آتیش پاره

وقتی گفتی دوسم داری 

خیالات خوبی   داری

راهی نذاشی بگم نه 

فکر کردم معرفت داری

شدم واست آتیش پاره

گفتی فقط من و  داری

ولی گریختی چند ساله

چه میدونستم بی عاری

اصل و نسب کم میاری

سر و تهش و هم میاری

مردونگی کم میاری

تو زندگیم ، غم میاری 

رنج و غم و درد میاری

نمیدانم کجایی

نمیدانم کجایی ، در چه حالی

چرا اینقدر تو بی فکرو خیالی

پریشانم ازین بیهوده گی ها

چقدر بیزارم از بی شور و حالی

کشیده ای برای، خود، کناری 

منم درگیرِ، بی صبرو قراری

اتو هم گویا نداری هیچ ملالی 

درگیرم

 

 

  • لیک بیش ازین ، میرم  مکن
    • با خویش ، درگیرم ، مکن
      • راهی که خواستی رفته ای
        • از خویشتنت ، سیرم ،مکن

 

طلب بوسه

یک بوسه طلب کرده ام و شش دادی
گفتند که با ، رقیب مآن کش دادی
اشتباه شمرده اند تو لفتش دادی
یا اینکه حقیقتا به او ،  بش دادی 


با غصه و غم چنان  مرا دق دادی

بغضم ترکید دوای  هق هق دادی

مه وش:

سرود زندگی

نگفتی گل کنیم از جای تازه

سرود زندگی دنیای تازه

بریزیم عشق را در جام هستی

من و تو با شکفتن های تازه

هنوز از خواب و رویا نرهیدی

تو جز محنت ، محبت از که دیدی

دل، بی صاحبی و رنج کشیدی

چه خوابی و خیالی در سرت بود

خوشی و خیر لیکن از که دیدی

 

 

وبلاک

چه قدر بی همزبان گشتی تو وبلاک

چه بی نام و نشان گشتی تو وبلاک  

چو نو آمد به بازار کهنه گشتی

چه بی خواهان شدی دیگر تو وبلاک 

 

شکر

عزیزان عاشقی دردیست
فراموشش نشاید کرد
از این بدتر مگر میشد؟
چگونه شکر باید کرد!!

حاشا

گفته بود میآیدو دردم مداوا میکند

حالیا اینک چرا این پاو ان پامیکند

من نمیدانستم سوختن راتماشامیکند 

من نمیدانستم انچه گفته حاشا میکند

من چه میدانستم اغوا میکند

من نمیدانستم میایستد تماشا میکند

زخمهای کهنه ام را ناشکیبا میکند

 

 

گلاویز

بزودی میرسد از راه پاییز 

تمام برگ ها در زیر پا ریز 

درختان شاخه ها با باد گلاویز

و با سیلاب و باران میشوند لیز

ولی  زیباست در خاک وطن نیز

چقدر این  خاک غربت هست غم انگیز