیطۀ خصوصی افراد(هنرمند یا غیر هنرمند) جایز نیست مگر به حکم قانون و به ضرورت منافع عمومی. تا حالا به چند همکار یا دوستم گفته ام "شب به فنا" به جای شب به خیر؛ عادت من این است که گاه از شوخی در جدی هم بهره می برم. تا کنون فقط یکی از شاگردانم فهمیده شب به فنا اصطلاح و تکیه کلام عروسک "دیوی" در مجموعۀ آموزشی هدفمند و جذاب کلاه قرمزی است. او دیو است و خصلت دیو در متون کهن ما وارونه کاری است، همان که در کودکان هم می بینیم. میگویند به دیوانه گفتند: خرمن را آتش نزنی، گفت: خوب یادم دادی! کودکی و  به روایت ائمه شباب هم شعبه ای از دیوانگی است و البته در سنین بالاتر هم گاه ادامه می یابد که حد آرمانی آن "مجانین العقلایی" است که تا باد چنین بادا!  رستم وقتی بر دستان دیو بلند می شود دو گزینه روی میزش میگذارند: پرتاب به کوهستان یا دریا و رستم می داند نجات در پرتاب شدن به سنگستان نیست اما خوب می داند دیو وارونه کار است پس گزینۀ سنگلاخ را اینتر می زند. بگذریم قصد اطناب ندارم. همین قدر عرض می کنم فرهنگ مؤلفه های زیادی دارد که علاوه بر وارد نشدن به زندگی خصوصی اشخاص، شامل استفاده از غذای فرهنگی خوب هم می شود. راستی امسال چه کسانی دلشان برای مجموعۀ "کلاه قرمزی" ، ایرج تهماسب و خصوصاً "جیگر" و دیگران تنگ شد ؟  در مرحلۀ بعد چه کسانی پرسشگری کردند و بودن دوبارۀ ایشان را مطالبه نمودند؟  با احترام: علی اکبر رضادوست 12 فروردین 1395 روز جمهوری اسلامی.

ما مردمان "بر عکس" و جوگیر

ما مردمان "بر عکس" و جوگیر:
راستش دیشب می خواستم در ادامۀ مبحث کاربرد درست عناوین علمی همچون "استاد" و... در گروه کرسی آزاداندیشی به این موضوع هم بپردازم که بیمِ کمی فرصت و اختلاط مباحث بود.
چرا ما دایما دوست داریم عکس بگیریم و همواره در عکس ها بهتر از آنچه هستیم(با لبخند و وقار و...)به چشم آییم؟ بدتر از آن خیلی دوست داریم با آدم های معروف، مرجع، عالم، صادق و... عکس بگیریم؟
گویا گمان داریم "بر اساس تأثیر متن در ادراک" بخشی از قدر و علم و صداقت شخص کنار دستی از طریق عکس به ما یا ذهن بیننده منتقل می شود؟
به ذهن بیننده ممکن است بشود اما این انتقال مثل مال بادآورده است که باد هم خواهد برد. باور ندارید؟
شما را ارجاع می دهم به "آقای دوربینی" همان که در تهران در تمام مراسم مشهور و کلان حاضر است و عکسش در کنار بزرگان مملکتی دیده می شود. آیا به نظر شما ایشان با این همه پخش شدن از سیمای ملّی، چیزی بیش از شأنی دارد که از داشته های خود او حاصل شده است؟
این مبحث جای کار بسیار دارد و شاخ و برگ زیادی هم می یابد که لابد اهالی فن بدان اشراف دارند. یکی از شاخه های فرعی آن موضوع "سانسور" است که از از صدر تا ذیل بدان گرفتاریم. اینکه فلانی ممنوع التصویر است، اینکه عکس بهمان را از عکس ها درآورید تا دیده نشود و...
آیا کسی توانست با سانسور عکس خاتمی " غنای وجودی" او را کاهش دهد یا تأثیر کلامش را بگیرد؟ بلکه شاید ماجراها جور دیگر شود "اگر خدا خواهد".
با احترام: علی اکبر رضادوست 15 فروردین 1395

یک رباعی

هر چند که اهل گفتگوییم هنوز
با عربده ی کِلاش خوییم هنوز
مگذار که "گفتگو " به فریاد رسد
ما برنو  کهنه را  نجوییم  هنوز...

 


علی اکبر رضادوست 22 فروردین 1395

حق با کیست و حقیقت چیست؟


موضوع اصلی دانش هرمنوتیک «فهم» و «حقیقت» است که در این مجال قصد معرفی آن را نداریم اما از آنجا که در زندگی و من جمله در گروه های مختلف مجازی و حقیقی همواره بحث ها و گفتگوهایی رخ می دهد قصد داریم  ماهیت«حقیقت» را معرفی کنیم.
حقیقت یک شیء ثابت و پایدار نیست که بشود به شکل کامل در اختیار گرفت و از آن خود کرد بلکه بر اساس عوامل و فاکتورهای مختلفی بخش هایی از آن به چشم و درک ما می آید و هر کسی از منظری به آن می نگرد. در گفتگو نیز تمام حق در اختیار یک نفر نیست بلکه حقیقت موضوعی سیال، لغزان و متکثر است که هر کسی از ظنّ خود یار آن شده است.
«در هر دیالکتیکی تز و آنتی تزی موجود است که نتیجه یا سنتز، حاصل آن است. حقیقت محصول ثالثی است که در سخن هیچ یک از طرفین گفتگو نیست بلکۀ فرزند این گفتگوست... گادامر نیز به تبعیّت از سنّت افلاطونی و آگوستینی معتقد است که حقیقت در اختیار هیچ یک از طرفین یک بحث نیست، بلکه حقیقت موجودی ثالث و شاهدی مستور است که در جریان و روند گفتگو و به مثابۀ نوزاد این عشق مقدّس رخ می نماید». 1
جناب مولانا در مثنوی شریف این موضوع را به خوبی شرح می دهد و معتقد است که افراد نه به تمامه حق اند و نه تماماً باطل. اگر این ماهیت از حقیقت را بشناسیم دیگر در مباحث نیازی نیست رگ گردنمان متورم شود بلکه از پیش می دانیم ما بخشی و منظری از موضوع را دیده ایم و دیگران نیز بخشی و از منظری دیگر. حال اینکه کدام نگاه وافی تر به مقصود است حاصل نگاه کلی نگر  و همه بین است که در این عالم راه آن همانا بررسی علمی و شاخصمند است که حاصل گفتگوی جمعی و نظر اکثریت عقلا و متخصصان است در یک پژوهش روشمند. ابیات مثنوی  در این باب تقدیم نگاه کلی نگران و حقیقت جویان:

«همچنانکه هر کسی در معرفت
می‌کند موصوف غیبی را صفت
فلسفی از نوع دیگر کرده شرح
باحثی مر گفت او را کرده جرح
وآن دگر در هر دو طعنه می‌زند
وآن دگر از زرق جانی می‌کند
هر یک از ره این نشانها زان دَهند
تا گمان آید که ایشان زان دِه‌اند
این حقیقت دان نه حق‌اند این همه
نه به کلی گمرهانند این رمه
زانک بی حق باطلی ناید پدید
قلب را ابله به بوی زر خرید
گر نبودی در جهان نقدی روان
قلبها را خرج کردن کی توان
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ
بر امید راست کژ را می‌خرند
زهر در قندی رود آنگه خورند
گر نباشد گندم محبوب‌نوش
چه برد گندم‌نمای جو فروش
پس مگو کین جمله دمها باطل‌اند
باطلان بر بوی حق دام دل‌اند
پس مگو جمله خیالست و ضلال
بی‌حقیقت نیست در عالم خیال
حق شب قدرست در شبها نهان
تا کند جان هر شبی را امتحان
نه همه شبها بود قدر ای جوان
نه همه شبها بود خالی از آن
در میان دلق‌پوشان یک فقیر
امتحان کن وانکه حقست آن بگیر
مؤمن کیّس ممیز کو که تا
باز داند حیزکان را از فتی
گرنه معیوبات باشد در جهان
تاجران باشند جمله ابلهان
پس بود کالاشناسی سخت سهل
چونک عیبی نیست چه نااهل و اهل
ور همه عیبست دانش سود نیست
چون همه چوبست اینجا عود نیست
آنک گوید جمله حق‌اند احمقیست
وانک گوید جمله باطل او شقیست»2


1-  بخش هایی از مقدمۀ رسالۀ دکتری نگارنده تحت عنوان «هرمنوتیک تطبیقی مولانا و آگوستین، دانشکده ادبیات دانشگاه تهران(1393).
2-  مثنوی مولانا، دفتر دوم. مبحث: متردد شدن در میان مذهب های مخالف و...
علی اکبر رضادوست 17 فروردین 1395

ادامه نوشته

نوشتن تراپی


وبلاگ نویسی، فیس بوک، تلگرام و... راهی به سوی سلامت روان:
تا کنون از مضرات فضاهای یادشده شنیده و خوانده ایم همچنین فواید بسیار آن را در جهت اجتماعی و رسیدن به حقوق شهروندی و... تجربه کرده ایم. اکنون قصد دارم از یک تجربۀ شخصی در نوشتنی که در قالب "وبلاگ نویسی" آغاز شد سخن گویم:
وبلاگ نویسی این جانب از پرشین بلاگ به صورت تصادفی و تمرینی و گذاشتن چند شعر از سیاه مشق های خودم آغاز و سالها بعد و به صورت جدی تر در بلاگفا ادامه یافت. وقتی که در کارگاه رایانه مشغول آموزش ساخت وبلاگ بودم صفحه ای تمرینی ایجاد کردم که بعداً توسط یکی از همکلاسان در دانشگاه تهران به جد گرفته شد و من همینجوری و با وسوسۀ دوست ناباب گرفتار نوشتن شدم!
نوشتن در حالیکه می دانی خیلی ها خوانندۀ نوشته هایت هستند شروعی است برای درآمدن از لاک فردیت؛ اتفاقا "عشق" هم در عرفان با چنین نگاهی دیده شده است و برای همین جناب مولانا در ابتدای دفتر نخست مثنوی می فرماید:
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است
زیرا عشق هم مرحله ای است از به در آمدن از لاک فردیت و توجه به غیر.
هر نوشتۀ تلگرامی، وبلاگ نویسی و... که منش اجتماعی دارد همراه با بازخوردها و کامنت ها یک دوره از تربیت اجتماعی است از چالش با ترس ها، شناخت قوانین و مقررات، آشنایی با سلایق و ذوق ها و در یک کلام سطحی از عمل به "گفتگو" یعنی همان عنصری که به قول گادامر ما آن هستیم یا "گفتگویی که ما هستیم".
امروزه شعرتراپی یا درمان با شعر، تأتر تراپی و بسیاری از انواع درمان ها در جهان مرسوم است و یکی از آنها هم دست به قلم بردن و نوشتن است که نگارندۀ این نوشته فواید آن را به عینه دیده است.
پس تأخیر جایز نیست. لطفا امتحان کنید و اثرات آن را ببینید...
علی اکبر رضادوست
ساعت 12 جمعه شب سوم اردیبهشت  1395

فکرهای خوب گاه از چیزهای پیش پا افتاده حاصل می شود

همکنون همسرم می گوید: چرا زیرپوشت را در ظرف لباس های کثیف نیانداخته ای و جدا گذاشته ای؟  یادم می آید دیشب که دوش گرفتم به این فکر کردم که من این زیرپوش را چند ساعت پیش پوشیده ام پس مجدد عوضش نکنم و زحمتی نیافرینم برای شستن آن .
معمولاً وقتی لباس کثیف را بو می کشی می فهمی در حد تعویض هست یا نه. من این کار را کردم و به نظرم تمیز آمد. باز جریان سیال ذهن مرا به اهمیت "بو" در عرفان می کشاند که مهارش را سخت می کشم تا ادامۀ مطلب را بنویسم.
اما...
آنچه در این ماجرا مهم است همین "اما" ست. معمولاً وقتی بدن کثیف باشد میزان کمی از بوی بد لباس را نمی فهمی و "فهم درست"1 منوط و وابسته به تمیز شدن بدن است. پس از استحمام و تمیزی، همان لباس را که بررسی دوباره کنی متوجه کثیفی که قبلاً معلوم نبود می شوی.
در "هرمنوتیک مولانا" مبحث همجنسی و "همسنخی" برای فهم درست مطرح شده است. جناب آگوستین نیز این قاعدۀ مهم را در آموزۀ "ایمان می آورم تا بفهمم" طرح کرده که بسیار مشهور است.
این موضوع را قبلا در مقالۀ : "بررسی تطبیقی دیالکتیک ایمان و فهم..." بررسی کرده ام لیکن این تصادف و توجه به موضوعی پیش پا افتاده و چرک، تأیید و تمثیلی شد برای فهم راحت تر این مبحث...

خلاصه بحث:   ایمان و اخلاق استحمام روح است.

توضیحات:

1-  این چه می گویم به قدر فهم توست/ مُردم اندر حسرت فهم درست(مثنوی مولانا)
2-  (http://www.ensani.ir/fa/162417/profile.aspx)
3-  لطفا برای تأیید و فهم بهتر این نوشته به دفتر سوم مثنوی داستان "پیش رفتن دقوی به امامت" رجوع فرمایید. بیت هایی از آن:


این نجاسۀ ظاهر از آبی رود/ آن نجاسهٔ باطن افزون می‌شود

جز به آب چشم نتوان شستن آن/ چون نجاسات بواطن شد عیان

چون نجس خواندست کافر را خدا/ آن نجاست نیست بر ظاهر ورا

ظاهر کافر ملوث نیست زین/ آن نجاست هست در اخلاق و دین

این نجاست بویش آید بیست گام/ و آن نجاست بویش از ری تا بشام

بلکه بویش آسمانها بر رود/ بر دماغ حور و رضوان بر شود

این چه می‌گویم به قدر فهم تست/ مُردم اندر حسرت فهم درست

فهم آبست و وجود تن سبو/ چون سبو بشکست ریزد آب ازو

این سبو را پنج سوراخست ژرف/ اندرو نه آب ماند خود نه برف

امر غضوا غضة ابصارکم/ هم شنیدی راست ننهادی تو سم

از دهانت نطق فهمت را برد/ گوش چون ریگست فهمت را خورد

همچنین سوراخهای دیگرت/ می‌کشاند آب فهم مُضمرت

گر ز دریا آب را بیرون کنی/ بی عوض آن بحر را هامون کنی

...........
علی اکبر رضادوست
یازدهم اردیبهشت 1395 ساعت ده و چهل و پنج دقیقۀ صبح

پرسشی از استادان و سروران بزرگوارم که جامۀ مدرسی، هیأت علمی و علم بر تن دارند:

پرسشی از استادان و سروران بزرگوارم که جامۀ مدرسی، هیأت علمی و علم بر تن دارند:

شما بهتر از من استحضار دارید وقتی دانایان یک قوم میدانی را رها کنند کار به دست شاگردپایگان و نا¬ واردانی چون نویسندۀ این سطور می افتد. بگذراید سر راست سؤالم را طرح کنم اما وجدانم را شاهد می گیرم هدفم از طرح این پرسش نه کنایه است و نه تعریض بلکه مدتهاست این پرسش ذهنم را مشغول ساخته است: چرا استادان ما حتی آنهایی که از پل گزینش و جذب و معاش گذشته¬اند اینقدر به عالم سیاست و اجتماع پشت کرده اند؟ آیا ایشان این راه را مسدود می بینند یا تلاش خود را بی اثر می انگارند یا خدای نخواسته بحث عافیت طلبی و سکوت است؟ چرا راه امثال بهار در این روزگار کم¬رهرو مانده است؟ یا امثال شریعتی؟ بخش هایی از جواب را می دانم و بدان اشاره هم کردم. همین که می بینیم برخی از این عزیزان پس از بازنشستگی درد دلشان سر باز می کند و قلمی می شود یا به جاهایی گام می نهند که در زمان اشتغال به پند «استر ذهابک و ذهبک و مذهبک» دچار بود حکایت از آن اشارات دارد اما این مشکلات و مضایق همیشه بوده و امثال ملک الشعرای ادیب و معلم شهیدانقلاب و دیگران هم از آسیب آن به دور نمانده اند لیکن امروزه ماجرا از لون دیگری رقم می خورد و گوشه گیری و سکوت قاطبۀ استادان در اموری که گوشت و پوست و زندگیشان را روزانه متأثر می سازد رنگ دیگری یافته است. بسیاری از عزیزان حتی خود و دیگران را از فرصت های ساختۀ حاکمیت چون «کرسی های آزاداندیشی» هم محروم ساخته اند و این یعنی رکود نقد و رقم نخوردن فرهنگ نقد که امروزه سخت دچار آنیم تا جایی که هنوز در تدوین و تصویب جرایم سیاسی نیز در هیچ کجا بحثی از تفاوت منتقد با مخالف و معاند نمی شود و این همه سختگیری های امروز روز در عالم سیاست ریشه در همین بنیان های نگذاشته دارد و لاجرم معلق و پا در هوا و به ناچار بستۀ سلایق شخصی و متلون و در تبدیل و تبدّلیم و آنچه به سهولت از آن می¬گذریم قانون است و آنچه بر خود می پسندیم ارفاق¬های ورای آن. استدعا دارد پاسخی هر چند مختصر بفرمایید تا نگارنده و امثال او را در این میانۀ عمر و چلّه زندگی به کار آید یا راهی به دهی و چه بسا شهر و آرمان شهری بنماید. ارادتمند همۀ اندیشمندانی که در پی تخته پاره ی کوچک شخصی در امواج بنیان کن زندگی نیستند بلکه از تختۀ پارۀ خویش می گذرند تا شکاف¬ها را به هم رسانند.

                                                                  السائل:  علی اکبر رضادوست دانش آموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پنجم بهمن ماه 1394

حیات طیبه و حکمت عملی مغفول برنامه ریزی های آموزش و پرورش و دانشگاه

 

قبلا از نبود ارتباطات بینامتنی بین دروس مختلف مقاطع تحصیلی گفته ام. دروس مختلف جزایر پراکنده نیستند بلکه در دورترین تصور باید حداقل مجمع الجزایری باشند مرتبط. نکتۀ یک درس باید در درسی دیگر و در کتابی دیگر مستقیم یا غیر مستقیم تایید و تاکید شود.

از این عیب کتاب های درسی که بگذریم می بینیم علاوه بر تمام شعارها و اسناد بالادستی و تأکید آنها ، در عمل برنامۀ مدون و جامعی برای تربیت یک انسان متعادل و سالم و امیدوار چه در سطح آموزه های جهان شمول و چه آموزه های ایرانی-اسلامی وجود ندارد. پراکنده کاری هایی که توسط معاونت های مختلف و به شکل آمار پسند و گاه شعاری انجام می شود تا کنون نتوانسته از پس تربیت چنین انسانی برآید و نهایتا اگر توانسته باشد رضایت حداقلی مدیران بالادستی را برای تکرار شعارهای انقلابی برآورده کند یا نکند.

شاید اگر به سنت حکمای پیشین نگاهی بیندازیم و کار امروز خود را با آن سنجه بنگریم خواهیم دید که امروزه حکمت نظری را از نوع عملی سخت جدا کرده ایم و نتیجۀ آن تربیت دانش آموختگانی شده که در بالاترین سطوح تحصیلی گاه در پایین ترین سطوح حکمت عملی می لنگند. در سه گانۀ حکمت عملی یعنی تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن گنج هایی نهفته است که دوای امروز جامعۀ ماست. و البته این سه به حرف برنمی آید و به برنامه های شعاری و آماری هم.

برای رسیدن به این مهم عزم ملی می طلبد. امروز حتی انیمیشن های روزگار کودکی ما که سرشار از پند و انسانیت بود گاه جایش را به دیوان مدرن داده است.

برای یک توصیه و راهکار می دانم که در آموزش و پرورش باید از اصلاح ساختاری کتب درسی آغاز کرد. علی اکبر رضادوست. شنبه یازدهم مهر 1394

پس سخن کوتاه باید والسلام

امروز برابر با هشتم مهر ماه روز مولاناست و بنده نیز به سهم خود به پاس اذن یافتن برای شناوری و فرجه ی در بحر مثنوی دو مطلب کوتاه تقدیم می کنم. نخست غزلی از آن عالی جناب که در شورش امواجش شستشوی جان کنید و دیگر خلاصه مقاله ای که به دلیل در نوبت چاپ بودن عجالتاً حدیث مفصل را از مجملش سپیدخوانی عقلی فرمایید:

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

اول بگیر آن جام مِه بر کفّه آن پیر نه

چون مست گردد پیرِ ده رو سوی مستان ساقیا

رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا

برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا

تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

.....................................

تبیین متناقض‌نمای «ناطقِ‌اَخرس» مولانا و تأثیر هرمنوتیکی آن بر کثرت آفرینندگی

علی اکبر رضادوست*

فارغ­التحصیل دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

 

چكيده :

شیمل معتقدست: عرفایی که سکوت را یگانه راه ­«گفتن» از خدا می­دانند، بیشترین سخن عرفانی را گفته­اند. مولانا از «پرگفتارترین خموشان» در پاسخ به چرایی این عملکرد،  کثرت آفرینش را ثمرۀ «گفتن» از بحر معنا می­داند. بحری که شرط ورودش خموشیست و پس از وصل هم، مقایسۀ فهم بسیط و پیشامفهومی بحر در مقابل برونداد نارسای زبانی، باعث حیرت و ادامۀ سکوتست؛ اما «ماهیان» بحر­ به «ناطقِ­اَخرس» موصوفند: اَخرسِ «مَن­عَرَفَ­الله، کَلَّ­ لِسانُه» و ناطق «مَن­عَرَفَ الله، طالَ­ لِسانُه». سکوت در راستای تخلیۀ «نی» وجودی از تفرّدهای جسمانی و نفسانی و نتیجه­اش گویایی روح یا دمیدن دمساز و ناقور کلّ است در نی؛ از سویی پس از «فنا» موج­کوبِ بی­امانِ بحر به سدّ تناهی بشری، عارف را سپندِ تابۀ «گفتنی» ساخته که همنوا با ارادۀ «گنج پنهان» برای شناخت و فیض­رسانیست. حاصل این­کشاکش، سَیلانی، ویرانی و «گویاندن» به­ ارادۀ سلطانیست که: «کم نخواهد شد بگو دریاست این.» گادامر با متافیزیک­زدایی از ­«کلمۀ­ درونی» آگوستین(بحر معانی مولانا) جهان­روایی هرمنوتیک­ را حاصل تقابل ­دو نطق می­داند: نطق­درونی که سراسر موضوع یا اسکلتِ خالیِ اندیشه­ است و نطق بیرونی، که گفتاریست همواره عقب­مانده از «قصد» درونی؛ جبران این­ عقب­ماندگی، جستجوی دائم کلمۀ مناسب(تفکّر) و گفتگوهای گونه­گون برای بیان حداکثری ما­فی­الضمیر(پر کردن اسکلت خالی اندیشه) و حاصل آن خصوصاً در امور «بی­تصویر» و «رازآلود» عرفانی، تصویرگری، تمثیل­آوری و شرح و بسط کلام و در نتیجه، کثرت آفرینش است.

 

واژه­های كليدی : ناطق اَخرس، مولانا، بحر معانی، کلمۀ درونی، هرمنوتیک.

 

درخواست تحمل نقد و برگزاری کرسی های آزاد اندیشی از اجلاس سران آموزش و پرورش

«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟»

استاد بزرگوار/ مدیر محترم آ.پ دولت تدبیر و امید

با درود و ادب

اکنون و در طلیعۀ برگزاری اجلاس سراسری آموزش و پرورش و بر خلاف درخواست های معمول و به حق معیشتی همکاران ، این جانب به عنوان یک دبیر کوچک این نهاد از شما استدعایی دیگر دارد:

فرهیختۀ بزرگوار می دانیم که رییس دولت تدبیر و امید در نخستین سخنرانیش در دانشگاه تهران دانشجویان را به خوی مشارکت­طلبی ارجاع فرمود. رهبری انقلاب که خود از سابقین مشارکت­طلبی و فعالیت سیاسی-اجتماعی بوده­اند بارها و حتی تا حدّ لعن و نفرین در باب کسانی که نمی­خواهند دانشجوی ما سیاسی باشد پیش رفته­اند. حال برای من سؤالی باقیست. ما از یک سوی شهروندانمان را دعوت به مشارکت و نقد می­کنیم و در سوی مقابل عنصری به نام نقد را نه در ساختار اداری قبول داریم و نه آن را برمی تابیم. در فرم­های تأیید صلاحیت عمومی افراد، گزینه­ها از این قرار است: موافق ؛ مخالف ؛ معاند... خود ناگفته پیداست که در این بین جای واژۀ منتقد خالیست. منتقد کسیست که ساختار را قبول دارد و چون قبول دارد وقتش را صرف تحلیل ، نقد و ارائۀ راهکار و نشان دادن کاستی­ها و بزنگاه­ها می کند.

مدیر محترم بنده در این مجال نه درخواست طرح مشکل معیشتی معلمان را دارم ، نه از نگاه حقیقی و منصفانه به طرح­هایی چون رتبه­بندی و... سخن می­گویم، نه آزادی همکاران در بند صنفی را می­خواهم بلکه فقط و فقط یک حق را مطالبه می­کنم: حق پذیرش نقد و مصونیت پس از آن که جامعۀ بدون نقد در خود خواهد پژمرد و فرو خواهد ریخت.

چرا مطالبۀ رهبری انقلاب را در باب کرسی­های آزاد اندیشی در ساختار آموزش و پرورش پی نمی­گیرید تا دوستان و برادران ما که گاه نقد را دشمنی در حد استکبار جهانی می بینند با دیدن نقادی و ثمرات آن ترسشان بریزد و به مزایای این گوهر مبارک که باعث رشد ممالک دیگر شده پی ببرند؟

 

زیاده عرضی نیست...

                                                             با آرزوی اجلاسی مفید و کارشناسانه: علی اکبر رضادوست

                                                                                     معلمی از نیشابور                                                                                     یازدهم امرداد 1394

................................................

نامه سرگشاده به دکتر روحانی و بیان چند دغدغه به مناسبت توافق هسته ای

محضر ریاست محترم جمهور دولت تدبیر و امید جناب آقای دکتر روحانی (دامه توفیقاته)

با درود و ادب و تبریک پیروزیتان در خوان سترگ آشتی هسته­ای

«به تدبیرت امید ساحلی هست...»

 

ریاست محترم جمهور امروز شما و تیمتان بیش از پیش محبوبید و بنده فرصت را مغتنم می­شمارم تا به بهانۀ این شادمانی دغدغه­های ملّی و صنفیم را به عنوان عضو کوچکی از معلمان این سرزمین خدمتتان عرض کنم و همچنین یادآور شوم همانگونه که مطالبه فرمودید ما پس از رأی به شما رهایتان نکرده­ایم و ریز اعمال دولتتان را می­پاییم و پاسخ نقدها و حتی اغراض رقیب را هم می­نویسیم.

جناب دکتر مستحضرید که از همین اول خُم نباید به دُردی رسید و بهتر از من می­دانید که هر دُردی و دَردی که داریم حاصل ناروشنی­ها و در نتیجه تخلیط­هاست و تخلیط  100 میلیارد کجا رفت، از این جمله و از نخستین خاک­های تخلیط در قدح عیش ماست. مستحضرید در حالی که پول­های بلوکه شده چیزی حدود 120 میلیارد دلار اعلام می­شد بانک مرکزی آن را اغراق خوانده و رقم را 29 یا به روایتی 23 میلیارد اعلام کرده است و این همه معلول ناروشنی­ها و عدم گردش شفاف یا حداقل، ناکافی اطلاعات است.

نکتۀ بعد لزوم هنرمندی دوبارۀ شما در این مقطع است. ما می­دانیم عزیزان تیم اقتصادی و ریاست محترم جمهور خود اهل تدبیرند و می­دانند علم گاه نیازمند رنگ هنر است. اگر قرار باشد مسیر علم، ریاضی­وار طی شود یک ربات هم قادر است خیلی دقیق­تر و بی­خطاتر عمل کند، تبعاً گذاشتن یک انسان بر مصدر امور برای اجرای هنرمندانۀ رهنمودهای دانش و علم است. مستحضرید اقتصاد اقشار زیادی از مردم ایران و من جمله معلمان خیلی وقت است به زیر خط فقر خزیده و از مرحلۀ هشدار هم گذر کرده است. حال سؤال این است که با دلارهای آزاد شده و فروش نفت آتی چه باید کرد؟ آیا واجب نیست نخست، قطره­ای از این نوشدارو را برای بلند کردن پیکر بی­جان و محتضراقشاری از مردم صرف کنیم تا بعد از بلند شدن بتوانند ما را در اهدافمان همراهی کنند؟ معمولا اهالی اقتصاد در این مواقع تزریق پول را تورم­زا می­دانند اما راهکارهایی چون دادن اقلام کالایی و... را توصیه می­کنند. درست است که دولت باید 30 درصد از درآمدهایش را به صندوق توسعه بدهد و درست است که ظاهرا بدهی­هایی به بانک­ها و غول­های اقتصادی پیدا و پنهان دارد اما همینجاست که آن هنرمندی در جامۀ اهمّ و مهم و استمهال باید به یاری علم و مقررات جاری بیاید. دولت در پایان این سال دو انتخابات سرنوشت­ساز در پیش رو دارد و تا چشم بر هم زنیم انتخابات ریاست جمهوری؛ پس هر کار می­کند باید علاوه بر سرمایه­گذاری­های بنیادین و لاجرم دیربازده، در کوتاه­مدت نیز اگر چه با تزریق مسکن­هایی مردم را راضی سازد، مردمی که اگر نیک بنگریم برخی نه اهمیت این توافق را در حد حتی یک پیروزی فوتبال درک کردند و نه لاجرم در داو ما پای کوبیدند؛ بنده نمی­گویم  حال که پول داریم زین اسب و چوب بستنی و دسته­بیل وارد کنیم اما خود بهتر می­دانید که چه کنید. جمع کردن اقتصاددانان از داخل و خارج کشور و نظرخواهی از ایشان(و یک مشت بی­سواد نخواندن آنان، چنانکه گذشتگان قدرناشناسمان خواندند) یکی از این بایدهاست. در سایر امور نیز دوگانۀ: تشکل­های صنفی و مدنی و در یک کلام سپردن امور به مردم و تشکیل تیم­های متنوع پژوهشی(و نه پژوهش­بازی و پژوهش­سازی) برای هر تصمیمی نوشداروی امروز کشور ماست، کشوری که فقط من باب نمونه وضع معلمانش را گفتم و از بسیاری دیگر چون دانشجویان تحصیلات تکمیلی بی­کار و بی­همسر، شرکت­های ورشکسته و نیمه­تعطیل، اعتیاد و فحشا و بسیاری دیگر دم نزدم که اکنون زمان امید است.   

جناب دکتر موازنۀ اقتصاد ما چنانکه می­گویند 30 به 70 است. یعنی 30 درصد آن زیرمجموعۀ دولت است و مالیات می­پردازد و نظارت می­پذیرد و 70 درصد باقی­مانده همان به ظاهر خصوصی یا نیمه­خصوصی­ها(آنچه در طعنۀ خصولتی­سازی بارها شنیده­ایم) هستند که از قبل هم بودند و اجرای وارونه و غلط اصل 44 هم بدان دامن زد. تا زمانی که مالیات یک کارمند را قبل از رسیدن حقوق به حسابش تمام و کمال استیفا کنید و آنگاه از ظرفیت 70 درصدی اقتصاد غافل شوید، نفت­فروشی و برداشتن تحریم­ها هم درد زیادی را دوا نمی­کند و اقتصاد مقاومتی هم در حد یک شعار زیبا درمی­ماند. رها کردن ظرفیت 70 درصدی و چسبیدن به مقاومتی­سازی 30 درصد چه معنایی جز مزاح مطلق دارد؟

آقای رییس جمهور معتقدم خوان پیش­رو بسی دشوارتر و پیچیده­تر از خوان توافق هسته­ای است و شما بدون دو عنصر شفاف­سازی و یاری مردم از آن عبور نخواهید کرد. پس بیایید و در اولین گام جانی به معلمان بدمید تا همانگونه که در برآمدن تدبیر نشان دادند، پشتوانه­ای محکم برای شفاف­سازی اقتصادی باشند. یک میلیون قلم و قدم اگر به راه بیفتد و میلیون­ها دانش­آموز و خانواده­هایشان را از اوضاع اقتصاد ایران و باید و نباید آن، آگاه سازد، از سویی سرمشق تدبیر شما را خانه به خانه و سنگر به سنگر به بدنۀ جامعه می­رساند و از طرفی تمام گرد و غبارها را فرومی­نشاند و طومار خاصه­خواران را در مسیر خروشانش در هم می­پیچد. به راه افتادن این رود خروشان مرهون همت شماست. شما بهتر از من می­دانید که توسعه بدون رکن آموزش و پرورش شیر بی سریست که یارای غرّش نخواهد یافت، پس هر چه زودتر و پس از رکن بهداشت که بدان پرداخته شد، به سامان این وزارت همت گمارید که رنج­ها می­برد و جفاها می­کشد. این خسارت بزرگ و معناداری است که همالان من هنوز امضای مدرک دکتریشان خشک نشده، در پی خروج از این وزارت برآیند و آن هم فقط به دلیل نبودن عدالت در پرداخت­ها و بهره­نبردن از تخصص ایشان.  آقای دکتر می­گویند شما یک بار یکی از متخصصین را از کُنج دفتری نادرخور به رأس برکشاندید و حاصل ظرافتش را همه دیدیم، باور کنید این مُلک، ظریفان زیادی دارد که هنوز در کنج­های بلااستفادگی خاک می­خورند.آقای رییس جمهور این یک فرصت تاریخی است که نصیب این ملت شده است، نکند چون گذشته به فرصت­سوزی دچار شویم که «من جرّب المجرب حلت به الندامه».

 در پایان تلخکامم که بگویم چندی از فعالان صنف ما در جشن توافق در کنار ما نبودند و این شب­های خوش در کنار عزیزانشان هم نیستند. یقین دارم این امر شما را هم تلخکام خواهد ساخت. پس مهرتان را خورشیدوار بر همگان بتابید و قفل­های حبس و تنگنا را یکایک بگشایید که این راه حقیقی رسیدن به هم­دلی و هم­زبانی است که خود لازمۀ تعالی و توسعۀ ایران است و مطمئن باشید اگر جهان عرب صدای پای ایرانیان را در اقصی نقاط جهان شنیده ما گوش تیزتری داریم و صداهای مهربانانه­تری از گام ایرانیان مهربان و علم­دوست می­شنویم. اگر نیاکان ما بدون صدور نفت توانستند در آب­های اقطار ربع مسکون کشتی بر آب افکنند ما هم خواهیم توانست اگر باور کنیم: «توانا بود هر که دانا بود».

ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد/که به تدبیر تو تشویش خمار آخِر شد

                                                                دکتر علی اکبر رضادوست معلم کوچک سرزمینی بزرگ

22 بهمن 92 اقیانوسی از عظمت

امروز 22 بهمنی رقم خورد که به نظرم با سال های دیگر متفاوت بود. امروز حماسۀ سیاسی مدّ نظر رهبری خردمندمان کامل شد. در میان سیل عظیم ملّت، حس قطره ای کوچک را داری که به سمت اقیانوس می رود. امروز تجلّی اتحاد مردم بود.

امروز  به امریکا گفتیم که نمی گذاریم 28 مردادها را تکرار کنی. ما به تو اعتماد نداریم. امروز امواج اقیانوس ایرانیان به زیر میز تو و گزینه هایت زد.

ما روی پای خود می ایستیم و به مردمسالاری و آزادی می رسیم. هیچ کس برای هدیۀ آزادی و دموکراسی برای کشور دیگری فرش قرمز پهن نمی کند. اگر کشورهای پیشرفته از دموکراسی برخوردارند، این به معنای آن نیست که همان رفاه و قانون و دموکراسی را برای ما هم بخواهند. آن ها نفت ما را می خواهند و منافع دیگر این منطقه را. دموکراسی هدیه دادنی نیست بلکه باید با جان کندن به آن رسید. ملت ایران به مردم سالاری خواهد رسید آن هم از نوع بی عیب آن. از نوع معنوی آن . از آن نوعی که هم خانواده و ارزش زن در آن حفظ شود و هم رنگ الهی در آن باشد.

یقیناً این حضور بی نظیر امروز، پشتوانۀ تیم مذاکره کننده دولت تدبیر و امید خواهد بود.

هرمنوتیک زبانی آگوستین و تأثیر زیاد او بر اخلاف

 

قصد دارم طی نوشته هایی هرمنوتیک آگوستین و مولانا را که موضوع رسالۀ دکتریم بوده، معرفی کنم. برای شروع از تأثیر شگرف او بر فیلسوفان معاصر نمونه ای تقدیم می شود :

نویسندۀ این سطور زمانی که نظریات کسانی چون هیدگر و گادامر را در باب اهمیّت و بزرگی آگوستین می خواند، در ناخودآگاه ذهنش به این می رسید که هیچ کس ماست خودش را ترش نمی داند. گادامر که آگوستین را یک تنه جبران کنندۀ غفلت مغرب زمین از زبان می داند لابد قدری هم جانبدارانه سخن می گوید، یعنی از سویی از غفلت امثال افلاطون می گوید تا شنونده جبرانگری آگوستین را بهتر باور کند، لیکن زمانی که به خواندن کتاب De Doctrina Christiana/On Christian Doctrine آگوستین مشغول شدم، دیدم که آگوستین چیزی بیش از آن است که گفته اند.

فقط یکی از تقسیمات او در ابتدای این کتاب که مبنای تقسیمات بعدی او می شود، را دلیلی بر ادعایمان می آوریم :

او به عنوان مدخل ورود به بحث تفسیر متون مقدّس از دو عنصر بنیادین یاد می کند : این متون به مثابۀ بخشی از وجود از دو بخش تشکیل شده اند : یا چیزهایند و یا نام و نشانۀ چیزها.(On Christian Doctrine : 7) یعنی ما برای شناخت خلقت یا با پدیده ها سر و کار داریم یا با نشانه و دالّی که بر آن پدیده ها حکایت دارند و شناخت پدیده ها... رک : ادامه

ادامه نوشته

پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت


پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت

ناخلف  باشم  اگر من  به  جوی  نفروشم!

در مجلس اُکراین نمایندگان طی یک بازی جالب مردمسالارانه، به سمت نماینده ای که به خرید رأی پیرمردان و پیرزنان نیازمند متهم بود گندم می پاشیدند و طرف را گندم باران می کردند. سؤالی برایم پیش آمد؛ اگر این رسم به بهارستان(علی الخصوص مجالس هشتم و نهم) برسد، شما چه پیش بینی می کنید :

الف- اطراف برخی نمایندگان مثل حرم رضوی پر از کفتر و بیه بیه و صوت بلبلی می شود؟

ب- مجلس به سیلوهای گندم یوزارسیف(ع) تبدیل می شود؟

پ-برای چندمین بار جشن خودکفایی گندم می گیریم؟

ت- هیچکدام

ج- مرگ بر آمریکا

در باب سؤال دانشجویان و فعالیتهای سیاسی ایشان(مناظره و...)


 دانایی را بر تخت بنشان و توانایی را حلقه به گوش کن

پس از مطلب آخرم در باب ضرورت تشکیل نهادهای مردم نهاد و تشکل های مدنی، برخی از دوستان جوان دانشجویم پرسش هایی داشتند و تقاضاهایی کردند که در این باب در ادامه راهنمایی هایی خدمتشان عرض میکنم




ادامه نوشته

سیمای میلی و تأویل به رأی حوادث سال 88


چند شبیست سیمای میلی با نزدیک شدن به 9 دی دوباره دست به تأویل های میلی از انتخابات 88 زده و 9 دی را تفسیر به رأی میکند. دو شخصیتی که برای این کار معمولاً مورد بهره برداری واقع میشوند حداد ع ا د ل و رحیمیان است. رحیمیان که در غیاب نوادگان و خانوادۀ واقعی امام خمینی یکّه تاز تفسیر و خبرگذاری امام خمینی شده در این سالها خوب می تازد.

برای من فقط یک سؤال پیش امده که از دانشمندان مجلس میپرسم.

اگر حضور مردم در 9 دی یعنی مخالفت با موسوی و کروبی و موافقت با تفسیر حداد از واقعه ی آن سال بد ، چرا امروز حداد یا جلیلی رییس جمهور نیستند؟ بر کسی پوشیده نیست که همان 14 میلیون! رأی موسوی به سبد روحانی رفته و بسیاری از آرای محمود خان در  سال 88 . پس اگر 9 دی یعنی قبول تفاسیر شاذ و نادر سیما از انتخابات 88 چرا امروز حداد رییس جمهورمان نیست؟

 

به نظر من حضور مردم در 9 دی دلایل زیادی دارد که از برخی مواردی که میشود گفت عبارتند از :

 

اولاً 4 میلیون مردم 9 دی در خوشبینانه ترین شکل برابر با 70 و چند میلیون ایرانی نیست.

 

دوماً بیشتر آن جمعیت عذادارانی بودند که گمان میکردند به ارزشهای عاشورایشان توهین شده .

 

سوماً ما تجمع طرف مقابل را که ندیدیم تا وزن کشی دو طرف را مقایسه کنیم . البته طرف مقابل وزنش را در انتخابات به رخ کشید و اگر میگذاشتند در درجۀ اول خاتمی رییس جمهورمان بود در درجۀ دوم هاشمی و در درجۀ سومی روحانی که الان رییس جمهورست و نه صرفاً رییس دولت

 مگر نه اینکه روحانی و عارف بسیاری از حرفهای همان به قول شما فتنه گران را در تبلیغاتشان زدند و با رأی مردم مواجه شدند و مگر نه اینکه گفتمان حداد و جلیلی همان گفتمان سیمای میلی بود و ردی نیاورد؟

نتیجه گیری :

 

خدا وکیلی یکی پیدا شود از جمع این آقایان امثال حداد و به بنده بگوید فایدۀ این تحلیلها چیست؟ مثلاً کشور را به اوضاع بهتری میبرد؟ اتحاد و امنیت ملی را افزون میکند؟ گره کور اقتصاد و معیشت ما را باز میکند؟ یا حتی منفعت طلبانه هم که بنگریم مثلاً رأی شما را بیشتر میکند آقای حداد؟ فایده اش را به ما هم بگویید. اگر این حرفها در مردم اثری داشت از سال 88 تا 92 یکسره توپخانۀ شما کوفت فایه اش چه شد؟ رییس جمهور شدن روحانی

لطفاً بیاندیشید

شب عُرس مولانا فرخنده باد + خلاصۀ مقالۀ خودم

مولانا از معدود اندیشمندان مرگ اندیشیست که 700 سال پیش از امثال هیدگر خود را مرغ مرگ اندیش نامید و این مرگ اندیشی او جنبۀ هراسناگ و دلگیر کننده ندارد بلکه او مرگ را با شیرینی در آغوش میکشد. آن قدر که مولانا از مرگ و شیرینی معانقۀ با آن در سراسر آثار نظم و نثرش گفته است کمتر اندیشمندی را چون او سراغ داریم . او در غزل 683 که با صدای دلنشین استاد شهرام ناظری خوانده شده ، وصیت میکند که تشییع جنازه اش با دف و ساز برگزار شود :

ز خاک من اگر گندم برآید

از آن گر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانبا دیوانه گردد

تنورش بیت مستانه سراید

اگر بر گور من آیی زیارت

تو را خرپشته‌ام رقصان نماید

میا بی‌دف به گور من برادر

که در بزم خدا غمگین نشاید

زنخ بربسته و در گور خفته

دهان افیون و نقل یار خاید

بدری زان کفن بر سینه بندی

خراباتی ز جانت درگشاید

ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان

ز هر کاری به لابد کار زاید

مرا حق از می عشق آفریده‌ست

همان عشقم اگر مرگم بساید

منم مستی و اصل من می عشق

بگو از می بجز مستی چه آید

به برج روح شمس الدین تبریز

بپرد روح من یک دم نپاید

نگاه او به مرگ در سراسر آثارش چنین نگاه عاشقانه ایست :

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ

به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

که گور پردۀ جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد

کدام دلو فرورفت و پُر برون نامد

ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا

که های هوی تو در جو لامکان باشد

همین نگاه خاص به مرگ باعث شده که رور مرگ او را در چنین روزی "عُرس" یا عروسی او با دلبر پنهان بنامند. ترکیه و قونیه در چنین ایامی شور و خاص مخصوص به خود دارد که متأسفانه گوی سبقت را از مسولان فرهنگی ما ربوده است.
در ادامه و به فرخندگی این روز عزیز ، خلاصۀ یکی از مقالاتم را که در باب زبان و مولاناست و در نوبت چاپ به سر می برد تقدیمتان میکنم . رک : ادامه مطلب

ادامه نوشته

کشکول هفته

از آنجا که چند مطلب باربط و بی ربط نوشتم نامش کشکول شد.

1- ایران و امریکا در حال سبک سنگین کردن هم هستند و چانه زنی برای گرفتن حق بیشتر پس نگران نباشید . توافق انجام شده است و برگشت نخواهد کرد. ایران میخواهد تا حد ممکن دستش را از مسایل اتمی خالی نکند و طرف مقابل دقیقاً عکس این را میخواهد. اما دو طرف با وجود اوضاع چاره ای جز توافق ندارند هم ایران و هم امریکا. چانه زنی هم ماهیت هر معامله ایست. ولی اگر خدای نخواسته امریکا بخواهد جرزنی کند این باعث وفاق ملی خواهد شد و حرف تندروها بر سرشان سبز . آن وقت است که اگر شعب ابی طالب تشکیل بدهیم و نان خالی بخوریم  پشت سر رهبرمان حتماً تا ته خط اتمی را خواهیم رفت.

2-رهبری در نشست شورای عالی انقلاب فرهنگی حرفهای زیبایی زد. مردم از این گونه صمیمیتها خوششان می آید : اولاً هر چهره ای با لبخند زیباتر است و ایشان در این محفل از آن دریغ نکردند بلکه خیلی هم خودمانی از نوه هایشان گفتند . نوه هایی که اسم بازیکنان فوتبال اروپایی را بهتر از نام مفاخر ایران میدانند.

ادامه نوشته

دوستان اصلاح طلب از خانه بیرون بیایید


به : دوستان همفکر اصلاحطلب ، روشنفکر و ایران دوست خصوصاً جوانان دانشجو

اگر میخواهید اصلاحطلبی فقط وابسته ی جریان ها و ایام و حوادث نباشد و فقط این نشود که هر وقت کشور رو به نابودی و انفجار و مشکلات لاینحل میرود آقایان دست به دامن اصلاحطلبان و روشنفکران و متخصصان شوند لطفاً از خانه هایتان بیرون بیایید

ای پتانسیلی که میتوانید یک آن و در یک روز حماسۀ دوم خرداد و 24 خرداد خلق کنید از خانه بیرون بیایید . اصلاحطلبی روزهای رأی و هفته های شور انتخاباتی خوب است اما کافی نیست.

پیشنهاد :

تشکیل گروه های مردمنهاد ، تشکلهای گروهی ، صنفی و... حتی اگر شما یک فامیل هستید با 10 خانواده ی دایی و عمو و... درون خودتان دست به ایجاد تشکیلات بزنید رییس و کمیته و زیرمجموعه تشکیل دهید . اولاً به زودی خیرات جمع بودن را خواهید فهمید که ید الله مع الجماعه و ثانیاً مردم سالاری تجویزی از بالا ارزش و ماندگاری زیادی ندارد . هِرم مردمسالاری باید از پایین چیده شود .

لطفاً امتحان کنید

ماندلای ماندگار

بارها فیلم زندگانی ماندلا را دیده ام و آخرین بارش همین دیشب بود که در سیمای م ل ی آن را دیدم. با وجود خستگی و مهمانداری دیشب باز هم نتوانستم از آن بگذرم. جسم این بزرگ مرد به خاک پیوست اما مگر روح چنین بزرگی از یاد رفتنی است؟

قصد پرگویی ندارم فقط از خدا میخواهم ما را هم ماندلا کند و نه هیتلر و صدام و مبارک و نامبارک و جای تأسف است که اگر بخواهم فهرست نامبارکان را بنویسم ذهن خوب یاری میکند اما در فهرست ماندلایی چه ؟  گاندی ، ماندلا و باز هم ماندلا

سعی کنیم در زندگی های شخصیمان در روابط کوچک و محدود اطرافمان ماندلا بودن را تمرین کنیم. من اگر نتوانم در خانۀ خودم ببخشم ، عدالت بورزم ، پیگیر باشم و آزادی و حق دیگران را ارج بگذارم در جوامع بزرگتر حتما نخواهم توانست...

پیروزی تدبیر و امید بر تعصب و لجاجت


در اولین ماههای دولت تدبیر و امید که برآمدۀ شعور ، شور ، تدبیر و حداقل 4 سال دندان روی جگر گذاشتن خردمندان و عقلای قوم بود اینک اولین میوۀ بزرگ این اعتماد ملی به روشنفکری و اصلاحات به بار نشست. توافق ژنو یعنی پایان روزهای سیاه تحریم : روزهای مردن کودکانمان با تزریق سرنگ چینی ، روزهای مصرف داروهای غیر استاندارد هند و چین روزهایی که پول برای پرداخت مطالبات کارمندان و حتی حقوق آنها نبود. روزهایی که سِرُم و شیاف و دسته تیغ و شامپو و... نبود یا 4 برابر قیمت بود و برخی بر طبل لجاجتشان میکوفتند که این مسیر مدتها به بن بست رسیده را ادامه دهند و البته آنها درک نمیکردند نداشتن دارو و درمان یعنی چه چون مطمئنم هیچکدامشان برای گیر نیاوردن یک دیکلوفناک بچه هایشان در تب نسوخته بود یا روزانه هزینۀ ده هزارتومانی پلاویکس و صدهزارتومانی فلانه آمپول و چند صد هزارتومانی بهمانه دارو را از جیب مبارک نداده بودند.

خواست مردم در رأیشان به گفتمان روحانی خیلی واضح بیان شده بود . روحانی شعار داده بود که چرخ هسته ای وقتی باید بچرخد که چرخ اقتصاد و معیشت و اخلاق و ... هم بچرخد و مردم به این گفتمان رأی داده بودند.

حال باید منتظر تحولات داخلی بود . امروز با انتصاب اولین فرماندار دولت روحانی به واقع دولت تدبیر و امید کار خود را آغاز کرده است و باید منتظر تحولات بعدی بود. مردم ایران 4 سال دندان روی جگر گذاشت تا ایرانش سوریه نشود و نشد. امیدواریم امروز آنهایی که با روی کار آوردن دولت سیاه دهم باعث این سالهای خسارت بار مردم شدند ، دست از کینه و دشمنی با مردم بردارند و به آغوش مردم بازگردند. خصوصاً مجلس نشینانی که در خوش بینانه ترین شکل با رأی حداقلی برخی از مردم به مجلس راه یافته اند حّ خود را بشناسند و این چند صباح باقی مانده از اقبال مستعجلشان را با سکوت بگذرانند و اقلاً در ذهنها کمتر یادشان بماند.

زنده باشی ظریف که سرگل وزارای دولت راستگویانی و با بودن تو ما خوب فهمیدیم معنای تخصص و تعهد همزمان را که جدای از هم بی معناست و خوب فهمیدیم متخصص همان متعهد است و خوب فهمیدیم دانایان که بر صدر نشینند ، توانایی به بار می آید .