به: پدران، مادران، اولیا و معلمان گرامی
اگر حوصله خواندن این مطلب را نداشتید توصیه می کنم فیلم های معرفی شدۀ آن را حتماً و قبل از بازگشایی مدارس ببینید. سپاس
یک گردش بینامتنی :
کارپه دیِم(Carpe diem) کنایه ای لاتین است که در انگلیسی به seize the day ترجمه می شود و در کتاب نخست از اربعۀ اشعار غنایی هوراس(65-8 ق.م) شاعر سرشناس روم باستان آمده است. ترجمۀ فارسی آن غنیمت شمردن دم یا در بافت عرفانی «ابن الوقت» بودن و دریافتن زمان حال است چنانکه باید؛ زیرا گذشته و آینده در دسترس و اختیار ما نیست و به قول آگوستین این زمان حال است که واقعیت دارد یا بر اساس بیت منسوب به امام علی(ع):
ما فاتَ مَضی وَ ما سیأتیكَ فَاَیْنَ؟ قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَین
آنچه گذشته، از دست رفته و آنچه میآید كجاست؟ برخیز و فرصت میان دونیستی را دریاب.
مغتنم شمردن دم در این شعر و در بافتار متن هوراس با توجه به اوضاع زمانه¬اش که در آثارش آیینگی یافته با بافتار کتاب اعترافات آگوستین قدیس، یا بافتار شعر منسوب به امام علی یا حتی دم غنیمت شماری پرتکرار خیام تفاوت¬هایی دارد که محل بحث اکنون من نیست.
لیکن با وجود تمام تفاوت¬های ممکن که زادۀ تفاوت بافت و هندسۀ کلام است، آنچه امروز ما از این عبارت فهم می کنیم به قول گادامر حاصل «امتزاج افق¬های»(The fusion of horizons) ماست؛ حاصل تمام آنچه یک خواننده در تمام عمرش کسب کرده و امروز «وجود» ، «فهم» و «افق ذهنی» او را شکل می¬دهد بعلاوۀ آنچه از متن مورد خوانش و افق¬های آن به ما می¬رسد.
بینامتنیّت(Intertextuality) یکی از موضوعاتی است که در فهم ما از متون(Textبه معنای عام آن) تأثیر می¬گذارد و سبب ارتباط بین متون مختلف نیز می¬شود. در واقع با این ویژگی ادبی و هرمنوتیکی، تمام یا بخشی از یک فیلم یا یک داستان، معنابخشِ تمام یا قسمتی از یک متن دیگر می¬شود و این روند تا بی¬نهایت در یک سنّت ادبی ادامه می¬یابد. در جستجوی فهم این عبارت لاتین یا همان کارپه دیِم(Carpe diem) و سایر موضوعات جانبی آن، نگارنده نیز، سیری را طی کرده است که برای اشتراک منابع و ایجاد مفاهمه، به شکل فهرست¬وار تقدیم می¬شود:
علاوه بر تمام آنچه تا امروز از دیدگاه¬های اپیکوری و خیامی و... در باب غنیمت شمردن دم در ذهن داشتم و مبحث «ابن الوقت بودن» عرفانی هم سر ریز آن شده بود. دیدن چند فیلم که همگی در طول یک هفته رخ داد، هم اتفاق و تصادفی جالب بود و هم تکمیل کنندۀ پازل¬ این معنا. طبیعتاً فهم معرفتی ما زمانی کامل می¬شود که با دیدن و تجربۀ آن فیلم¬ها «شریک الاذواق» هم بشویم:
1- انجمن شاعران مرده ( Dead Poets Society) به کارگردانی پیتر ویر(Peter (Weir و بازی رابین ویلیامز (Robin Williams) که در سال ۱۹۸۹ از روی کتابی به همین نام در امریکا ساخته شده و برندۀ جایزه اسکار بهترین فیلم نامه و... شده است.
درونمایۀ این فیلم بر محور شخصیت معلم ادبیاتی است که شیوه¬های سنتّی تدریس را با شیوۀ جدید و با شعار کارپه دیِم به نقد و مبارزه می¬طلبد. او با دیدگاه «ساختارشکنانه» و سنّت ستیز، معتقد است ادبیات یعنی مکیدن جوهر حیات، التذاذ از زیبایی و درک زمان حال و آشنایی¬زدایی(Defamiliarization)از پدیده¬ها. او اگر چه در این راه توفیق زیادی می¬یابد و نیروهای درونی شاگردانش را به فعل درمی¬آورد اما هزینه¬هایی نیز می-پردازد که تعطیل شدن کلاس درس او و خودکشی یکی از دانش¬آموزانش بدان گره می¬خورد.
2-فیلم کلاس ِدرس(The Class) به کارگردانی لارن کانته(Laurent Cantet) فیلمی درام و محصول 2008 فرانسه که با عنوان ادبی «بین دیوارها» از روی کتابی با همین نام ساخته شده است. این فیلم با بازیگران حرفه¬ایش آنقدر تخصصی و آموزشی است که گویا دوربین مستندسازی، دو ساعت از کلاس درس را شکار کرده است لیکن این ویژگی آموزش و پرورشی بودن به جذابیت و عمومیت فیلم لطمه¬ای نمی¬زند و نخل طلایی کَن را هم از آنِ خود می¬کند. داستان این فیلم بر اساس تجربیات معلمی و زندگی¬نامۀ خودنوشت فرانکویس بگادیو در مدارس پاریس نوشته شده است.
محور این فیلم نیز روش تدریس یک معلم دیگر اندیش زبان و ادبیات است که بر خلاف سایر معلمان که از گستاخی و تفاوت¬های فرهنگی دانش¬آموزان نالانند، با شیوۀ سقراطی و گفتگومحور و استفاده از ایجاد فهم و همحسّی با «دیگری» پیش می¬رود. این شیوه اگر چه انرژی زیادی از او می¬گیرد اما به نتایج کوتاه مدت و بلند مدت مبارکی منجر است. اگر چه در این فیلم هم یک درگیری فیزیکی کوچک در کلاس درس او باعث اخراج سلیمان، دانش¬آموز پرمشکل از مدرسه می¬شود و کام گفتگو را تلخ می¬سازد.
در ابتدای فیلم و سکانس دوم آن، منتقدان ترکیب رنگ های سفید، آبی و قرمز که نماد پرچم فرانسه هستند را امضای کارگردان و نمادی از لزوم قبول اندیشۀ کثرت¬گرایی در مقابل وجود فرهنگ¬های متنوع در فرانسه می¬دانند که لاجرم راهکاری جز گفتگو را باقی نمی¬گذارد.
3- فیلم پچ آدامز(Patch Adams) به کارگردانی تام شادیاک محصول 1998 امریکا سومین قطعۀ این پازل است. موضوع این فیلم نیز مبارزه و تلاشی است برای تغییر تفکرات و سنت¬های کلیشه¬ای حوزۀ درمان و آموزش پزشکی. این فیلم زندگی شخصیتی واقعی به نام هانتر آدامز معروف به Patch است؛ جستجوگر حقیقیتی که ناامیدانه دست به خودکشی می¬زند اما در آن کار هم توفیقی ندارد. او که یک نابغه و با درک و فهم و خصوصاً هوش هیجانی(EQ) فوق¬العاده است این بار حقیقت را از خلال گفتار و رفتارهای بیمارانِ تیمارستانی می¬آموزد که داوطلبانه بدانجا برده شده است. او در اولین تعامل، همحسّی و با مشارکت بیمار، مشکل حادّ یک بیمار روانی که به دلیل ترس از سنجاب¬های خیالی به دستشویی نمی¬رود و پزشکان از درمانش عاجزند را برطرف می¬کند.
در مرحلۀ بعد به بیماری روانی که از جملۀ نوابغ علمی است برخورد می¬کند. این نابغه معتقد است چهار انگشت دستش هشت تاست و همه را به دلیل بدفهمی و نگاه سطحیشان مورد شماتت قرار می¬دهد. پچ نهایتاً منظور او را که دیدن جزء همراه با کلّ و پس زمینه است درک می¬کند. این «منطق فازی» و دیدن مراحل مابینی و پس زمینه ای، به همراه هوش بالای پچ «حقیقت» گمشدۀ زندگی را در جایی غیر معمول و دور از انتظار(تیمارستان) به او نشان می¬دهد( که این موضوع نیز با مبحث عقلای مجانین در متون عرفانی گره می¬خورد). با این مکاشفه او اکنون راهش را یافته و تصمیمش را برای کمک به خلایق گرفته است.
او باید در میانسالی پزشک شود و می¬شود. الباقی فیلم ماجرای پزشک شدن، عاشق شدن و سنت¬شکنی¬های او در لا به لای هزار توی مقررات و دیسیپلین¬های خشک پزشکی است. پچ شیوه¬ای از درمان همراه با شادی و خنده را بنیان می¬نهد که در آن بیماران نیز نقش و عاملیت دارند. البته او نیز همچون معلم-های دو فیلم قبلی هزینه¬ای سنگین برای این «تغییر» می-پردازد که کشته شدن معشوقش در این راه سنگین¬ترین آنهاست.
4- چهارمین و پنجمین متن مرتبطی که در یک هفتۀ گذشته با آن درگیر بودم و پازلی از معمای بی¬پایان جستجوی حقیقت را برایم فراهم آورد، مجموعۀ درسگفتارهای «معنای سعادت در زندگی» و فیلم سینمایی ساعت¬ها(The hours) بود که شرح آن مجال جداگانه¬ای می¬طلبد.
نتیجه و فهم نهایی از این گردش بینامتنی:
حقیقت نه فقط در سنت¬های گذشته است و نه صرفاً در بیرون از آن چهارچوب. به نظر می¬رسد باید پایی در گذشته و چهارچوب داشت و پای دیگر را به بیرون از آن گذاشت. نه می شود صرفاً به انگشتان یک دست خیره شد و چهارتای آن را دید و نه می¬شود از پس زمینه منصرف شد و هشت تایی آن را ندید. جزء در چهارچوب کل و کل با اجزایش با همدیگر دیدنی است. در مواجهه با ادبیات و هنر و در یک کلام زندگی، هوش هیجانی و مکیدن جوهرۀ حیات همراه با قواعد ادبی و سنت-های آن پسندیده است و نه هر یک به تنهایی. با این حال نسخۀ یک انسان برای دیگری قابل پیچاندن نیست و با تولد هر انسان گویا زندگی دوباره از نو آغاز می¬شود. برای رسیدن و قبول این تکثر که برخورد و اصطکاک از لوازم و ناچاری¬های آن است چاره¬ای جز گفتگو و قاعدۀ طلایی گذاشتن خود به جای دیگران نداریم. با همۀ این تدابیر نیز این راه بدون هزینه طی نمی¬شود.
در این فهم، چهرۀ بشریت در قاب تصویر، انسانی است در حال گذر از چهارچوبۀ دری گشوده به بی¬نهایت...
بی¬نهایت حضرت است این بارگاه صدر را بگذار صدر توست راه(مولانا)
علی اکبر رضادوست
هفتۀ آخر امرداد 1395