استخدام خاخام برای پاسخگویی به سؤالات شرعی جاسوس‌ها

سرویس جاسوسی رژیم اسرائیل به تازگی برای مشروع جلوه دادن عملیات‌های تروریستی این رژیم برای عوامل اطلاعاتی خود، به استخدام خاخام روی آورده است.

گروه بین‌الملل مشرق - نام "موساد" سازمان اطلاعات اسراییل معمولا برای بسیاری از افراد معادل جاسوسی تعدادی مزدور و انجام عملیات تروریستی است، اما این سازمان در اقدامی جدید و متفاوت از اقدامات قبلی‌اش یک خاخام را استخدام کرده تا به سوالات و ابهامات شرعی جاسوسان متدین یهودی پاسخ دهد و به نوعی آنها را برای موجه و مشروع جلوه دادن جاسوسی و انجام عملیات تروریستی شستشوی مغزی دهد.

استخدام خاخام برای پاسخ به سؤالات شرعی جاسوس‌ها

روزنامه عبری زبان معاریو در این‌باره می‌نویسد: در خلال سال‌های اخیر بر تعداد جاسوسان یهودی متدین موساد که کلاه مخصوص یهودیت "قلنسوه" را می‌پوشند افزوده شده است، این افراد فریب خورده در خلال کار خود با سوالات شرعی روبرو می‌شدند و مجبور بوده‌اند برای یافتن پاسخ آن به خاخام اعظم مراجعه کنند که بیم آن می‌رفت راهنمایی خاخام اعظم در فعالیت‌های این جاسوس‌ها اختلال ایجاد کند، اما موساد برای راحتی حال این افراد در مقر خود یک خاخام را استخدام کرده تا به سوالات این افراد پاسخ دهد. براساس این گزارش، دادن مشاوره درباره عملیات‌ها به جاسوس‌های موساد و اطمینان دادن به اینکه اقدامات آنان دقیقا منطبق با اصول اخلاقی و دینی یهودیت است، از جمله وظایف خاخام موساد است.

این سوالات شرعی فقط مخصوص مسائلی مانند طهارت و ... نیست بلکه به مسائل دیگری مانند ممنوعیت‌ها درخلال عملیات‌های جاسوسی، غذاهایی که اجازه خوردن آن را دارند و یا جاسوسی کردن در روز شنبه، حکم انجام عملیات‌‌های ترور و ... نیز می‌پردازد. این عامل موساد به روزنامه معاریو گفته پاسخگویی به برخی از این سوالان اصلا آسان نیست و خاخام مربوطه که نامش ذکر نشده گفته است گاهی واقعا در جواب به برخی سوالات با مشکل روبرو می‌شود.

آیا خدا وجود دارد؟ دلایل اثبات وجود خداچیست ؟


جواب : دوست گرامی با توجه به صحبت های شما حالا سوال من از شما اینه ممنون میشم با نگاهی منطقی پاسخ بدید:
من از خودشناسی به خداشناسی رسیدم. چطور؟ با اینكه اعتراض می كنم و گاهی ادعا می كنم كه خدا وجود نداره اما توی دلم مطمئن هستم كه وجود داره. از كجا؟ از این موجود عجیب به نام "من".. من شامل 2 نفرم.1 نفر در دل و 1 نفر در كالبد. 

اسم فلسفي و متافيزيكي اينها رو نميدونم.. اين من داراي كالبدي با نظم و ترتيب مهندسي شده است.. روده هايي با حركات دودي، قلبي كه بطور خودكار ميتپه.. پوستي كه محافظه كالبده، شكمي كه اتاق فني كالبده و پيچيده تر از همه ي اينها مغري كه اپراتور كالبده و اتاق فرمان! وقتي منبع نور خورشيده پسمنبع اينهمه پيچيدگي نميتونه ضعيف باشه به هر پاسخي كه برسيم بازهم اون پاسخ خودش از منبع قوي تري فرمان مي گيره.. اون موجود كه اسمش خداست يا هرچي ديگه باورش سخته چون ديدني نيست.. سخت تر اينه كه با حواس و ادراك بايد تجسمش كرد.. شايد بايد تلقين كرد كه خدا اين شكليه، مهربانه و .. اين بين شبهات زيادي وجود داره واسه من اما اونچه كه بهش مطمئنم اينه كه من ساخته ي دست بشر نيستم من ريموت دارم و اونهم دست اون موجود ابر قدرت عالمينه! با اين اوصاف سوال من اينه: منكه اين خدا رو به اين وضوح شناختم چرا هر وقت بهش پناه بردم برعكس جوابمو داده؟ چرا هميشه بايد بگم شايد حكمت اينه و اين حكمت كي مي خواد فقط 1 بار به نفعم باشه؟ آيا من هميشه براي فهميدن كمك هاي خدا بايد دنبال پاسخ فلسفي بگردم؟ به عنوان مثال چرا وقتي ميگم خدايا من فقط به تو اميدوارم خودت كمكم كن خودت ياورم باش فقط پناهم تويي.. اون با بدترين شكل جواب ميده؟ آيا پيغام برعكس به حضورش ميرسه؟ آيا بايد از آب و فاضلاب نامه ببريم كه درست پيگيري كنه؟ من وقتي با تمام وجودم بهش تكيه مي كنم و فقط چشم اميدم بدون هيچ توقعي به خداست چرا ردم مي كنه؟ چرا پشيمونم ميكنه از اينكه بهش متوسل شدم؟ آقا 1 بار حكمت، 2بار حكمت،صد بار حكمت، نه اينكه هميشه ردت كنه و بگه حكمتمه و تو نميفهمي! خب يكبار در حد فهم من كمكم كنه كه ايمانم قوي تر بشه! كه بهتر و بيشتر باورش كنم و طاعت امر كنم! آيا تقاضاي آرامش خواسته ي زياديه كه به حكمت و چرتكه انداختن نياز داره؟ آيا خواسته ي موفقيت به حكمت نياز داره؟ ميخوام صد سال سياه توي 50 سالگي دستمو نگيره وقتي تا جوونم با لگد پرتم ميكنه بيرون! شما گفتيد هركي بشناسه به خدا رجوع كنه بي جواب نميمونه... من هنوزم كه هنوزه بي جوابم.. به خواسته هام پافشاري ميكنم ميخوام بدونم كجاي اينكه من موفقيت رو ميخوام بده كه جوابمو نميده.. انساني كه خودش ساخته خيلي بلندپرواز تر از چنتا آرزوي كوچيك ماهاست پس چرا؟ چرا؟ چرا؟



باعرض سلام


نمی دانم انسان از کجا به این نتیجه می رسد که خدا او را با لگد بیرون پرت کرده!
شاید عده ای تصور می کنند که در بهشت هستند و هر چه بخواهند باید همان لحظه دم دستشان قرار بگیرد!
آیا دنیای خود را دقیق شناخته ایم؟

فرض کنید ما قرار است در مسابقه ای شرکت کنیم و مربی ای برای تمرین دادن ما قرار داده اند.
کسی به ما می گوید مربی تو مهربان است و تو را خیلی دوست دارد و به صلاح تو فکر می کند.


ما در پاسخ می گوییم پس چرا مانع پرخوری ما شد و گفت وزن ات بالا می رود؟
چرا یک روز نمی گذارد تا لنگ ظهر بخوابیم
و ...

ما هم همین گونه سخن می گوییم. از خدا سخن می گوییم اما شاید خدا را با غول چراغ جادو اشتباه گرفته ایم و تصور می کنیم که او ساخته شده تا خواسته های ما را برآورده کند.
شاید متوجه نیستیم هر کس خدا را قبول دارد، حتما باید آخرت را هم قبول داشته باشد.
و کسی که آخرت را قبول دارد اصولا نگاهش به دنیا متفاوت می شود و دنیا را محل آرامش و آسایش خود نمی داند بلکه میدان امتحان و تلاش می بیند.

با این حساب به جای نشستن و منتظر خدا شدن، باید آستین ها را بالا بزنیم و عمل کنیم
اگر موفقیت می خواهیم باید از خدا بخواهیم که تلاش ما به ثمر بنشیند نه آنکه بدون تلاش موفقیت به ما برسد
اگر آرامش می خواهیم او می گوید که ارامش در ذکر من است ولی ما می گوییم نه یک مدل دیگر آرامش باید به ما بدهی

عجب بندگان عجیبی هستیم!!

شبهات ازدواج موقت :  " فرق زنا با صیغه موقت چیست؟



ازدواج موقت.متعه.ایدز.جوانان.خانواده.صیغه.قرآن




شبهه اول "






نوشته اصلي بوسيله نصراصفهانی

امام صادق(ع) فرمودند: مستحبّ است، هرکس متعه بگیرد؛ و دوست ندارم فردی از شما از دنیا برود مگر اینکه یک مرتبه هم شده صیغه گرفته باشد! (کتاب مُتعَه، شیخ مفید، سی دی نور؛ بحارالانوار، علامۀ مجلسی، ج103/ ص305/ حدیث13).

هیچ زنی نیست که مردی به او پیشنهاد متعه کند وقبول نکند ومنکر شود الا آنکه حقتعالی بردارد ازگردن آن زن رشته ایمان را ومحشور کند اورابا اهل تابوت جهنم (اهل تابوت جهنم بدترین عذاب را دارند)وهر زنی که متعه شود و تابع سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله گرددمحشور شود بافاطمه زهرا (سلام الله علیها)درقصر جنت در همسایگی پیغمبر صلی الله علیه و آله


---------------------

پاسخ : مخالف صیغه  موقت 

marde_barani


این قسمت هم بسیار مضحک و هم تاسف بار است و شک ندارم این احادیث جعلی هستند .

یسیار افراد متدین در طول نسل ها زندگی کرده اند که طرف صیغه نرفته اند . پس جهمنی هستند ؟


چه بسیار زنان متدین که به انان پیشنهاد صیغه شده است و انان چنین چیزی را قبول نکرده اند پس به جهنم میروند ؟!


اکثریت مطلق مردها و زنها در طول نسلهای پیاپی نه صیغه کرده اند و نه صیغه شده اند پس اهل جهنم هستند ؟!


جمع کنید این مزخرفات توهین امیز را ؟! اگر از دیگران شرم نمیکنید حداقل یه پدران و مادران و اجداد خود توهین نکنید !


چه بسیار پدران و اجداد شما که اهل صیغه نبوده اند . چه بسیار ماردران و اجداد مونث شما که تجرد را تحمل کرده اند و این گونه پیشنهادهای شرم اور را رد کرده اند . پس به جهنم میروند ؟!


چه جهنم خوبی و چه بهشت شرم آوری !

---------------


پاسخ ما:


به جای آنکه این قدر راحت احادیث را تکذیب کنید، بد نیست سعی کنید معنای آنها را درست بفهمید.
وقتی رد کردن صیغه به دلیل قبول نداشتن مکتب تشیع است، طبیعتا چنین کسی جهنمی خواهد بود.
و باید بفهمیم که شرایط این جملات چه بود و در چه زمانی گفته شده است.


البته همان ها که اکنون شرایط زمانه را بر صیغه حمل می کنند نیز می توانند مشمول این حدیث شوند. چون خیلی راحت دین خدا را تکذیب می کنند. بدون آنکه بفهمند وضعیت جاری در جامعه و تلقی ها با آنچه در دین آمده متفاوت است.



شبهه دوم :


فرق زنا با صیغه موقت چیست؟ با یک لفظ چه چیز عوض می شود؟
جالب اینجاست کسانیکه برجامعه پاک ادعا دارند ومقام زن را درحرف اینقدر رنگ ولعاب میدهند با طرح این قضیه ازدواج موقت ، بردگی جنسی را استتار شرعی میکشند وآن را پنهان میکنند ...



فرقها را کامل ندیدید!
تمام احکام و ضوابط صیغه درباره تکلیف بچه و تمایل به فرزند دار شدن و حق ممانعت از آن
وجود احکام عده
محدود کردن تنوع طلبی ها با محدود کردن زن
دستورات اکید دین برای مبارزه با هوای نفس
و ...


اصولا ما به دلیل جهل مان همیشه دچار افراط یا تفریط می شویم!
یا آنچنان به افراط می افتیم که تمام جامعه به یک حرمسرا تبدیل می شود و هر لحظه هر کس می تواند شریک جنسی اش را عوض کند.

یا آنچنان به تفریط می افتیم که نمی فهمیم به هر حال غریزه جنسی نیز یک مساله است و باید به نحو صحیح مدیریت شود. و نمیتوان با زشت و اخی گفتن و پاک کردن صورت مساله، مشکلات را درمان کرد.

رابطه حجاب اسلامی وعفت وحیای زن ایرانی

فکر کن یه روز همه اینجوری محجبه!

فکر کن یه روز همه اینجوری محجبه!



فکر کن یه روز همه اینجوری محجبه!


فکر کن یه روز همه اینجوری محجبه!


شبهه اول :

: فکر کن یه روز همه محجبه بشن!هیچ اتفاقی نمی افته فقط از همون روزی که این اتفاق رخ بده

چشمها و دلهای مریض دنبال همون چادریها راه خواهند افتاد و دخترهای چادری هم از زیرهمان چادر چشمکهایشان را نثار مخاطبین خواهند کرداگر بنا بود با پتو کشیدن جلو مغازه نانوایی گرسنگیرفع و رجوع بشه الان خیلی وقت بود این کار را کرده بودیم تا اقلا نسبت به تولید گندم خودکفا بشیم!!!ذهن و دل بیمار همواره از بضاعت اجتماع تغزیه می کندنه از ظواهر امر.اگر چنین بود الان که در کشور ما به مراتبآمار محجبه ها بیش از سایر کشورهاست باید به عنوانیک کشور الگو و سالم معروف می شدیم در حالیکه نه تنها اینطور نیست بلکه روز به روز هم بر آمار بد اخلاقی هایمان
اضافه می شود و الزاما هم تمام بد اخلاق ها از جرگه مانتویی هاشکل نمی گیرد چون هر دو گروه به شکل یکسان در این امر
دخیل هستند.ماها یاد گرفتیم که همواره خودمون رو درگیر ظواهر بکنیم و بعد هم 
به ماهواره و تکنولوژی و آسمان و زمین و غیره و ذالک گیر بدهیم



پاسخ :اصل فرض شما علیل و ناقص است!

شما فرض کرده اید  نصف محجبه ها، بی عفت هستند و از زیر چادر چشمک نصیب مخاطبان می کنند!
این چگونگی فرضی است؟
وقتی زیر بنای چادر، عفت و حیای درونی است، چگونه می توانیم بگوییم چادری ها بی حیایی می کنند؟

همچنین جامعه ای که حجاب در آن رعایت می شود، حداقل اتفاقی که در آن رخ می دهد، این است که توده قابل توجهی از جمعیت مردان، دل مریض ندارند! 
این جلوه گری عمومی است که مردان را تنوع طلب بار می آورد و در تمام روز دنبال اغراض جنسی می گردند. و وقتی جلوه گری نباشد، غریزه به حالت اعتدال بر می گردد و آن وقت تمام جامعه را دل ها و ذهن های مریض در بر نمی گیرد. 

و درباره وضعیت جامعه، آنچه بسیار روشن است و هیچ کس نمی تواند انکار کند، این است که افزایش بداخلاقی ها، با غربی شدن بیشتر مردم همراه است. هر چقدر مردم بیشتر اهل ماهواره و فیلم های خارجی و مد های آنچنانی می شوند، آمار طلاق بالا تر می رود و ...
و امیدواریم شما که درگیر ظواهر نیستید!!! بتوانید از ظاهرا چادر باطن آن را هم بفهمید. که چادر بروز و ظهور حیاء و عفت است. تا دیگر این گونه سخن نگویید.



شبهه دوم

والا توی این اجتماع مردانش بیشتر از زنان در مورد زنها و مصائب و 
مشکلاتشون اطلاع دارندبه هر حال چیزی که ما می بینیم و تجربه می کنیم عمرا با هیچماست و ماله ای قابلیت چال شدن را ندارد. انچه که ماها به عنوانیک زن در این دیار می بینیم یک چیزی ورای اون چیزی هست که در
تبلیغات توی بوق و کرنا می کنند!بنده به شخصه مطلقا طرفدار تیپ های مدرن آنچنانی نسل جدید
نیستم ولی به کررات رخ داده که داخل تاکسی در کنار همین مدلهای فشن نسل امروزی قرار گرفتم و هیچ مشکلی نداشتم ولی در مقابل به کررات هم رخ داده که در معیت همین حاجی بازاریهای به ظاهر مقید 
تعاریف کلیشه ای قرار گرفتم و تهش مجبور شدم اعتراض بکنم!متاسفانه توی اجتماع ما اخلاق با وجب های اشخاص اندازه گیری می شودو بازهم متاسفانه یکسری ساختارهای کلیشه ای برای اخلاقی بودن 
اشخاص تعریف شده تا هر کسی در ظاهر امر از آن عدول کرد برچسب بداخلاقی میخ بشود بر پیشانی اش . در حالیکه فی النفسه چنین نیست و نه مانتو صرف می تواند نشان دهنده بد حجابی باشد و نه چادر صرف توانایی
این را دارد که از صاحبش یک راهبه بسازد.مشکل ما این است که اساس را رها کرده ایم و کلید کرده ایم به ظواهر برای همینهم هست تا تقی به توقی می خورد مردم به فنا می روند و ما هم مجبوریم هیاز غرب گله بکنیم و از ماهواره بد بگیم و اینترنت را فیلتر کنیم و ....در حالیکه اگر اخلاقیاتبه شکل درونی در درون انسانها نهادینه شود هیچ هیتلری توانایی رسوخ در آن را نخواهد داشت حال شبکه های ماهواره ای و غیره و ذالک پیش کش!



پاسخ :



تا حدی با گفتار شما موافقم اما به نظرم در یک جا اشتباه می کنید!
اگر چه درست است که نباید نگاهمان منحصر به ظواهر باشد. اما این اشتباه بزرگی است که تصور کنیم ظواهر هیچ ارتباطی با باطن ندارند!
از کوزه همان تراود که در اوست!

این اخلاقیاتی که شما می گویید به شدت تحت تاثیر همین اعمال و رفتار ظاهری است و ورودی های دل آن را عوض می کند.
بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد! که هر چه دیده بیند دل کند یاد!

وقتی شبکه های ماهواره ای بی حیایی را ترویج می کنند، انسانی که با حیا است، نمی تواند دیدن آن را تحمل کند! و آن کس که به راحتی نگاه می کند، هر روز تسلیم تر می شود و به آنچه می بیند، نزدیک تر می شود!

حتی جماعتی آن قدر تسلیم هستند که با صرف دیدن چند مد و ارایش در ماهواره، فورا از آن تقلید می کنند

آن وقت در مقابل این جمعیت به شدت تاثیر پذیر از هر آنچه می بیند باید این گونه شعار دهیم که اخلاقیات امری درونی است و هیتلر هم نمی تواند در آن رسوخ کند؟؟!! واقعا چقدر می توان حقایق را انکار کرد؟

در دنیا که بود می‌گفت: «فقط خدا»

در دنیا که بود می‌گفت: «فقط خدا»
به او می‌گفتند: نظرت در مورد توسل چیست: می‌گفت: «فقط خدا»
می‌گفتند: آخر عالم هستی حساب و کتاب دارد. وسیله و واسطه دارد.
می‌گفت: «فقط خدا»
می‌گفتند: زیارت رفته ای؟ می‌گفت: «فقط خدا»
می‌گفتند: خدا حتی رزق و روزی را هم به‌وسیله‌ی واسطه‌ها به دست آدم می‌رساند.
بازهم می‌گفت: «فقط خدا»
گفتند: خدا حجت‌هایی قرار داده. باید به اطاعت آن‌ها تن داد. گفت: «فقط خدا»
یک‌بار فرزندش پرسید: شفاعت چیست؟ همان‌طور که به فرزندش غضب کرده بود می‌گفت: «فقط خدا»
می‌گفتند: اگر خدا بخواهد گشایش کار خلقش را به ارواح پاک بسپرد چه ایرادی دارد؟ می‌گفت: «فقط خدا»
زمان جان دادن…
وقت مردن که شد مامور قبض روح آمد و گفت: آمده‌ام جانت را بگیرم!
پرسید از کجا آمده‌ای؟
مَلَک گفت: از عالم غیب.
گفت پس بگو فقط خدا بیاید. چون «فقط خدا» همه کار های غیبی را می‌کند!
همان‌طور که جان می‌داد می‌خواست بگوید «فقط خدا» اما نمی‌توانست.
در جهنم…
در جهنم بود و آماده برای عذاب. گدازه‌های جوشان را برسرش آماده کردند. به مامور عذاب گفت: تو می‌خواهی من را عذاب کنی؟
جواب داد: آری! چه‌طور؟
تا خواست سخنرانی همیشه را شروع کند گدازه با پوست سرش عجین شد. تا گدازه با پوست سرش عجین شد از خواب پرید…

موقع خواب یک کلاه مخصوص سرش می‌گذارد. با خودش گفت: چقدر خوب شد کلاه سرم بود و گرنه …
راستی تا یادم نرفته بگویم:
شیطان هم به عبارت «فقط خدا» سجده می‌کرد و به امر او بی اعتنا بود. می‌گفت: فقط خدا…

این نوشتار برگفته از سایت ما شیعه هستیم می باشد.


ایامکانیزم تاخیر اندازی را آیا میتوان سرکوب ویا انکار غریزه نامید وعوارض آن را مورد بررسی قرار داد؟

مکانیزم تاخیر اندازی را آیا میتوان سرکوب ویا انکار غریزه نامید وباتوجه به ارتباط این امر دررابطه با روان آدمی عوارض آن را مورد بررسی قرار داد؟
کما اینکه دراین نگاه وعاقبت پاسخ همه مشکلات را منتهی به ازدواج کردن خود نیز یک بعد دیگر نگاه جنسیتی به مقوله ازدواج است وسراب نیاز جنسی را به معنی رسیدن در ساحل نجات ازدواج جستن نیز گره ای از کار نمی گشاید ...زیرا اکنون امر ازدواج رادرپیوند عاطفی وسیراب شدن از این امر نگریسته میشود ...
درعین حال دراین مبحث نگاه اصلی مدیران کلان دربعد وسیعتر اجتماعی ونگاه جنسیتی نهفته درآن مورد نقدوبررسی قرار میگیرد وعوارض وپیامدهای آن بازبینی میشود

__________________




سلام
انجام یک فعل در زمان مناسب به معنای انکار آن نیست. اگر شما مسافرت رفتن را به تعطیلات واگذار کنید، به این معناست که نیاز به سفر را انکار کرده اید و خود را سرکوب نموده اید؟

اگر انسان هر فعل را در زمان مناسب خود انجام ندهد، غیر عاقلانه رفتار کرده است و مستحق مذمت است. پس تاخیر ازدواج برای زمان مناسب، اشکالی ندارد.

اما سخن گفتن از عوارض آن، در جایی مطرح می شود که انسان نتواند غریزه را مدیریت کند و الا اگر انسان خود را مشغول امر دیگری بسازد و انرژی و توجهش معطوف به امر دیگری شود، غریزه هیچ فشاری نمی آورد.

برای این نکته کافیست دقت کنید که کسانی که به همسر دسترسی دارند یا ... در هر زمانی به این کار راغب نیستند و ممکن است در اوقات زیادی آنچنان غرق در کار دیگر باشند که اصلا التفاتی به مساله جنسی نداشته باشند. البته شاید در دوره زمانه ما درک این مساله کمی سخت شده، چون فرهنگ غربی و فیلم ها و ... آن قدر در شهوت برانگیزی کار می کنند که مردم زیاد درگیر آن می شوند.

در ازدواج نیز مساله عاطفی از مساله جنسی جدا نیست. بلکه همینکه دو طرف یک نوع نیاز یکدیگر را برطرف می کنند خود می تواند به صمیمیت بیشتر منجر شود. پس اصل مساله راه و روش درست رابطه جنسی است

با توجه به پایان دوره جزم اندیشی و مطلق گرایی، چگونه دین می تواند با این صفات باقی بماند؟


با توجه به پایان دوره جزم اندیشی و مطلق گرایی، چگونه دین می تواند با این صفات باقی بماند؟




مثل معروفی وجود دارد که چند نفر دعوا می کردند بر سر اینکه با پول مشترکشان چه چیزی بخرند که یکی مدافع خریدن انگور بود و دیگری مدافع خریدن عنب (همان انگور به زبان عربی)

در اینجا نیز ظاهرا مساله از همین سنخ است. به نظر می رسد کسانی که سخن از پایان دوره جزم گرایی می گویند، به سخن خودشان دقت کافی ندارند و برای هشیار کردنشان کافیست بپرسیم که : آیا به طور قطعی و جزمی، دوران جزم گرایی تمام شده است؟

آن متوجه خواهند شد که خودشان نیز چقدر جزم گرا هستند. و اصلا کسی نمی تواند بگوید که جزم گرایی غلط است. چگونه می توان شک کرد که 2*2=4 ؟ یا چگونه می توان یقین نیافت که یک جزء از مرکب، کوچک تر از خود مرکب است؟ (مثل آنکه چرخ ماشین کوچک تر از خود ماشین است که جمع چرخ و باقی قطعه ها می باشد) آیا راهی جز داشتن جزم و یقین قطعی به درست بودن این مطلب وجود دارد؟

البته یک مطلب حق و صحیحی وجود دارد. و آن اینکه انسان هرگز بیجا یقین پیدا نکند. و جزمیت بیهوده از خود بروز ندهد. و در این مطلب نیز فرقی بین امروز و دیروز نیست. یقین بی جا، در تمام تاریخ، اشتباه بوده است و همان گونه که در گذشته عده زیادی متوجه این مساله بوده اند و بیهوده ادعای علم و یقین نمی کرده اند، امروزه نیز کم نیستند کسانی که بیهوده ادعای یقین می کنند. پس حقیقتا هیچ چیز تغییر نکرده است.   

به عبارت دیگر جزم گرایی را دو گونه می توان بررسی کرد. یک زمان هر نوع اظهار نظر جزمی را زشت و غلط می دانیم که اصلا چنین چیزی ممکن نیست و خود همین سخن، نقض خودش است. و یک زمان می گوییم که در همه چیز اظهار نظر جزمی نکنیم بلکه تنها در مسائلی که یقین معقول است، جزم داشته باشیم، که این سخن، همیشه مطرح بوده است و سخن نویی نیست.

و جالب آنکه در قرآن، به طور مفصل، راهها و دلایل اظهار نظر جزمی بی جا را بیان کرده است و از آن نهی نموده است. مثل آنکه گمان و حدس را مبنای قضاوت و اظهار نظر قرار ندهیم:
َ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (24  جاثیه) آنان به اين سخن كه مى‏ گويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مى ‏زنند (و گمانى بى ‏پايه دارند)!

یا آنکه تبعیت از اسلاف گذشته بدون تامل در صحیح بودن رویه شان را نفی می کند:

 قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (170 بقره) مى‏ گويند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى ‏نماييم.» آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى‏ فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟

یا آنکه به بهره کم انسان از دانش اشاره می کند که انسان نمی تواند در همه چیز علم داشته باشد:

َ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216 بقره) چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مى ‏داند، و شما نمى‏ دانيد.

و ...

همچنین باید توجه کنیم که علم بشر دچار نقصان است و اظهار نظر قطعی در همه مسائل از سوی او عجیب است اما خدای متعال، عالم مطلق است و هیچ علمی از او پوشیده نیست. 

نـقـدی بـر سـرمـقـالـه روزنامه بـهـار

پاسخ :
بسم الله الرحمن الرحيم
در آستانه عيد غدير خم، روزنامه بهار در سرمقاله‌ي خود، با عنوان « امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟ » به قلم علی اصغر غروی، با صراحت هر چه تمام، یکی از اساسي‌ترين مبانی اعتقادی شیعیان، يعني مسأله خلافت و جانشيني سیاسی امام علي علیه السلام بعد از پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مورد انکار و تحریف قرار داد. نویسنده مقاله با قلمی گزنده و با نادیده گرفتن اخلاق علمی، ضمن توهین‌ به شیعیان امام علی علیه السلام و متهم کردن آن‌ها به نداشتن هرگونه سنخیت ایمانی و اخلاقی و سلوکی با آن امام همام، به تحریف معنوی وقایع تاریخ و ارائه تفاسیر نادرست و کج‌اندیشانه از آیات قرآن کریم پرداخته است. طرح شبهه و تحریف حقایق تاریخی و دینی، خصوصا درباره فضیلت‌ها، منقبت‌ها و حقوق اهل‌بیت علیهم السلام، به ویژه وجود مقدس امام امير المومنين علي علیه السلام و خلافت منصوص و الاهی ایشان پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مسأله‌ی تازه و بدیعی نیست. این نخستين بار نيست کسانی با انگیزه‌های غرض‌ورزانه و یا برخاسته از نااگاهی، به تحریف تاریخ و ارائه تفسیر نادرست از مسائل دینی اقدام می‌کنند. افراد و جریان‌های گوناگونی در طول تاریخ، و حتی در دوران حیات پیامبر، کوشیدند تا از منزلت و جایگاه امام علی علیه السلام در چشم‌ها و دل‌ها فروکاهند و مانع از روی‌آوردن جامعه اسلامی و انسان‌های تشنه معارف الاهی به سوی اهل‌بیت علیهم السلام شوند. پس از ماجرای سقیفه و انحرافی که به دست برخی از یاران پیامبر و همراهی یا سکوت دیگران اتفاق افتاد و امام علی علیه السلام از حق مسلم خویش در راهبری و حاکمیت جامعه اسلامی محروم گردید، همواره جریان‌های مخالف، تلاش کرده‌اند با شیوه‌های مختلف و استدلال‌ها گوناگون، این انحراف را، نوعی رفتار صحیح و سازگار با مبانی اسلامی و پدیدآورندگان آن را افرادی خیرخواه و صالح معرفی کنند. در مقابل این هجمه ناعادلانه، اهل بیت علیهم السلام، به خصوص حضرت زهرا و امام علی علیهما السلام و پس از آن‌ها، یاران و شاگردان ائمه و عالمان حق طلب و حقیقت‌جو در طول تاریخ خون‌بار شیعه، تمام همت و اراده خود را به کار بردند تا از تأثیر چنین انحراف فکری و عقیدتی جلوگیری کنند و از تحریف‌ها و تقلب‌هایی که توسط افراد دنیاطلب و حاکمان ستمکار و بی‌ایمان بنی‌امیه و بنی‌مروان در تاریخ و عقائد مسلمانان وارد شده است، پرده بردارند. آن چه باعث شگفتی و نگرانی ماست این است که در کشور امام علی و در نظام جمهوری اسلامی، کسانی به خود اجازه می‌دهند مهم‌ترین مبانی اعتقادی شیعه را مورد نفی و انکارقرار داده و مجاهدت‌های عالمان بزرگ و شیعیان اهل‌بیت علیهم السلام در دفاع از حق امام علی علیه السلام، که در واقع حق تباه شده همه انسان‌های آزاده و حقیقت‌طلب در طول تاریخ است، را نامقبول و ناموجه معرفی کنند.

البته به خوبی روشن است که چنین افرادی با چه انگیزه‌هایی و براساس چه مبانی فکری و اعتقادی دست به قلم برده و چنین بی‌پروا به ویران کردن باورهای جامعه اسلامی همت می‌گمارند، هر چند این‌جا جایگاه پرداختن به این مسأله نیست و واکاوی آن را به وقتی دیگر واگذار می‌کنیم. فارغ از انگيزه‌هايي که در پس پشت این نوشته و نوشته‌هایی از این دست نهفته است، به نقد آن می‌پردازیم. نوشته مذکور از محورهایی تشکیل شده است که می‌کوشیم در حد مقدور به آن‌ها پاسخ‌ گوییم:

1. مهم‌ترین محور برجسته نوشتار مذکور، انکار نصب امام علی توسط پیامبر علیهما السلام به عنوان ولی و پیشوای سیاسی پس از خود در روز غدیرخم است. نویسنده به جای انکار اصل ماجرای غدیر، چنان‌که برخی از اهل سنت و دگراندیشان چنین کرده‌اند، به تحریف معنوی و ارائه تفسیری نادرست از ماجرای غدیر پرداخته است به گونه‌ای که همان هدف را تأمین می‌کند. در این راستا توجه به چند نکته ضروری می‌نماید:

یکم: به باور اکثریت قریب به اتفاق شیعیان، پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله در روز هجدهم ذی‌الحجه سال دهم هجرت، امام علي علیه السلام را به عنوان جانشين سیاسی، دینی و معنوی خود معرفي کرده است. این رویداد مهم و سرنوشت‌ساز نه تنها از طریق عالمان و تاریخ‌نگاران شیعه، بلکه از طرق اهل سنت نيز به صورت متواتر نقل شده است. واقعه غديرخم توسط صد و ده نفر از اصحاب و هشتاد و چهار نفر از تابعين روایت شده است و عالمان پرشماری از اهل سنت و شیعه آن را در کتاب‌های خود نقل کرده‌اند به گونه‌ای که جای هیچگونه تردید و تشکیکی باقی نمی‌ماند.[1]

آنچه كه از طريق اهل سنّت، درباره رویداد غديرخم نقل شده، به دو گونه است: 1. برخی از کتاب‌ها ضمن پرداختن به شأن نزول آیه "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل من ربک..."[2] به بیان داستان نصب امام علی به ولایت پس از پیامبر تصریح کرده و نزول آیه مذکور را در همین راستا دانسته‌اند؛ 2. برخی دیگر از کتاب‌های اهل سنت تنها به اصل ماجرا اشاره کرده و ذکری از آیه به میان نیاورده‌اند.

ابن عساکر در تاريخ دمشق، ج2، فخر رازي در مفاتيح الغيب (تفسير کبير)، ج12، ثعلبي در الکشف و البيان، (نسخه خطي)، حموینی در فرائد السمطين، ج1، ابن صباغ مالکي در الفصول المهمه و آلوسي در روح المعاني، ج6، از جمله عالمان و محدثان اهل سنت هستند که ماجراي غدير خم و نزول آيه 67 سوره مائده را ذکر کرده‌اند.

از ميان عالمان و محدثان اهل سنت که تنها به اصل داستان و حديث غدير تصريح کرده ولي ذکري از نزول آيه به ميان نياورده‌اند، مي‌توان به احمد بن حنبل در المسند، ج4، حاکم نيشابوري در المستدرک، ج3، طبري شافعي در الرياض النضرة في فضائل العترة، ج3، سيوطي در الحاوي للفتاوي، ج1، بلاذري در انساب الاشراف، ج2، خوارزمي در المناقب، متقي هندي در کنزل العمال، ج13، سمهودي در وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي، ج2، اشاره کرد. علامه عبدالحسين اميني در کتاب گرانسنگ الغدير ده‌ها کتاب از اهل سنت نام مي‌برد که همه آن کتاب‌ها، حديث غدير را روايت کرده‌اند[3].

دوم: چنانکه پيش‌تر اشاره شد، شيعه و سني بر اين موضوع متفق‌اند که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ در روز هجده ذي الحجه سال دهم هجرت و در حضور نزديک به صد هزار نفر از مسلمانان، دست امام علي ـ عليه السلام ـ را گرفته و بالا برد و فرمود: من کنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ علاوه بر اکثریت قریب به اتفاق شيعيان، بسياري از عالمان و محققان اهل سنت نيز اعتراف کرده‌اند که مقصود پيامبر از کلمه مولا، همان ولايت و سرپرستي عام و کلي است که شامل ولايت و پيشوايي سياسي پس از ايشان هم مي‌شود؛ بنابراين پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با معرفي امام علي ـ عليه السلام ـ به عنوان ولي، او را به سرپرستی امور ديني و دنيايي مردم، پس خود، نصب فرموده است؛ بر اين معنا، شواهد فراواني وجود دارد که به پاره‌اي از آن‌ها اشاره مي‌کنيم:

يک: بسياري از مفسران و عالمان اهل سنت و اکثريت قريب به اتفاق عالمان و مفسران شيعي، اذعان کرده‌اند که آيه شريفه تبليغ[4] در روز غدير خم و در ارتباط با معرفي و انتصاب امام علي ـ عليه السلام ـ به مقام ولايت عام پس از پیامبر نازل شده است.

اي پيامبر! آن چه را که از سوي خداوندگارت به سوی تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نکني، پس رسالتش را به مردم نرسانده‌اي و خداوند تو را از گزند مردم نگه خواهد داشت؛ يقيناً خداوند کافران را هدايت نخواهد کرد.

از طنين آيه و جملاتي که در آن به کار رفته است، به روشني مي‌توان فهميد که مسأله‌ی بسيار مهمي در ميان بوده که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بايد به مردم مي‌رسانده است. یقینا اين موضوع نمي‌توانسته يک موضوع ساده يا مثلا يک حکم فقهي يا اخلاقي باشد، بلکه به صورت طبيعي، مسأله‌اي بوده که ابلاغ آن برابر با کل رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به حساب مي‌آمده است. از سوي ديگر، موضوع، چنان حساس بوده که واکنش‌هاي احتمالی خطرناکي را در پي داشته و همین امر، پيامبر را در ابلاغ آن دچار ترديد کرده بود.

آيا هيچ مسأله‌اي، جز معرفي و نصب جانشين پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌تواند از چنان اهميت و حساسيتي برخوردار باشد؟! روايات شيعه و سني گوياي اين حقيقت است که آيه مذکور در شأن امام علي علیه السلام و در ارتباط با نصب ايشان به امامت و ولايت پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نازل شده است. به عنوان نمونه، ابن عساکر به سند صحيح از ابي سعيد الخدري نقل مي‌کند که آيه کريمه تبليغ، در روز غدير خم بر پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و در شأن امام علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است[5].

همچنین حبري، از محدثان اهل سنت، به سند صحيح از ابن عباس نقل مي‌کند که اين آيه کريمه در شأن امام علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است. در اين آيه خداوند پيامبر را به تبليغ انتصاب ولايت امام علي ـ عليه السلام ـ به جانشینی پس از خود امر کرده است و پيامبر پس از نزول آيه، دست امام علي ـ عليه السلام ـ را بالا برد و فرمود: هر کس من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست[6].

بر اين اساس آيا مي‌توان باور کرد و آيا ساده‌انگاري نيست که بگويم خداوند توصيه به محبت و دوستي امام علي ـ عليه السلام ـ را از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خواسته است و پيامبر نيز در چنان شرايط زمانی، مکانی، جغرافیایی و زیر تابش سوزان خورشید، مردم را نگه داشته تا آنان را دوستي امام علي ـ عليه السلام ـ امر کند؟! آيا مي‌توان باور کرد مسأله دوستي امام علی علیه السلام (که در این فرض، امری اخلاقی به شمار می‌رود) چيزي است که عدم تبليغ آن برابر با بي‌اثر بودن رسالت 23 ساله پيامبر است؟! علاوه بر اين، چه امري مي‌توانست پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را دچار هراس و ترديد کند و از واکنش‌هاي احتمالی يارانش بيمناک شود، جز مسأله خلافت پس از خود؟! زيرا مسأله دوستي و سفارش به محبت، یا معرفی امام به عنوان یک الگوی ایمانی، مسأله‌ای چنان حساسيت‌برانگيز نبود که خداوند به پيامبر قوت قلب داده و او را مطمئن سازد که از گزند مردم در امان خواهد بود! پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در طول سال‌های رسالت، بارها از امام علی علیه السلام دفاع کرده و مردم را به دوستی و مودت او و بهره بردن از علم و حکمت او سفارش کرده بود.

دو: شاهد ديگر بر اين که مقصود پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از من کنت مولاه... ولایت عام و کلی است که شامل ولایت سیاسی هم می‌شود، این است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ قبل از نصب امام علي ـ عليه السلام به ولايت، از مردم بر ولايت خويش اعتراف گرفت و فرمود: الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلي؛ آيا من از خود شما به شما سزاوارتر نيستيم؟ همه حاضران گفتند: آري اي رسول خدا! پس از آن فرمود: من کنت مولاه فهذا علي مولاه. آيا عاقلانه است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بفرمايد: آيا من از خود شما به شما دوست‌تر نيستيم؟! آیا ممکن است بگوییم مقصود پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در جمله اول (الست اولی بکم من انفسکم) اولویت در شؤون سیاسی و اجتماعی است، اما در جمله دوم (من کنت مولاه...) مقصودش، دوستی و محبت و الگویی ایمانی است؟! يقيناً کلمه "اولي بکم" در جمله اول پيامبر به معناي اولی به تصرف و صاحب اختيار است، بنابر اين سياق کلام پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دلالت روشني بر اين حقيقت دارد، که کلمه "مولا" در "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" هم به معناي ولايت عام سياسي، اجتماعي و ديني است؛ به ويژه اين كه در بعضي از تعبيرات «من بعدي» دارد، كه قید مذکور با مفهوم دوست‌داشتن سازگاري ندارد؛ زیرا عاقلانه نیست که بگوید علی را پس از من دوست داشته باشید! بنابر این پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌خواهد بگويد: ای مردم! علي امام و سرپرست شما پس از من است!

سه: قرينه ديگر بر این که مفهوم مولی در کلام پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، ولایت عام دینی و دنیایی هر دو بوده است، معنايي است که حاضران، اعم از اصحاب و ديگران از کلام پيامبر فهم کردند. چنان که پس از معرفي امام علي ـ عليه السلام ـ همه اصحاب، خصوصاً خليفه اول و دوم، با امام علیه السلام، به عنوان ولي و جانشين پيامبر بيعت کرده و تبريک گفتند و شاعرانی چون حسان بن ثابت و دیگر شاعران، در طول تاریخ، درباره این موضوع شعرها سروده‌اند.

چهار: معرفي امام علي ـ عليه السلام ـ به عنوان خليفه، وصي و امام پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، مسأله‌اي نيست که تنها در روز غديرخم مطرح شده باشد؛ اين مسأله از همان ابتداي رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، در مواقع و موارد گوناگوني از سوي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ تبيين شده است. در اين راستا مي‌توان به حديث يوم الانذار و حديث منزلت، که به صورت صریح، و حدیث سفینه و حدیث ثقلین، که به دلالت التزامی بر خلافت و جانشینی امام علی و فرزندان او پس از پیامبر دلالت می‌کند، اشاره کرد. مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرف الدين در المراجعات مي‌فرمايد: حديث منزلت از احاديث متواتر است و جماعت كثيري از صحابه آن را نقل كرده‌اند. این حدیث از افرادی مانند سعد بن ابي وقاص، معاويه، جابر، ابو سعيد الخدري، عبدالله بن عمر، عمر بن الخطاب، اسماء بنت عميس، ابوهريره، و... نقل شده است. آن‌ها اعتراف کرده‌اند که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هنگام عزيمت به سوي تبوک، امام علي ـ عليه السلام ـ را در مدينه به جاي خود گماشت و پس از اظهار ناراحتي امام از عدم همراهي با پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ماندن در کنار زنان وکودکان، به او فرمود: اما ترضي ان تکون مني به منزله هارون من موسي الا انه لانبي بعدي! آيا راضي نمي‌شود که نسبت به من، چون هارون نسبت به موسي باشي، جز اين که پس از من پيامبري نيست![7] در اين سخن شريف، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ همه مناصب دینی ودنیایی خود را، که از جانب خداوند به او عطا شده بود، براي امام علي ـ عليه السلام ـ ثابت دانسته و از آن میان تنها منصب پيامبري را استثنا مي‌کند.

افزون بر این، نزديك به صد كتاب از کتاب‌های معتبر اهل سنت، اين حديث را در خود ثبت كرده‌اند. برخي از اين کتاب‌ها عبارت‌اند از : صحيح بخاري، ج 6، ص 3 در باب غزوه تبوك. صحيح مسلم، ج 7، ص 120، باب فضائل علي (عليه السلام)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 55، باب فضائل أصحاب النبي (عليه و آله السلام)، مسند ابن حنبل، ج 1، ص 173، سيره ابن هشام، ج 4، ص 163. غزوه تبوك،..[8]

در حديث يوم الانذار، که در اوائل بعثت پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ روی داده است، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در برابر بزرگان قريش و از جمله عمویش ابوطالب، دست امام علي ـ عليه السلام ـ را گرفت و فرمود: این علي پس از من وصي و وزیر و جانشين من است؛ از او بشنويد و اطاعتش کنيد![9]

ابن هشام در سيره خود نقل کرده است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به امام علي ـ عليه السلام ـ فرمود: انت الخليفه من بعدي، تنها تو جانشین پس از من هستی![10]

در اين راستا روايات معتبر ديگري نيز وارد شده است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به صراحت يا اشارت، مسأله خلافت اهل بيت علیهم السلام را بيان فرموده است؛ حديث سفينه[11] و حديث ثقلين[12] از روايات مشهور و معتبر ميان اهل‌سنت و شيعه است و هر دو به دلالت التزامي، بر جانشين اهل بيت دلالت دارد.

در روايت ديگري آمده است که مردي نزد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آمد و گفت: اي پيامبر خدا! آيا علي راست مي‌گويد که خداوند پس از شما رهبري مردم را به او تفويض کرده است؟ پيامبر فرمود: علي امير مؤمنان است و ولايت او از جانب خداست... همانا علي خليفه خدا و حجت او است، او امام مسلمين است. اِنَّ عَليّاً خَليفَةُ اللّهِ وَ حُجَّةُ اللّهِ وَ اِنَّهُ اِمَامُ الْمُسْلِمينَ...[13]

پيامبر به امام علي ـ عليه السلام ـ فرمود: يا علي انت امير المؤمنين و امام المتقين، يا علی انت سيدالوصين و وارث علم النبيين يا علي انت خليفة المرسلين يا علي انت مولي المؤمنين، يا علي انت الحجة علي الناس اجمعين[14].

اي علي! تو امير مؤمنان و پيشواي اهل تقوايي، اي علي! تو آقاي اوصيا و وارث علم پيامبراني، اي علي! تو جانشين پيامبران هستي، اي علي! تو پيشواي مؤمناني، اي علي! تو حجت خدا بر همه مردمان هستي!

پنجم: عقل، فطرت، سیره عقلا، سیره پیامبران پیشین و سیره خود پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، دلالت روشنی بر لزوم نصب جانشین از سوی آن حضرت برای دوران پس از حیات او، دارد. تاریخ زندگی پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ گواه این واقعیت است که هرگاه، حتی برای مدت یک روز، از مدینه خارج می‌شد، کسی را به جای خود می‌گماشت تا امور اجتماعی و سیاسی را سامان دهد و امر مردم، حتی برای مدت چندین ساعت، بر زمین نماند. حال آیا ممکن است که پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، با توجه به شرایط خاص فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، دینی و امنیتی، که جامعه اسلامی را در وضعیت حساسی قرار داده بود، مردم را به حال خود رها کرده و با درگیر کردن آن‌ها به مسأله خلافت، که به صورت طبیعی، موجب پدید آمدن اختلاف‌ها و تنش‌های زیادی می‌شد و نتیجه حاصل از آن هم معلوم نبود، امر جانشینی خود را به مردم کوچه بازار واگذار کند؟! اساسا آیا چنان مردمی توانایی تعیین امیر و حاکم صالح را برای خود داشتند؟! با توجه به اینکه در آن زمان تفکیک امور دینی از امور دنیایی به دشواری قابل تمییز بود و هر کس متولی امور دنیایی می‌شد، به طور طبیعی، بر امور دینی هم تسلط و دخالت می‌یافت، آیا می‌توان گفت که پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ امور دنیایی را به مردم و امور دینی را به امام علی علیه السلام واگذار کرد؟!

این مسأله چنان روشن و عقلایی است که حتی خلیفه اول و دوم هم برای پس از مرگ خود در اندیشه تعیین جانشین بودند! آیا آن دو نفر از پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به مردم دل‌سوزتر بودند؟! آیا آن‌ دو ضرورت نصب جانشین را بهتر از پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ می‌فهمیدند؟! چنین تلقی‌ ساده‌انگارانه و غیر عالمانه‌ای از سیره و رفتار سیاسی پیامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ، یقینا جفایی نابخشودنی در حق آن الگوی حکمت و عقلانیت است.

2. نویسنده در بخش دیگری از مقاله به تفسیر نادرستی از آیه شریفه الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا اشاره کرده و ضمن انکار تلویحی نزول آیه در روز غدیر خم، اکمال دین و اتمام نعمت را ناشی از پایان یافتن رسالت پیامبر و تبلیغ آموزه‌های دین دانسته است؛ احکامی که به زعم نویسنده در قبل و بعد از این آیه بیان شده است. در این خصوص بیان چند نکته ضروری است:

نکته اول: اين قسمت از آيه سوم از سوره مائده، هیچ ارتباط منطقی با صدر و ذيل آيه ندارد، بلکه يک مطلب جداگانه و مستقل را بيان مي‌کند، شواهد اين مدعا عبارتنداز:
1. اگر اين قسمت از آيه را برداريم و صدر و ذيل آيه را با هم در نظر بگيريم و محتواي آن را مورد توجه قرار دهيم، خواهيم ديد که در معناي آيه هيچ خللي پيش نمي‌آيد.
2. شأن نزول اين قسمت از آيه، غير از شأن نزول قسمت اول و ذيل آيه است؛ چه شأن نزول آيه در مورد وقوف در عرفات و روز عرفه باشد و چه مربوط به ماجرای غديرخم. کلام مفسران نشان مي‌دهد که اين قسمت از آيه، مستقل است و ربطي به صدر و ذيل آن ندارد.
3. قسمت اول و آخر آيه شريفه همانند آيات سوره بقره (173)، انعام (145)، نحل (115) است و از نظر محتوي و موضوع، هيچ ارتباط منطقی با جملات...الیوم اکملت لکم...فلا تخشوهم و اخشونی...ندارد. در اين قسمت از آيه، خداوند آن روز به خصوص را اين گونه توصيف مي‌کند: 1) روز نااميدي کفار از دین مسلمانان 2. مسلمانان پس اين روز دیگر نباید از کفار بترسند، زیرا با اتفاقی که در آن روز افتاده است، دین، چنان محکم و استوار شده که دیگر از گزند کافران در امان خواهد بود و تنها باید از خداوند و سنت‌های او بترسند، که در صورت بی‌اعتنایی به آن حکم الاهی، هم آن نعمت‌ها را از کف خواهند داد و هم سختی‌های فراوانی برایشان پدید خواهد آمد و هم باید منتظر کیفر اخروی خداوند باشند.3. در اين روز دين به اکمال رسيده است، 4. در اين روز نعمت الهي بر مسلمانان تمام شده است، 5. با اتفاقی که افتاده است، خداوند اسلام را به عنوان دین، برای مسلمانان پسندیده است.
از اين خصوصيات روشن مي‌شود که تا قبل از اين روز، اسلام آن‌چنان محکم و استوار و تزتزل‌ناپذیر نیست و راه نفوذ در آموزه‌های دین و اتحاد مسلمانان باز است، آن‌چنان که کفار، طمع و اميد داشتند که اسلام را در آينده از بين ببرند. ولي خداوند با آن حکم، آن‌ها را نااميد کرده و به مسلمانان اطمینان می‌دهد که ترس و هراس از جانب کافران نسبت به آينده اسلام را ار دل بیرون کنند که با آمدن آن حکم الهي، کفار هرگز نخواهند توانست در معارف اسلام و پیشرفت و اتحاد جامعه اسلامی خللی وارد کنند؛ اما باید از سنت الاهی بترسند که اگر به آن حکم، بی‌اعتنایی کرده و آن را پشت سر اندازند، آن تحریف و این تفرقه و تشتت، این بار نه به دست کفار، بلکه به دست خود مسلمانان روی خواهد داد. حوادث تاریخی جامعه اسلامی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تا به امروز، حقیقت این هشدار و انذار الاهی را به خوبی نشان می‌دهد. مسلمانان با سرپیچی از دستور خداوند و وانهادن امر پیامبر در مسأله ولایت اهل‌بیت علیهم السلام، با اسلام همان کردند که از روز نخست آرزوی قلبی کافران بوده و هست!!!
حال اين سؤال مطرح است که در آن روز چه حکمي نازل شد که اين خصوصيات را به دنبال داشت؟ آيا بيان احکام گوشت‌هاي حلال و حرام، می‌تواند موجب نااميدي کفار و رفع ترس مسلمانان شود؟! مسلماً چنين امری مورد تأیید عقل سلیم نخواهد بود؛ زيرا با بيان چند حکم فقهی مربوط به مأکولات، هرگز کفار از رخنه در دین و جامعه اسلامی نااميد نمي‌شوند!!! به علاوه، اين احکام در سوره‌هاي بقره 173، انعام 145، نحل 115 قبلاً نیز بيان شده بود. آیا می‌توان باور کرد که با بیان چند حکم فقهی مربوط به خوردنی‌ها، چنان تحولی در دین و جامعه دینی پدید آمد که دین به اکمال رسید، نعمت خداوند تمام شد و اکنون اسلام به عنوان یک دین سازنده و تعالی‌بخش مورد رضایت خداوند قرار گرفت؟!
اگر گفته شود که شأن نزول آیه مربوط به عرفه است، باز هم همین پرسش مطرح می‌شود که آیا اجتماع مسلمانان در روز عرفه و کامل شدن مراسم و مناسک حج می‌تواند باعث نااميدي کفار بشود؟! هرگز چنین اجتماعی در روز عرفه نخواهد توانست باعث نااميدي کفار از دین شود؛ زيرا پیش‌تر با فتح مکه این اجتماع فراهم آمده بود و اضافه بر این، آيه برائت نیز نازل شده بود و کفار از تغییر مناسک حج نااميد شده بودند! بنابر این، آيه ربطي به عرفات و مراسم حج ندارد.
از نظر عقل و تجربه و گزارش‌های تاریخی، روشن است که کفار و منافقان (که در حقیقت کافرند[15]) منتظر اين بودند که با از مرگ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ، که رکن اساسي اسلام بود، ضربه کاری خود را بر پیکر اسلام بزنند و دین جوان و نوخاسته اسلام را از ریشه برکنند. اما هنگامی که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله از طرف خداوند، امام علي ـ عليه السلام ـ را به جانشيني خود منصوب کرد، کافران و منافقان نسبت به آينده اسلام و شکست آن نااميد شدند.
4. مفسرين گفته‌اند: سوره مائده يک سوره مدني است، مگر آيه "اليوم اکملت لکم دينکم..." که در مکه يا در راه مدينه و مکه نازل شده است. از اين کلام مفسران معلوم مي‌شود که اين قسمت از آیه، مستقل است؛ چون اين مطلب را در مورد کل آيه سوم نگفته‌اند.
نکته دوم: با توجه به اين که اين قسمت از آيه، هم از نظر موضوع و هم از نظر پیام و هم از نظر طنین موسیقایی، مستقل است، چرا به صورت آيه‌اي مستقل قرار داده نشده و در وسط اين آيه جا گرفته است؟
پاسخ: در پاسخ به این پرسش، نظریه‌های متعددی مطرح شده است. الف) با نگاهي اجمالي به اين آيه مي‌بينيم که خداوند يک روز خاص را با خصوصياتي ويژه بيان مي‌کند. از آن خصوصيات برجسته، اهميت فوق العاده آن روز معلوم مي‌شود. به سبب اهميت اين آيه، پیامی که از طریق این آیه باید به نسل‌های بعد منتقل شود و جرياني که در آن روز به خصوص رخ داده است، آیه را در معرض احتمال تحریف قرار می‌دهد. خداوند متعال براي محافظت آیه از تحريف و تغيير، آن را در لابلاي آیه‌ای با محتوای غیر مرتبط قرار داده است تا انگیزه تحریف‌کنندگان احتمالی را برای تحریف آن کاهش دهد. این یک شیوه عقلایی است که گاه برای محفوظ ماندن یک چیز نفیس از دست‌برد سارقان، آن را با چیزهای ساده و کم‌تر جلب‌توجه کننده مي‌آميزند تا سارقان متوجه آن نشوند. مثل کسی که پول‌ها یا جواهرات خود را لابه‌لای حبوبات منزل جاسازی می‌کند.
تفسیر آیه از نگاه روایات
در این درباره که شأن نزول آيه "اليوم اکملت لکم دينکم..." چيست؟ روایات بسیاری در کتاب‌های شیعه و سنی نقل شده است که همه بر این نکته اتفاق‌نظر دارند که قطعه میانی آیه سوم از سوره مائده در ارتباط با ماجرای غدیر خم و انتصاب امام علی علیه السلام به خلافت و ولایت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است. در این مجال کوتاه به پاره‌ای از این روایات اشاره می‌کنیم:
خوارزمي در کتاب مناقب از ابي سعيد خدري چنین نقل مي‌کند: ان النبي صلي الله عليه و آله يوم دعا الناس الي غدير خم، امر بما تحت الشجره من الشوک فقمّ و ذلک يوم الخميس، ثم دعا الناس الي عليّ فاخذ بضبعه فرفعها حتي نظر الناس الي بياض ابطه ثم لم يتفرقا حتي نزلت "اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام ديناً..."[16]
روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به گرد غدیر خم فراخواند، فرمان داد تا خار و خاشاک زير درخت را جاروب کردند و آن روز، پنج شنبه بود، سپس مردم را دعوت کرد تا به سوی علي بیایند. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بازوي علي را گرفت و آن‌چنان بالا برد که سفيدي زير بغل پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ معلوم شد. هنوز پیامبرو مردم پراکنده نشده بودند که اين آيه نازل شد: "امروز دينتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین، برایتان پسندیدم.
این روایت را علي بن محمد حمويني، در کتاب فرائد السبطين[17] نیز نقل کرده است.
2. عبدالله حسکاني، در کتاب شواهد التنزيل[18] چنین آورده است: عن ابن هريره: قال من صام يوم ثمانية عشر من ذي الحجة کتب الله له صيام ستين شهراً و هو يوم غدير خم لما اخذ النبي بيد علي فقال: الست ولي المؤمنين؟ قالوا نعم يا رسول الله فقال: من کنت مولاه فعليّ مولاه. فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک يا ابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا کل مؤمن و انزل الله "اليوم اکملت لکم دينکم...". ابوهریره گفت: هر کس روز هجدهم از ماه ذی‌الحجه الحرام را روزه بدارد، خداوند به او پاداش شصت ماه روزه‌داری را عطا فرماید. این روز همان روز غدیر خم است که پیامبر دست علی علیهما السلام را گرفت و فرمود: آیا من سرپرست مؤمنان نیستم؟ همه گفتند: آری ای رسول خدا! پیامبر فرمود: هر کس من مولای اویم پس این علی مولای اوست! پس از آن عمر بن الخطاب خطاب به علی علیه السلام گفت: آفرین بر تو آفرین بر تو ای پسر ابوطالب! زین پس مولای من و مولای همه مؤمنان شدی! خداوند در این روز آیه الیوم اکملت لکم دینکم...را نازل کرد.
علي بن محمد حمويني، پس از نقل اين روايت مي‌گويد: هذا حديث الغدير و له طرق کثيره الي ابي سعيد سعد بن مالک الخدري الانصاري؛ این حدیث غدیر است و برای آن، طرق روایی و رجالی بسیاری تا ابی سعید سعد بن مالک الخدری الانصاری است.
3. ابن مغازلي در کتاب المناقب.[19]
4. ابن عساکر، ترجمة الامام علي بن ابي طالب.[20]
5. حافظ ابو بکر احمد بن علي خطيب بغدادي در کتاب تاريخ بغداد.[21]
اين روايات هم در کتب معتبر اهل سنت ثبت شده‌اند و هم از کساني روایت شده‌اند که مورد اعتماد خود اهل سنت مي‌باشند. مثلاً از ابو هريره، که اهل سنت، بر عدالت وثاقت او اجماع دارند؛ اگر چه اين روايات منحصر به ابو هريره هم نمي‌باشد، بلکه از طرق ديگري هم نقل شده‌اند.
3. نویسنده مقاله در جای دیگری می‌گوید که اگر به انتصاب امام علی علیه السلام توسط پیامبر باور داشته باشیم، لازمه آن تعارض این مسأله با آیاتی است که پیامبر و مؤمنان را به شوری و رایزنی در امور فرا می‌خواند!
در نقد این سخن باید گفت که اساسا این دو مسأله هیچ تعارضی باهم ندارند و می‌توان هم به لزوم و وقوع نصب امام توسط پیامبر باور داشت و هم به استحباب یا وجوب مشورت و رایزنی در پاره‌ای از امور معتقد شد. خداوند در آیه 159 آل عمران به پیامبر چنین خطاب می‌کند: (ای پیامبر!) پس به سبب رحمتی که از سوی خداوند به تو رسیده است با مردم نرم‌خو و مهربان شدی و اگر فردی خشن و سخت‌دل بودی از گرد تو پراکنده می‌شدند؛ پس (از روی رحمت و مهربانی) از لغزش‌های آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و با آن‌ها در کارها رایزنی کن! پس چون تصمیم به کاری گرفتی بر خداوند اعتماد کن یقینا خداوند اعتمادکنندگان بر خود را دوست دارد. در آیه 38 از سوره مبارکه شوری، در توصیف اهل ایمان و توکل چنین می‌فرماید:...و کسانی هستند که دعوت خداوندگار خویش را استجابت می‌کنند و نماز را به پا می‌دارند و کارشان را با رایزنی در میانشان سامان می‌دهند و از آنچه روزی‌شان کرده‌ایم، انفاق می‌کنند.
در این راستا توجه به چندنکته ضروری می‌نماید:
یک: آياتي که در قرآن کريم، پيامبر يا مؤمنان را به مشورت و رايزني دعوت مي‌کند، ناظر به اموري است که مشورت و رايزني در آن مشروع و موجه است؛ بنابراين هر امري که شرعاً يا عقلاً صلاحيت مشورت در آن نيست، تخصصاً يا تخصيصاً از شمول این حکم، خارج است.

اصولا مشورت، در جايي مشروعيت و معقوليت پيدا مي‌کند که هم امر مورد نظر، قابليت رايزني داشته باشد و هم کساني که طرف مشورت قرار مي‌گيرند، صلاحيت قرار گرفتن در چنین موقعیتی را داشته باشند. از اين رو مشورت در احکام شرعي، مسائل و اموري که عقلا يا عقلائياً وضعيت روشني دارند و نيز مشورت با کساني که صلاحيت آن را ندارند، امر بيهوده و نادرستي است و مسلماً از جانب خداوند توصيه نمي‌شود. به عقیده ما و با تکیه بر ادله دینی و عقلی، که پیش‌تر به پاره‌ای از آن اشاره شد، تعیین جانشین پیامبر و انتخاب حاکم برای جامعه اسلامی باید به امر خداوند و نصب پیامبر و امام معصوم پیشین انجام گیرد؛ زیرا مردم نمی‌تواند فرد شایسته را شناسایی کرده و در اگر به فرض او را بشناسند، انواع موانع فردی و اجتماعی، مانع واگذار کردن امر حکومت به او خواهد شد.

دو: سياق آيه 195 آل عمران، نشان مي‌دهد که توصیه خداوند به پیامبر درباره مشورت با مردم، نه يک امر واجب، بلکه يک امر پسنديده و مستجب است که از روي رحمت و مهرباني صورت مي‌گيرد و نوعي لطف و مهرباني در حق مؤمنان محسوب مي‌شود. سياق آيه نشان مي‌دهد که پيامبر، نه به سبب اين خود از حقيقت امور ناآگاه است و براي روشن شدن مسائل بايد با مردم مشورت کند، بلکه به سبب اين که گذشت از لغزش‌ها، استغفار و نيز مشورت با آنان در امور، موجب تلطيف دل‌ها، تحکيم محبت‌ها و دل بستگي‌ها و تقويت احساس عزت‌مندي و اعتماد به نفس آن‌ها مي‌شود، بايد چنين کند؛ در ادامه آيه خداوند با اين جمله که "فاذا عزمت فتوکل علي الله" ابهامي را که ممکن است به ذهن مخاطبان وارد شود و گمان کنند که پيامبر بايد با مردم در همه امور مشورت کند و همه جا به نظر آن هم ترتيب اثر بدهد، را از ميان بر مي‌دارد و به پيامبر مي‌فرمايد: وقتي به کاری تصميم گرفتي (يعنی تصميم با توست) بر خداوند توکل کن و تصمیمت را عملي نما (چه تصمیم تو عمل به رأي آنان باشد و چه عمل به نظر خودت)!

بنابراين اولاً: از آيه نمي‌توان استفاده کرد که پيامبر موظف است در همه امور، خصوصاً امر تعيين جانشين، با مردم مشورت کرده و نظر آنان را اعمال کند و ثانياً: اگر بپذيريم که پيامبر موظف بوده است که در امر تعيين جانشين هم با مردم مشورت کند، از آن جا که پيامبر معصوم است و به همه وظايف الاهی‌اش عمل کرده است، بايد حتما پس از مشورت با مردم، کسي را برای پس از خود معرفي کرده باشد و اگر بگوييم که امام علي علیه السلام را به عنوان جانشين خود معرفي نکرده است، پس به اين امر مهم الهي عمل نکرده و گناهکار خواهد بود و اين امر با فرض عصمت پیامبر ناسازگار است. از اين رو، حتي با فرض وجوب مشورت با مؤمنان در امر حکومت، بايد بپذيريم که پيامبر امام علي علیهما السلام را به عنوان جانشين خود معرفي کرده است؛ زيرا يقيناً شخص دیگری از سوی پیامبر برای این کار معین نشده است.

سه: حکمت توصيه خداوند به پيامبر درباره مشورت با مردم، براي آن است که اين روش نيکو الگويي براي ديگر حاکمان پس از ايشان باشد و از استبداد به رأي و بي‌اعتنايي به نظر مردم بپرهيزند و عقلاي آنان را در امور حکومت و حل مشکلات به همکاري بگيرند تا هم به عزت نفس و توانايي‌هاي آنان بيفزايند و هم مردم احساس کنند که باري را که بايد به دوش بگيرند، از خود آنان و براي سامان دادن امور آن‌هاست و صرفاً انجام يک حکم اجباري نيست؛ چنين شيوه‌اي يقيناً احساس همدلي و همکاري را در توده‌هاي مردم و نخبگان جامعه تقويت کرده و حل مشکلات و تحقق اهداف اجتماعي با سهولت و کيفيت بيش‌تري و بهتری انجام خواهد شد.

چهار: در آيه 38 سوره شوري آنچه که به عنوان نقطه قوت و خصلت برجسته شخصيتي مؤمنان مطرح شده است، توجه به ظرفيت‌هاي عقلاني و تجربي در رسیدگی به امور دنیایی و پرهيز از خود رأيي است. مؤمنان همان گونه که به مسائل شرعي و اخلاقي اهميت مي‌دهند، از ظرفيت‌ها و توانمندي‌هاي عقلي فردي و جمعي هم، که خداوند در اختيار آنان قرار داده است، محروم نمي‌مانند. نکته‌ای که از اين آيه فهميده مي‌شود، همين اندازه است و بیش از اين نیست؛ اما این که آيا مسائل مهم و سرنوشت‌سازي مانند حکومت نيز بايد به شوري سپرده شود يا نه؟ از آيه نمي‌توان استنباط کرد. آن چه که امر مردم است و مربوط به امور شخصی دنیایی آنان است به خود آنان واگذار شده و خوب است که با مشورت و خرد جمعی به پیش برود؛ ولی آنچه که به خداوند مربوط است، و از جمله مسأله حکومت و ولایت، باید از سوی خداوند و پیامبر ابلاغ و انجام شود.

اساساً تعيين اين که چه مسائلي بايد با مشورت و رايزني ديگران بررسي و تصميم‌گيري شود، چيزي است که این آيه آن را نمي فهماند و بايد از طريق وحي، عقل و تجربه آن را مصداق‌يابي کرد؛ همه سخن اين است که تعيين امام و پيشواي سياسي و ديني امري است که جز به نصب الهي و تعيين شرايط و ويژگي‌هاي ضروري آن توسط خداوند، پيامبر و امام پيشين، ميسر نمي‌شود و در اين خصوص مردم نمي‌توانند طرف مشورت قرار گيرند.

4. نویسنده در بخش دیگری از مقاله برای توجیه نظریه خود به برخی سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه و نامه‌های حضرت به معاویه استناد می‌کند و بر اساس آن به مشروعيت حکومت بر پایه راي و نظر مردم فتوا می‌دهد. در این خصوص باید گفت:

یک: اگر برای اثبات مشروعیت رأی مردم در انتخاب حاکم بخواهیم به برخی خطبه‌ها و نامه‌های نهج البلاغه استناد کنیم، چنین مستنداتی یقینا با ده‌ها دليل ديگری که بر لزوم نصب امام و پیشوای سیاسی پس از پيامبر توسط خداوند دلالت دارد، متعارض خواهد بود و به همین سبب باید از ظاهر سخنان امام در نهج البلاغه دست کشید و آن را بر روش مجادله با رقیب، بر اساس مقبولات او حمل کرد.

دو: سخنان و نامه‌های امام علي ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه پس از رسیدن به خلافت صادر شده است. در چنان فضای فکری که بسیاری از آموزه‌های اسلام دست‌خوش تحول و دگرگونی قرار گرفته بود و با ممنوعیت کتابت و روایت از پیامبر، سخنان آن حضرت نیز به دست فراموشی سپرده شده بود، دیگر استناد به حق الاهی و نصب از طرف پیامبر مورد قبول مردم، خصوصا افرادی مانند معاویه قرار نخواهد گرفت و امام مجبور است با نگرش‌ها و باورهای مورد قبول عامه مردم با طرف مقابلش به مجادله بپردازد. خود امام در نهج البلاغه به این مسأله اشاره می‌کند و می‌فرماید: دَعُونِي وَ اِلْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لاَ تَقُومُ لَهُ اَلْقُلُوبُ وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ اَلْعُقُولُ وَ إِنَّ اَلْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ اَلْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ اِعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ اَلْقَائِلِ وَ عَتْبِ اَلْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً[22]مرا رها کنید و دیگری را برای خلافت بجویید چراکه ما به استقبال کاری می‌رویم که چهره‌ها و رنگ‌های گوناگونی دارد که دل‌ها بر آن استوار نماند و عقل‌ها بر آن ثبات نگیرد و (اکنون هنگامه‌ای است که) افق‌ها پوشیده شده و راه روشن ناشناخته گشته است...

سه: معاويه مدت‌ها پیش از خلافت امام علي ـ عليه السلام ـ مقدمات خلافت را براي خود در شام تهيه ديده بود و حتی در زمان محاصره خانه عثمان او را یاری نکرد تا کشته شود وراه برای خلافت او هموار گردد. وقتي امام ـ عليه السلام ـ به خلافت رسيد و فرمان عزل او را صادر كرد، به بهانه خونخواهي عثمان عَلَم مخالفت با امام ـ عليه السلام ـ را برافراشت و حکم امام را نپذیرفت از این رو مكاتباتي میان امام و معاويه صورت گرفت که سيد رضي در نهج البلاغه 16 نامه از آن را آورده است. معاويه علاوه بر اينكه زير بار بيعت با امام علي ـ عليه السلام ـ نرفت و توطئه‌هائي عليه امام ـ عليه السلام ـ صورت داد، ديگران را نيز بر ضد امام شوراند. او طلحه و زبير را تشويق به نقض بيعت و جنگ با امام ـ عليه السلام ـ كرد.[23] و به بهانه‌هاي واهي، مشروعیت خلافت امام را زير سئوال مي‌برد. امام در نامه 6 نهج البلاغه، كه پس از جنگ جمل نوشت و توسط جرير بن عبدالله به شام فرستاد، به اين شبهه افکني‌ها پاسخ داده و چنین می‌فرماید : «همانا كساني با من بيعت كرده‌اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط، بيعت كردند؛ پس آن كه در بيعت حضور داشت، نمي‌تواند خليفه‌اي ديگر انتخاب كند (اشاره به مخالفت طلحه و زبير كه در ابتدا با امام بيعت كردند و سپس بيعت خود را شكستند) و آن كس كه غايب بود نمي‌تواند بيعت مردم را نپذيرد (اشاره به خود معاويه که در مدينه حضور نداشت و اين را بهانه قرار داده بود). همانا شوراي مسلمين از آن مهاجرين و انصار است؛ پس اگر بر امامت كسي گرد آمدند و او را امام و رهبر خود خواندند، پس رضايت خدا هم در آن است؛ حال اگر كسي كار آنان را نكوهش يا بدعتي پديد آمده بداند، او را به جايگاه بيعت قانوني باز مي‌گردانند و اگر سرباز زد با او پيكار مي‌كنند؛ زيرا كه به راه مسلمانان در نيامده، خدا هم او را در گمراهيش رها مي‌كند...».[24]

اين سخن امام ـ عليه السلام ـ روش استدلال و مناظره بر اساس باورهاي دشمن است؛ زيرا معاويه به ولايت و امامت امام علي ـ عليه السلام ـ و نصب الهي و ابلاغ رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اعتقاد ندارد و تنها در شعارهاي خود، بيعت مردم و شوراي مسلمين را مطرح مي‌كند. امام در استدلال با معاويه به ناچار معيارهاي مورد قبول او را طرح مي‌کند و می‌گوید که اگر بيعت را قبول داري، مردم با من بيعت كردند و اگر شورا را قبول داري، شوراي مهاجرين و انصار مرا برگزيدند! ديگر چه بهانه‌اي مي‌تواني داشته باشي؟![25] اين استدلال‌ها در صورتي بيان مي‌شود كه امام در خطبه‌ها و نامه‌هاي متعدد باور و اعتقاد خود را نسبت به امامت و رهبري عترت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بعد از آن حضرت بيان داشته است[26] و در مکاتبه با معاویه از روش استدلال جدلی براي مجاب ساختن خصمی كه بهانه تراشي مي‌كند، کمک می‌گیرد.

در پايان به منظور حسن ختام اين مقاله اشاراتي به فرمايشات گهربار بنيانگذار کبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني ره داريم که سال‌ها پيش آنچه را که امروز به قلم تحريف‌گران پيام غدير انعکاس يافته است‌، مطرح و پاسخ آن را بیان کرده‌اند:

« من درباره شخصيت حضرت امير چه مى‏توانم بگويم و كى چه مى‏تواند بگويد. ابعاد مختلفه‏اى كه اين شخصيت بزرگ دارد، به گفتگوى ماها و به سنجش بشرى در نمى‏آيد.

كسى كه انسان كامل است و مظهر جميع اسماء و صفات حق تعالى است، ابعادش به حسب اسماء حق تعالى بايد هزار تا باشد و ما از عهده بيان حتى يكى‏اش نمى‏توانيم برآييم. اين شخصيت كه جامع تضاد است، امور متضاده در او جمع است، كسى نمى‏تواند در حول و حوش او سخن بگويد؛ از اين جهت، من در اين موضوع بهتر مى‏دانم كه ساكت باشم. لكن مسئله‏اى را كه بهتر است ما بگوييم، انحرافاتى است كه براى ملت‌ها و خصوصاً، براى شيعيان اين حضرت پيش آمده است در طول تاريخ و دست‌هايى كه اين انحرافات را از اول به وجود آورده‏اند و توطئه‏هايى كه بوده است در طول تاريخ و اخيراً در اين سال‌هاى اخير و سده‏هاى اخير پيش آمده است، آن‌ها را عرض‏كنم.

مسئله غدير، مسئله‏اى نيست كه بنفسه براى حضرت امير يك مسئله‏اى پيش بياورد، حضرت امير مسئله غدير را ايجاد كرده است. آن وجود شريف كه منبع همه جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براى ايشان ارزش ندارد؛ آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است. خداى تبارك و تعالى كه ملاحظه فرموده است كه در بشر بعد از رسول اللَّه كسى نيست كه بتواند عدالت را به آن طورى كه بايد انجام بدهد، آن طورى كه دلخواه است انجام بدهد مأمور مى‏كند رسول اللَّه را كه اين شخص را كه قدرت اين معنا را دارد كه عدالت را به تمام معنا در جامعه ايجاد كند و يك حكومت الهى داشته باشد، اين را نصب كن. نصب حضرت امير به خلافت اين طور نيست كه از مقامات معنوى حضرت باشد؛ مقامات معنوى حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود و اينكه در روايات ما و از آن زمان تا حالا اين غدير را آن قدر ازش تجليل كرده‏اند، نه از باب اينكه حكومت يك مسئله‏اى است، حكومت آن است كه حضرت امير به ابن عباس مى‏گويد كه «به قدر اين كفش بى‏قيمت هم پيش من نيست» آنكه هست اقامه عدل است. آن چيزى كه حضرت امير- سلام اللَّه عليه- و اولاد او مى‏توانستند در صورتى كه فرصت بهشان بدهند، اقامه عدل را به آن طورى كه خداى تبارك و تعالى رضا دارد انجام بدهند، اين‌ها هستند، لكن فرصت نيافتند. زنده نگه داشتن اين عيد نه براى اين است كه چراغانى بشود و قصيده‏خوانى بشود و مداحى بشود، اينها خوب است، اما مسأله اين نيست. مسأله اين است كه به ما ياد بدهند كه چطور بايد تبعيت كنيم، به ما ياد بدهند كه غدير منحصر به آن زمان نيست، غدير در همه اعصار بايد باشد و روشى كه حضرت امير در اين حكومت پيش گرفته است بايد روش ملت‌ها و دست‏اندركاران باشد. قضيه غدير، قضيه جعل حكومت است، اين است كه قابل نصب است و الّا مقامات معنوى قابل نصب نيست يك چيزى نيست كه با نصب آن‏ مقام پيدا بشود؛ لكن آن مقامات معنوى كه بوده است و آن جامعيتى كه براى آن بزرگوار بوده است، اسباب اين شده است كه او را به حكومت نصب كنند و لهذا، مى‏بينيم كه در عرض صوم و صلاة و امثال اين‌ها مى‏آورد و ولايت مجرى اين‌هاست. ولايتى كه در حديث غدير است به معناى حكومت است، نه به معناى مقام معنوى. ... بنا بر اين، اينكه حديث غدير را ما حساب كنيم كه مى‏خواهد يك معنويتى را براى حضرت امير يا يك شأنى براى حضرت امير درست كند نيست. حضرت امير است كه غدير را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست كه اسباب اين شده است كه خداى تبارك و تعالى او را حاكم قرار بدهد.[27] »

----------------------------------------------------
[1] علامه طهراني، امام شناسي، ج7، درس هاي 98 ـ 99. “رک الدر المنثور” سیوطی و “الغدیر” علامه امینی و “احقاق الحق” قاضی نور اللَّه شوشتری و “المراجعات” شرف الدین و “دلائل الصدق” محمد حسن مظفر،...
[2] . مائده/67
[3] . اميني، عبدالحسین، الغدير، ج1ـ2، ص14 تا 108.
[4] . «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْک مِن رَّبِّک وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ».
[5] . رضواني، علي اصغر، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، نشر مشعر، 1384، ج1، ص647، به نقل از تفسير حبري، ص262.
[6] . همان، به نقل از ترجمه الامام علي(ع)، ج2،ص86، ابن عساكر.
[7] . سبحاني، جعفر، فروغ ولايت، تاريخ تحليلي زندگاني اميرالمؤمنين –علي عليه السلام- ، انتشارات صحيفه، ص 114 و 115.
[8] . شرف الدين الموسوي (قدس سره)، سيد عبدالحسين، المراجعات، تحقيق و تعليق حسين الراض، ص 324-330.
[9] . اصل (سيره) از ابن اسحاق است كه در اوائل قرن دوم هجري مي زيسته و ابن هشام آن را تلخيص و تهذيب كرده و از كتبي است كه مورد اعتماد اهل تسنن است. (علامه مطهری، امامت و رهبری، ص 103)
[10] . همان ، ص 102
[11] . پیامبر فرمود: مثل اهل‌بیت من در میان شما مثل کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر که از آن باز ماند، غرق شد.
[12] . پیامبر فرمود: من در میان شما دو چیز گران بها باقی می‌گذارم، کتاب خدا و اهل‌بیتم، مادامی که به این دو چنگ زنید، هرگز پس از من گمراه نخواهید شد!
[13] . الصدوق، الامالي، ص 194.
[14] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ تهران، ج27، ص 199.
[16] . خوارزمي، المناقب (مؤسسه انتشارات اسلامي، چاپ سوم، 1417 هـ) ص135.
[17] . چاپ اول، 1398 ه ج1، ص73 و 74.بيروت: مؤسسه المحمودي، للطباعه و النشر،
[18] . ج1، ص202.تهران: مؤسسه طبع و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1411 ه،
[19] . بيروت، دار الاضواء، چاپ دوم، 1412 ه ص69.
[20] . بيروت، مؤسسة المحمودي للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1400 ه ج2، ص75،
[21] . بيروت، دار الکتاب العربي، ج8، ص290.
[22] . نهج البلاغه، خطبه 92
[23] معتزلی، ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، 1385ش، ج1، ص7.
[24] نهج البلاغه،نامه : 6.
[25] نهج البلاغه، ترجمه دشتی، محمد ، قم، الهادی، 1379ش، ص485.
[26] . به عنوان مثال در خطبه اول نهج البلاغه مي فرمايند: رسول گرامي اسلام، در ميان شما مردم جانشيناني برگزيد كه تمام پيامبران گذشته براي امت هاي خود برگزيدند، زيرا آنها هرگز انسان ها را سرگردان رها نكردند و بدون معرفي راهي روشن و نشانه هاي استوار، از ميان مردم نرفتند.
[27]صحيفه امام، ج‏20، صص: 113-111



مرکز مطالعات و پاسخ گويي به شبهات

 

از حافظ تا سایه، در شبی یلدایی

صحبت حکام, ظلمت شب یلداست/ نور زخورشید خواه, بو که برآید.

در بیتی که از حافظ یاد کردم اگر خوانندگان دقت کنند نوعی برداشت و نگاه منفی یا انتقادی به شب یلدا آشکار است. حقیقت این است که شب طولانی و دراز آن هم در فصلی که به حضور و طلوع خورشید و گرمابخشی و نورافشانی آن بیشترین نیاز احساس می شود می تواند سبب پدید آمدن نوعی نگاه منفی به شب یلدا در جان های آگاه و حساس شود. چنین استفاده ی مضمونی و چنین نگاهی را در نوشته ها و سروده های پارسی کم یا زیاد می توان مشاهده کرد. گاهی به تناسب زمان و موقعیت های اجتماعی چنین برداشتی توجیه پذیر تر می نماید. برای نمونه در ادبیات دوران مبارزه برای مشروطیت و نیز ادبیات معاصر در انقلاب اسلامی ۵۷ همین نگاه و مضمون غالب بوده است و بیشتر به چشم می خورد.
نیما می گوید: می تراود مهتاب, می درخشد شبتاب, نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک, غم این خفته ی چند, خواب در چشم تر ام می شکند…
و م.آزرم می گوید: دیر نپاید چنین شبان نفس گیر…
جناب ابتهاج(ه.ا.سایه) نیز سروده ای با عنوان صبح شب یلدا دارد که آن را در پایان این نوشته ی کوتاه می گذارم.

اصولا شب از مضامین پارادوکسیکال است. دو وجهی و متناقض نماست. بخشی از رازآلود بودن مفهوم و تصویر شب نیز از همین زاویه است. شب می تواند نماد راحتی و وصال و آرامش باشد هم چنان که می تواند نماد دور افتادگی, ره گم کردگی, سرگشتگی و سیه روزی و تیره بختی باشد. شگفت آن که در تصویر پردازی ها و استعاره های قرآن نیز از هر دو وجه متضاد شب بهره برده شده است. در معنای مثبت شب مثلا من اللیل سکنا می فرماید یا واللیل سباتا می گوید که سخن از شب و آرامش و دل انگیزی سکوت و رامش شب است. یا سخن از پیچیدگی های به شدت رازورانه ی شب را در مفهوم لیله القدر یعنی شب سرنوشت و شب تقدیر های بلند بیان می کند.
در برابر از شب دراز, مفهوم منفی نیز برداشت می کند. مانند: ان جعل علیکم اللیل سرمدا…من یاتیکم بیضاء تسکنون فیه… اگر شب شما را چنان دراز کند که تا قیامت بپاید…چه کسی برای شما نور و روشنایی زندگی آور و آرامش بخش خواهد آورد.
به گمانم شاعران حکیم یا عارفان شاعر چون حافظ و ناصر خسرو … بیشتر و یا همیشه[i] از شب یلدا نگاه منفی بر داشته اند و ظلمت و درازی و سردی شب یلدا را نپسندیده اند و دور مانی سپیده و خورشید را نتابیده اند.

 

قطعه ی  ”تا صبح شب یلدا”

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید، افروختنم باید
ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم، در خون دلم دارم
تا خود به کجا آخر، با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من، با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم ، بند از دل پرآتش
وین سیل گدازان را ، از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد ، از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد، در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا ، بگشایم و بگریزم
شعر از: ا- سایه

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[i]   برای دریافتن بهتر این حقیقت پاره ای از سخنان و سروده های بزرگان را یاد می کنم تا دوستان به خوبی واقف شوند که نگاه و دیدگاه این سخنوران و نکته سنجان بیش از هرچیز به سیاهی و قیراندودی و ظلمت و درازای نفس گیر شب یلدا معطوف بوده است. هر چند این نوع از نگاه می تواند از دید روانکاوانه نشانگر تیره روزی حاکم بر سرنوشت تاریخی یک ملت نیز باشد. نمونه ها بنگرید.

منوچهری

نور رایش تیره شب را روز نورانی کند

 دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند

 ناصر خسرو

 گر زی تو قول ترسا مجهول است

 معروف نیست قول تو زی ترسا

 او بر دوشنبه و تو بر آدینه

 تو لیل قدر داری و او یلدا

 روز و شب تو از شب و روز او

 بهتر به چیست؟ خیره مکن صفرا

 و نیز می گوید:

 قندیل فروزی به شب قدر به مسجد

 مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا

 سعدی

هنوز با همه دردم امید درمانست

 که آخری بود آخر شبان یلدا

 ونیز:

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

 صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

 و نیز:

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

 که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 و نیز:

به روی تو هر بامداد نوروزیست

 شب فراق تو هر شب که هست یلداییست

 خلاص بخش خدایا همه اسیران را

 مگر کسی که اسیر کمند زیباییست

 فیض کاشانی

شب یلدای هجران کشت ما را

 الا ایام وصل الحب عودی

 وحشی بافقی

عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون

 نازم عقوبت شب یلدای خویش را

 پروین اعتصامی

دور است کاروان سحر زینجا

 شمعی بباید این شب یلدا را



حسین انصاری 

به این دسته از یهودیان می گویند یهودیان لوطاهور

به این دسته از یهودیان می گویند یهودیان لوطاهور
به شدت مقید هستند واعتقاد دارند كه یهود به واسطه اشتباهاتش باید تا ظهور منجی بی سرزمین باشند
این گروه از یهودیان بسیار مورد فشار از طرف اسرائیل هستند
از نظر حجاب بسیار شبیه شیعیان هستند
محل اقامتشان در حال حاظر در كاناداس
و متاسفانه مورد ظلم شدید دولت كاندا و اسرائیل قرار دارند 
thumb_HM-20135100121375336651389798649.9076.jpg

اسلام و هویت زنانه



اسلام و هویت زنانههویت، برداشتی است كه هر فرد به عنوان زن یا مرد از خود دارد.
افراد برداشتی از خود به عنوان انسان دارند و در عین حال برداشتی هم از خود به عنوان زن یا مرد دارند.در رویكرد دینی چگونه می‌توان به تعریفی از زن یا مرد دست یافت؟ در آیات و روایات، گزاره‌هایی وجود دارد كه هیچ‌كدام به طور مستقیم بحث هویت جنسی را ترسیم نمی‌كنند. اینجا این پرسش به میان می‌آید كه آیا بر اساس گزاره‌های دستوری دین، می‌توان به توصیفی از واقعیت دست یافت یا خیر؟
پاسخ آن است كه چنین چیزی ممكن است به شرط آنكه بین توصیه‌ها و توصیفی كه می‌خواهیم برداشت كنیم ملازمه وجود داشته باشد به این معنی كه این احكام دستوری صرفا در این فرض قابل دفاع باشد كه قائل به تفاوت زن و مرد شویم. از سوی دیگر ممكن است برخی گزاره‌ها نیز، به صورت جزیی، ناظر به تفاوت‌های جنسی زن و مرد باشند. به عنوان مثال آیه «او من ینشأ فی‌الحلیه» كه ممكن است اشاره به حالت طبیعی و ناظر به ویژگی تجمل‌گرایی بیشتر زنان باشد.
گاه با كنار هم قرار دادن برخی آیات و روایات، می‌توان به برخی تفاوت‌های جنسی دست یافت و یا دامنه تفاوت‌های جنسی را تا حدودی روشن كرد.برخلاف موج دومی‌ها كه در بحث تفاوت‌های زن و مرد بسیار تقلیل‌گرا بودند، می‌توان به این باور رسید كه محدوده این تفاوت‌ها، هم تفاوت‌های جسمی را شامل می‌شود و هم تفاوت‌های روانی را.پذیرش تفاوت‌های طبیعی زن و مرد از نگاه فمینیستی با نگاه یك مسلمان متفاوت است. در نگاه موحد، خداوند فقط خالق نیست بلكه برنامه‌ریز و مدبر این عالم هم هست.
خلقت عالم، خلقت هدفمندی است و خلقت متفاوت زن و مرد را نمی‌توان مستند به تصادف دانست.بر این اساس، تفاوت‌های بین زن و مرد، تفاوت‌هایی معنادار است. بنابراین تنها پذیرش این تفاوت‌ها كافی نیست، بلكه باید این تفاوت‌ها در برنامه‌ریزی‌های اجتماعی برای زن و مرد لحاظ شود، زیرا در غیر این‌صورت برنامه‌ریزی ما بر خلاف جهت خلقت هدفمند است. پس تكوین بستری مناسب برای تشریع است.
در آیه ۲۲۸ سوره بقره، «ولهن مثل الذی علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجه» بحث مبسوطی در ذیل آن در تفسیر المیزان آمده است . علامه در تفسیر این آیه می‌فرماید: تفاوت‌هایی كه در ناحیه تشریع لحاظ شده، ضرورتا به تفاوت‌هایی در ناحیه تكوین برمی‌گردد.پذیرش تفاوت‌های زن و مرد آثار زیادی به دنبال خواهد داشت كه یكی از آنها بحث تفكیك نقش‌هاست.
اگر می‌پذیریم كه «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» به تبع آن می‌پذیریم كه وحدت هدف در هر دو جنس مطرح است و هر دو به یك غرض غایی خلق شده‌اند و این لزوما به معنای وحدت مسیر نیست.
یكی دیگر از آثار تمایز نقش‌ها، مسئولیت‌پذیری در فردی و مسئولیت‌پذیری و سلوك اجتماعی است. به عبارتی هر شخص، بر اساس جنسیت خود، مسئولیت‌ها و نقش‌هایی را كه متناسب با جنس خودش است، می‌پذیرد. در ادبیات دینی، بعضی از صفاتی كه برای زنان حسن شمرده شده، برای مردان عیب محسوب می‌شود.
در سلوك اخلاقی هم نسخه‌هایی كه برای زن و مرد تجویز شده، با هم متفاوتند. مهمترین آثار پذیرش هویت جنسی، در بحث آموزش و تربیت است و تربیت هم تنها به منظور ایفای نقش‌های متفاوت نیست، بلكه نحوه مواجهه زن و مرد با مسائل مختلف را نشان می‌دهد. بنابراین نوع تربیتی كه برای زنان و مردان در نظر گرفته می‌شود، باید متناسب با این تفاوت‌ها باشد.

حجت‌‌الاسلام محمدرضا زیبایی‌نژاد

منبع : روزنامه همشهری

آیا می توان عدم وجود خدا را تصور کرد؟

این گزاره، غلط است. و تناقض در درون آن نهفته است. و اگر کسی گمان می کند که می تواند عدم خدا را تصور کند، به این دلیل است که او مفهوم خدا را اصلا درنیافته است. و اگر خدا را درست متوجه می شد، هرگز نمی توانست عدم او را تصور کند.

مثلا فرض کنید که شما می خواهید لیوانی پر آب را خالی از آب تصور کنید. آیا هرگز بر این کار قادر خواهید بود؟ قطعا می توان دو لیوان مجزا تصور کرد که یکی از آنها پر از آب، و دیگری خالی از آب است. یا یک لیوان را در یک لحظه پر و در لحظه دیگری خالی تصور کرد.  اما هیچ کس نمی تواند در ذهن خود تصور لیوانی پرآب و در همان حال و همان حین خالی از آب را داشته باشد. دقت نمایید که مثلا لیوان نصفه مد نظر ما نیست که نیمی از آن پر و نیمی از آن خالی باشد تا شما بتوانید هر دو تصور را همزمان داشته باشید. بلکه باید دقیقا همان چیزی را که پر تصور کرده اید، خالی تصور کنید. پس اگر بتوان تناقض را نشان داد، روشن می شود که تصورش نیز ممکن نیست.

حال توجه کنید که به چه چیزی خدا می گویند. خدا به موجودی گفته می شود که وجودش واجب و ضروری است. یعنی وجود داشتنش هرگز منتفی نخواهد بود. وجودی که وجود داشتن لازمه ذاتی اوست، چگونه می تواند از وجود خالی باشد؟
مثل آن است که فرض کنیم، میز چوبی ای داریم که از چوب ساخته نشده است! یا دیگ مسی ای داریم که در آن از مس استفاده نشده است. در واقع یک چیز هرگز نمی تواند از ذاتی خود خالی باشد.

حال چگونه وجود در ذات خدا و ضروری اوست، اما بتوانیم عدم او را تصور کنیم؟

البته ممکن است کسی ادعا کند که من عدم خدا را تصور کرده ام! اما با این توضیحات مشخص می شود که او در واقع خدا را تصور نکرده که موفق به فرض عدمش شده است. و الا خدا، همان موجودی است که عدمش غیر قابل تصور است.

چرا کوروش هخامنشي ذوالقرنین نیست؟





در اینجا نمی خواهم به این موضوع بپردازم که کوروش، پادشاه نیک سیرتی بوده یا نبوده است، یا اینکه به او می توان افتخار کرد یا نمی توان، می خواهم از بلیه ای بنویسم که تازگیها دسته ای از مذهبیها دچارش شده اند و آن اینکه معتقد شده اند کوروش هخامنشی، همان ذوالقرنین قرآن است. ذوالقرنین بر اساس آیات قرآن (سوره کهف، آیه ۸۹)، فردی مومن به خدا و معاد است و بر اساس برخی احادیث اسلامی، پیامبر بوده است. فعلا کاری هم به این ندارم که ریشه یکی گرفتن کوروش با ذوالقرنین در کجاست. به تازگی منشور استوانه ای شکل کوروش هخامنشی، در مراسمی پر سر و صدا و البته فقط برای مدت چهل روز به کشور ایران بازگشت. جمله های زیر فرازهایی از همین منشور و از زبان کورش است:

«فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم...

همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی، به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد.بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند

من که توی کتَم نمی رود، گوینده جملات مشرکانه بالا، موحد یا پیامبر باشد. ابراهیم بت شکن کجا و چندخدا پرستی که جمله های بالا از او نقل شده و به دعای بتها امید دارد کجا؟ بگذریم که خدای بزرگی هم که کوروش در کنار دیگر خدایان او را تجلیل و در این منشور بارها از او یاد می کند، «مردوک» است که خدایی غیر توحیدی و از بتهای بابل است. از دو حال خارج نیست:

۱- یا کوروش ذوالقرنین نیست.
۲- یا منشور منتسب به کوروش، منشوری جعلی و قلابی است.



یهود شناخت

خزانه غیب خدا

گاهی اوقات حتی افراد تحصیل کرده هم بر اثر کم اعتمادی به خدا، یا بهتر بگویم نعوذ بالله بی اعتمادی به خدا، تاوان سنگینی می دهند. به هر دری می زنیم الا در دوست. یا حتی در می زنیم اما بی حوصله و کم صبریم. می خواهیم حرف ما پیش خدا چون مهر باشد بر کاغذ. اصلا او باید بدون چون و چرا خواسته ام را اجابت نماید!

اما هیچگاه از خودمان توقع عبادت و بله گفتن و یا لبیک گفتن به فرامین او را نداریم. نمی دانم چگونه از او خجالت نمی کشیم، اما به خودم می گویم: او شاید خجالت بکشد که گناه بزرگ بنده اش را بنویسد به خودش می گوید: او بنده من است، او ریش سفید است و من از ریش سفیدش خجالت می کشم گناهش بنویسم، او جوان بود و جوان پیش من خیلی اجر و قرب دارد، او سریع توبه کرد حتی کمتر از یک ساعت بعد از گناه، او بنده ضعیف النفسی است و من چگونه از ضعیف انتظار قوی بودن داشته باشم،مگر خودم در قرآن نگفته ام: لا یکلف الله نفسا الا وسعها ، و... هزاران بهانه دیگر برای بخشش پیدا می نماید.

دوستم می گفت: خیلی مغروض بودم، خیلی مشکلات زیادی برایم در زندگی بوجود اومده بود بهتر بگم از خانواده ام خجالت می کشیدم و احساس زیاد بودن در دنیا می کردم به خدا می گفتم بعضی انسان ها یک ساعت زنده بودنشان در دنیا زیاد است و بعضی دیگر ۲ هزار سال هم کم است و من از گروه اول هستم. گاهی اوقات متوسل به نماز شب می شدم اما حال ۱۱ رکعت خواندن نداشتم فقط ۲ رکعت عین نماز صبح میخواندم و در قنوتم ۴۰ مومن را دعا و بعضا ادعیه و آیات ادعیه ای قرآن را می خوندم اما خدا گره ام رو با عجله من باز نکرد.

بالاخره زمان زیادی گذشت و من هم زندگیم به مو رسیده بود تا اینکه در لحظه آخر خدا به دادم رسید و صدایم را شنید و اجابتم نمود و چه شیرین بود آن لحظه ماندنی. لحظه ای که یک ریال آن صد تومان ارزش داشت و به من ثابت شد خزانه غیب لاریب خدا یعنی چه. یعنی به مو رسیدن و نگسیدن. یعنی بریدن واقعی از همه امیدها الا امید اصلی.

فریاد بر سر خدا و امامان در فیلم های تلویزیون


سکانس فریاد های بلند خانم بازیگر در سریال در حال پخش «بی قرار» بر سر امام رضا (ع) موجب تحیر و تعجب و تاسف شد. مکرراً امثال این صحنه را در فیلم های متعدد سینمایی و تلویزیونی مشاهده کرده ایم. متاسفانه نظارت کنندگان بر این فیلم ها به هر علتی که بر نگارنده نامعلوم است از کنار آن عبور کرده اند. اگر بر این مسائل اشراف ندارند چگونه ناظری هستند؟ اگر اشراف دارند و می گذرند به چه مجوزی می گذرند؟

بیان مطلب این است که موضوع نیایش در فیلم ها و تقاضا و دعا و درخواست از خدواند متعال و یا ائمه اطهار (ع) که واسطه های فیض بر مردمند اصول، آداب و روش های تعریف شده ای دارد که می بایست طبق بیان آیات و روایات و منطبق بر آنها اجرا گردد. در آیه ۲۰۵ سوره اعراف در قرآن کریم آمده است: وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ. یعنی:« و در دل خويش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس بى‏صداى بلند ياد كن و از غافلان مباش». در حدیثی می خوانیم که پیامبر(ص) در یکی از غزوه ها بودند. هنگامی که سپاهیان به کنار دره ای رسیدند، فریاد خود را به «لا اله الا الله» و «الله اکبر» بلند کردند. پیامبر(ص) فرمودند:

ای مردم، اندکی با آرامش دعا کنید. شما شخص کر و غائبی را نمی خوانید، شما کسی را می خوانید که شنوا و نزدیک و با شما است. مجمع البیان، ج چهارم، ۴۲۹، ص تفسیر نمونه، ج ۶، ص ۲۱۰

حال با ذکر این دو نمونه از زبان قرآن و حدیث به آسانی می توان دریافت که دعا کردن و عرض خواسته ها در محضر خداوند که شنوا و بینا و دانای به حال بندگان است باید با آرامش و بدون داد و بیداد و فریاد زدن باشد. چه معنی دارد که ما بازیگر را وادار کنیم که بر سر خدا و امامان ما فریاد بزند که ای خدا ای امام رضا چرا اینطوری کردی ؟! چرا اونطوری نمی کنی؟! فریاد با جسارت و پرروئی و طلباکارانه آن هم از طرف غالب کارکترهایی که چندان رفتار و کردار مناسبی نداشته و ندارند و اگر گفته شود که در آستانه تحول مذهبی اند ! باز نمی تواند مجوزی برای این کار باشد.

آیا به تصویر کشیدن ارتباط با خدا با چنین اوصافی در فیلم ها چنین القا نمی کند که راه درست ارتباط با خدا همین بوده و برای این که زودتر خدا حرف شما را بشنود باید بر سر او فریاد زد؟! این یک انحراف است. شخصیت های فیلم های ما می توانند در سکانس های خوب و وزین مودبانه بر سر سجاده یا در گوشه ای از حرم بشنینند و اشک بریزند و آرام و به نحوی که مخاطب هم بشنود درخواستهای خود را مطرح کنند و حاجات خود را طلب نمایند.

نه آنکه بر سر خدا فریاد بزنند. در سریال بی قرار که در حال پخش است صحنه فریاد زدن خانم بازیگر بر سر امام رضا (ع) مو بر بدن آدم راست می کرد و تاسف و عرق شرم بر صورت می نشاند. امید است دست اندکاران و فیلم نامه نویسان و ناظران فیلم ها خصوصاً صدا و سیما بیشتر بر این مسائل توجه نموده و از تکرار چنین انحرافاتی به شدت ممانعت به عمل آورند.


الف

آیا عقل می پذیرد که کسی که دین ندارد اخلاق هم ندارد؟


پیوند اخلاق و دین، پیوندی مستحکم است. اخلاق، سبب گام نهادن در راه دین داری می شود، چرا که انسان با اخلاق، ناسپاسی نکرده و از کسی که در حق او لطفی نموده تشکر می کند و با این روحیه نمی تواند در مقابل کسی که تمام وجوداش از اوست و زندگی اش پر از نعمت های اوست، بی تفاوت بماند. و به پرستش او روی می آورد. همچنان که دین پایه های اخلاق را مستحکم کرده و آن را رشد داده، و ضمانت بقایش را تضمین می کند.

با این حال، عده ای سعی می کنند قلمرو دین و اخلاق را از یکدیگر جدا کنند. چرا که از دین روی تافته اند، اما برای زندگی روزمره دنیایی خود، محتاج رعایت حداقل های اخلاقی هستند.

چون قطعا با مکانیزم های حقوقی و جزائی، نمی توان تمام آنچه در جامعه نیاز است، را تامین کنیم. در بعضی عرصه ها، مجالی  برای مکانیزم های حقوقی و جزائی نیست. (مثل حسن معاشرت و رفتار محترمانه و مودبانه، نسبت به عموم شهروندان.) و در بعضی عرصه ها که مکانیزم های حقوقی و جزائی وجود دارند، به دلیل نقص ها و ناتوانی هایشان از اخلاق کمک می گیرند. مثل آنکه اگر اکثریت جامعه دزدی را زشت ندانند، قطعا قانون نمی تواند از حریم شخصی اموال افراد صیانت کند و ...

به همین دلیل شاهدیم که جامعه بی ایمان نیز، حداقل هایی از اخلاق را لازم می شمرد و سعی در حفظ آن دارد. هر چند در این راه معضلات خاص خود را دارد. مثل آنکه دایره قوانین حقوقی و جزائی این گونه جوامع، تا حداکثر ممکن گسترده می شود. در حالی که در جوامع انسانی، نباید قوه قهریه عامل تعیین کننده حداکثری باشد. بلکه باید جامعه به گونه ای رشد بیابد که اکثر امور آن، با اراده و اختیار انسانی افراد و حسن انتخابشان به سامان برسد.

همچنان که در این جوامع، ناکارآمدی سیستم های قضائی، با پوشش کاملی از جانب سیستم های اخلاقی درمان نمی شوند. و اخلاق در این جوامع، هرگز نمی تواند به میزان رشد و بالندگی اش در جوامع دینی برسد. و بدون دین، حقیقتا نمی توان انگیزه هایی استوار برای حفظ اخلاق بنا نهاد.

البته این تلقی به وجود آمده است که در کشورهای غربی، اخلاقی بهتر از اخلاق در جوامع ما وجود دارد. در حالی که این مساله جای تامل بیشتری دارد.

مسائلی نظیر رانندگی بهتر و مراعات قوانین، اصولا با مکانیزم های پیشرفته نظارتی به وجود آمده اند و نمی توان آن را در حیطه اخلاق به شمار آورد. و برای فهم دقیق تر اخلاق در جوامع غربی، می توانیم به مسائلی نظیر نوع روابط خانوادگی آنها، میزان حمایت و مساعدت آنها به یکدیگر و ... نگاه کنیم که در این عرصه ها بدون جبر قانونی، هرگز نظیر آنچه در جوامع ما وجود دارد، در آنجا دیده نمی شود.

حجاب اسلامی انتخاب زن  ایرانی




**********************************




















مثلا دختری که مانتو خیلی تنگ میپوشه سوتینم نمیبنده تا کامل بدنش معلوم باشه به نظرت این دختر حدفش چیه ایا میخواد تو جامعه فعالیت درست داشته باشه و حجاب مانعش شده من خودم از چادر خوشم نمیاد چون واقعا دستو پاگیره واسه کارای بیرون خونه اما مانتو و رو سری رو خودمون میبینیم سخت نیست پوشیدنش کسی اگه واقعا هدفش از تو جامعه بودن یه هدف سالمی باشه پس چه نیازی میبینه به لباس نپوشیدن منم خودم یه دخترم واقعا حجابمو دوست دارم چادرم نمیپوشم اما با حجابم هیچ محدودیتیم نمیبینم.
شاید مثلا شمایی که الان میگین حجاب نباشه واقعا چون خودتون دلتون پاکه این حرفو میزنین چون میگین قرار نیست کاری کنیم اما حجاب واسه اینه که دخترا و پسرای هرزه جامعه رو خراب نکنن واسه اینه که اگه دختر یا پسر جوون که یه دوره خاصی دارن بیرون رفتن به خیلی گناها وسوسه نشن
نه فقط واسه دخترا پسا ام باید تو جامعه درست ظاهر بشن 
فکر میکنین چرا الان اینقد پسر دخترا وابسته هم میشن و کلی روحیشونو میبازن اسیبه بی حجابی چه مرد و چه زنو خودمون میبینیم




quotes2.png

در جواب حرفاتون چن تا نکته رو باید بگم:
1- اینکه یه دختر بین مانتو و بلیز حق انتخاب داشته باشه یا ساپورت بپوشه به این معنی نیست که دختر اختیار حجابشو داره چونکه همون دخترم مجبوره یه حداقلایی (البته حداقل که چه عرض کنم) رو رعایت کنه و حتی شاید بشه این کم حجابی و یا بقول شما این تزیین مو با روسری و شال رو یه جور اعتراض مدنی به حجاب اجباری دونست.
2- این که شما نوع پوششتون رو دوس دارین خیلی خوبه اما حجاب اختیازی یعنی اینکه هرکس با هرنوع پوششی که دوس داره بیاد تو جامعه و بر اساس حجاب یه نفر در موردش قضاوت نشه مثلا اینکه یه نفر مانتو تنگ میپوشه رو دلیل بر انحرافش ندونست.
3- در جواب استدلال سومتون باید بگم که: ممکنه شما قیاقتون خیلی زیبا باشه و هر کسی با دیدنتون مجذوبتون بشه. حالا این درسته که من بگم چون شما زیبایید و ممکنه باعث بشید من از عشق شما خودکشی کنم پس شما حق ندارین بیاین بیرون؟؟ اون مردی که با دیدن یه دختر دلش بلرزه و بره خودکشی کنه یا با دیدن دختر بدحجاب وسوسه بشه بیماره نه اون دختری که باعث شده این مرد وسوسه بشه.



************************************


 علیک سلام.


الگوی پوشش و كیفیت لباس در هر جامعه, بیش از آن كه از شرایط اقلیمی, موقعیت تمدنی, اوضاع اقتصادی, نظام سیاسی, موقعیت سنی, جنسی و شغلی افراد, خواسته های شخصی و زیباشناختی افراد اثر بپذیرد, از ساختار باورها, ارزش ها, هنجارها, ایدئولوژی ها, الگوها, آداب و عادت ها و سلیقه های گروهی اثر می پذیرد. لباس, نشان دهنده ناخودآگاه فرهنگی جامعه است. لباس پوشیدن, نشانه اجتماعی بودن انسان است و مانند دیگر جنبه های اجتماعی بودن انسان بر اساس ارزش ها و هنجارهای اجتماعی و انتظارات جمعی, شكل می یابد. ضرورت هم نوایی با اقتضاهای فرهنگ غالب و رعایت انتظارات جمعی, كمترین هزینه ای است كه زندگی اجتماعی در ساحت های مختلف بر افراد تحمیل می كند.

بی حجابی به معنای نداشتن پوشش متناسب با استانداردهای متعارف عرف عام و الگوی برگرفته از فقه اسلامی است. از این رو, پوشیدن لباس های تنگ, بدن نما, تحریك كننده و بدشكل, پوشیده نبودن برخی مواضع نیازمند پوشش, آرایش نامناسب و نداشتن وقار لازم در اجتماع را می توان در مقوله بدحجابی گنجاند. 

از دید جامعه شناختی, عمل انحرافی و كج روانه را صرف نظر از شدت و ضعف آن می توان با ویژگی هایی هم چون مخالفت با ارزش ها و هنجارها, نقض عرف و رسوم پذیرفته شده, ناهم گونی با انتظارات جامعه و فرهنگ غالب, نامتعارف بودن, حساسیت برانگیزی و واكنش زایی, ارزش منفی داشتن, اخلال گری در نظم آیینی و آماج نیروهای نظارتی و كنترلی جامعه قرار گرفتن, می توان تشخیص داد. 

یكی از برداشت هایی كه شاید بیش از دیگر تلقی های یاد شده, مستند منتقدان قرار گرفته, جنبه محدودسازی و مانع تراشی حجاب در فرآیند فعالیت های اجتماعی است. تردیدی نیست كه حجاب به ویژه شكل كامل آن; یعنی چادر, محدودیت هایی را برای انجام برخی فعالیت ها بر زن تحمیل می كند, ولی این محدودیت چندان بازدارنده نیست و با توجه به آثار مهم مترتب بر حجاب, پذیرش این نوع محدودیت ها, توجیه پذیر خواهد بود.

توجه نكردن به آثار و كاركردهای فردی و اجتماعی حجاب و كاركردهای منفی رعایت نكردن آن, نقش بسیار مهمی در سرپیچی از آن دارد. منتسكیو در تحلیلی كاركردگرایانه می نویسد: 

از دست رفتن عفت زنان به قدری تأثیرات بد دارد و به اندازه ای نواقص و معایب تولید می كند و طوری روح مردم را فاسد می نماید كه اگر كشوری دچار آن گردد و این اصل مهم از بین برود, بدبختی های زیادی از آن ناشی می گردد, به خصوص در حكومت دموكراسی, از دست رفتن عفت, بزرگ ترین بدبختی ها و مفاسد را باعث می شود تا جایی كه اساس حكومت را از بین خواهد برد. به این جهت, قانون گذاران خوب, عفت را توصیه و از زنان توقع وقار در اخلاق را دارند.

 از آنجایی که حضور زن در جامعه با پوشش نامناسب،سبب ایجاد مفاسد خواهد شد،و بعبارتی بی حجابی علاوه بر آثار فردی،آثار اجتماعی نیز دارد،بر زنان لازم است با پوشش مناسب در جامعه حاضر شوند.

آیا می توان حجاب را اجباری دانست؟


حجاب

بشر ناگزیر به زندگی  اجتماعی است چون نیازهای او آن قدر گسترده و متنوع است که با زندگی فردی، آن نیازها تامین نمی شود.

و زندگی در اجتماع، قطعا محدودیت هایی برای انسان ایجاد می کند. چون منافع و خواسته های افراد (در دنیایی که انواع و اقسام محدودیت ها را دارد) با یکدیگر تعارض پیدا می کند. و کاستن از این تعارض ها و برطرف کردن چالش های منتج شده از آنها، نیاز به ایجاد محدودیت دارد.
به تعبیری بشر باید در اجتماع زندگی کند و زندگی اجتماعی نیاز به قانون و ضوابطی دارد که این قوانین محدودیت هایی بر سر خواسته های افراد ایجاد می کند.

و هیچ انسان عاقلی نیز نمی تواند لزوم وجود قانون را (علیرغم محدودیت های منتج شده از آن) انکار کند. و روشن است که بدون قانون، جامعه بشری به جنگل تبدیل می شود.  

این گام اول در رسیدن به پاسخ سوال فوق است. کسی که خود را مختار می داند، به هر نوع که مایل است عمل کند و هیچ ضابطه ای را بر نتابد، باید متوجه باشد که عقائد او، اگر به صحنه عمل وارد شوند، زندگی بشر را تباه می کنند. و چنین اعتقادی، ذره ای از عقلانیت همراه خود ندارد.

اما گام دوم در بررسی سوال فوق این است که آیا منافع جمعی بشر، وجود قانونی برای لزوم پوشش را ایجاب می کند یا خیر؟

برای این گام شناخت روحیه مرد و زن و احتیاجات آنها لازم است و روشن است که: زن و مرد باید در کانونی به نام خانواده کنار یکدیگر قرار گرفته و نیازهای عاطفی و جسمی یکدیگر را برطرف کرده و در عین حال محیط پرورش نسل های بعدی را به بهترین نحو ممکن بسازند. همچنین وفاداری زن و شوهر به یکدیگر سبب سلامت کانون خانواده و گرمی بیشتر آن است.

در عین حال عدم محدودیت روابط زن و مرد به کانون خانواده، سبب سستی این کانون و عدم تامین صحیح نیازهای زن و مرد است. و بالاترین مشکل هرج و مرج روابط دو جنس این است که، کانون تربیت و پرورش نسل بعدی تباه می شود.
اگر این ادعاها روزی نیاز به تحلیل های مفصل داشت امروزه با تجربه ای که جامعه غربی در پیش روی بشریت نهاده، نیازی به این تحلیل ها نیست و هر چشم بازی می تواند حقیقت ماجرا را دریابد.

با این بیان روشن می شود که هر امری کانون خانواده را به خطر اندازد، باید از بین برده شود. و روشن است که جلوه گری زنان در جامعه، قطعا سبب تنوع طلبی مردان شده و کانون خانواده را به خطر می اندازد.

این بیان منطقی کلیت ماجرا را به خوبی اثبات کرده و برای جزئیات آن (میزان پوشش در روابط) می توانیم از وحی (جبران کننده جهل های بشر و محدودیت های عقل) استفاده کنیم. و در وحی حدود و ضوابط حجاب تبیین شده است.

البته شاید عده ای تصور کنند، می توان به زنان آزادی عمل کامل داد و مردان را ناگزیر به سرکوب کردن روحیه تنوع طلبی خود کرد.

این در حالی است که اولا اگر زنی تصور می کند مرد نباید تنوع طلب باشد، چرا خود را برای بیش از یک نفر (همسر خود) می آراید؟ طبیعتا نمی توان پذیرفت زنی که برای جلوه گری زحمت کشیده و هزینه می کند، توقع جلب نظر دیگران را نداشته باشد.

ثانیا باز گذاشتن دست زنان در جلوه گری و اجبار مردان به محدودیت، مانند این است که کسی را از لبه بام به پایین هل داده و به او بگوییم باید خود را حفظ کند! در حالی که در رویه منطقی اقدام دو جانبه لازم است. از سویی عامل پرتاب شخص به پایین بام باید از بین برده شود و از سویی نیز خود شخص باید مراقبت کند، تا سقوط نکند. یعنی هم مردان باید چشم پاکی اختیار کنند و هم زنان از جلوه گری پرهیز کنند.

بنابراین اجبار در پوشش علیرغم تعارض با خواسته های فردی بعضی از افراد، به دلیل منافع گسترده آن برای جامعه، منطقی و لازم است