داستان کبوتران :تهیه و تنظیم کننده بهزاد حیدری
مقدمه
هدف از این گزارش کوششی برای باز کردن و گسستن زنجیرههای گرانی به نام بیماری که بشر نه به اصطلاح متمدن به دست پا و پیچیده و برای رهایی از آن اقدامی ننموده است به جز عده کمی در چهارگوشه جهان کسی در اندیشه پیدا کردن آن راه نیست و نمیخواهد لحظهای فکر کند و علت واقعی این بیماریهای مختلف را که هر روز بر تعداد و نوع آنها افزوده میشود به دست آورد. متأسفانه برای بشر امروزی بیماریهای او مسئله روز شده و نمیخواهد باور کند که بیماری نمیتواند جز زندگی باشد، و این خود اوست که با پختن و کشتن غذا بیماری برای خود ایجاد میکند.
و به جای اینکه ریشه بیماریها را از ریشه کنده شود و یا اینکه انسانها از درد و رنج رهایی یابند بلکه صدها میلیارد دلار شاید هم بیشتر صرف داروهای شیمیایی، بیمارستانها و یا تحقیقات پزشکی میشود.
در کشور ایران ما هر روز شاهد افتتاح بیمارستان، درمانگاه، ستیاسکن و... هستیم و متأسفانه به چنین آمارهایی نیز افتخار میکنیم و به جای اینکه فرهنگ تغذیه، چگونه غذا خوردن و... ترویج نماییم متأسفانه افتخار میکنیم که در فلان شهر یک بیمارستان 300 تختخوابی افتتاح شد و...
روزی وزیر بهداری هندوستان، ماهاتما گاندی قائد اعظم فقید هندوستان را برای گشایش بیمارستان بزرگی که در دهلی نو ساخته بودند دعوت کرد. گاندی گفت وقتی خواستید بیمارستان را ببندید، مرا دعوت کنید. شما میتوانید به وسیله رسانههای خبری، رادیو، تلویزیون و غیره سطح فرهنگ تغذیه مردم را بالا ببرید و تغذیه طبیعی را به مردم آموزش دهید تا بیمار نشوند اضافه کردن به درمانگاهها و بیمارستانها هنر نیست بلکه بستن آنها هنر است.
در متن این گزارش که در صفحات بعدی به عرض خواهد شد بیشتر براساس فلسفه وجودی زندهخواری یا فلسفه تغذیه و تندرستی است در این زمینه شاید کتابها نوشته شده و بشر امروزی را به زندهخواری دعوت نمودهاند ولی متأسفانه آن طوری که شایسته است به طور اصولی و اساسی موضوع زندهخواری که چگونه انسانها را یک عمر پختخوری و مرده خواری نمود تحت یک اصول صحیح راهنمایی و هدایت نماید. تا اینکه طی سه دهه گذشته انسان شریفی و دلسوز به اصل بشریت توانست سیستم خوددرمانی بدن به شیوه کاملاً جدید کشف نماید که تاکنون در دنیای علم پزشکی هیچ پزشکی موفق نشده ایشان جناب پروفسور خرسندمی باشند. اینجانب به سهم خودم برای ایشان آرزوی توفیق و خدمت بیشتر را دارم.
با تشکر
بهزاد حیدری : دانش پژوه فوق تخصص غذا درمانی
داستان کبوتر ها
همان طوری که اشاره شد، کاشف اصلی سیستم خوددرمانی بدن توسط پروفسور ارجمند جناب آقای خرسند کشف گردیده است وی چگونگی این کشف بزرگ و حیاتبخش طی مقالهای تحت عنوان داستان کبوتران مطرح که به خلاصهای از این مقاله که به رشته تحریر در آمده و خیلی هم جالب و خواندنی است اشارهای به کشف این سیستم مینمایند. ایشان اشاره میکند هنگامی که در سن کودکی 8-9 سال سن داشتم متوجه به این اصل شدم و اضافه نمودهاند که هنگامی که در ایوان خانهمان که در خرمشهر بودم به اتفاق سایر برادران و خواهر خود نهار صرف میکردهایم. تا اینکه یک روز یکی از برادرانم علاقه شدیدی به کبوتر داشت و نام وی هم بیژن بود و او همیشه کبوترها را وادار به پرواز میکرد حتی آنها به قدری سریع و چابک بودهاند و پروازشان خیلی سریع بود و در آسمان اوج میگرفتهاند تا آن جایی که از دیدگان همه محو میشدند، و پس از ساعتها پرواز دوباره به خانه بر میگشتهاند و در حیات خانه مینشستهاند، و طبق روال گذشته و همیشگی علاوه بر آب به آنها غذای خام مانند گندم، ارزن که طبیعی و فاقد مواد شیمیایی بودهاند و پخته نشدن به آنها توسط برادرام بیژن داده میشد، تا اینکه یک روز به هنگام نهار که همگی ما در ایوان خانه نشسته بودهایم و نهار که با پلو همراه بود صرف میکردهایم برادرم بیژن مقداری غذای خام مانند گندم در مقابل کبوترها ریخت و برگشت و در کنار سفره نهار نشست، پس از مدتی کبوترها دانه خام را خوردند و ما که مشغول نهار بودهایم آنها به ما نزدیک شدند و به خاطر اینکه برادرم بیژن مجدداً بیشتر دانه خام نریزد من بلند شدم و با خودم مقداری پلو (برنج پخته) بردم و نزد آنها ریختم و مشاهده کردم دیدم کبوترها به سمت پلوها رفتند و با کمال تعجب دیدم که آنها حتی دانهای از پلوها را نخوردند و مجدداً بازگشتهاندو نخوردن پلو توسط کبوترها موجب شد که خواهر و برادرانم به من ریشخند بزنند و مرا با اسم «نمکو» که در آن دوران مرا صدا میکردند گفتهاند که همین طوری که خودت پلوها را پیش کبوترها ریختهای خودت هم باید آنها را جمع کنی.
در آن زمان بود که چرا این کبوترها نسبت به پلوهای ریخته بی توجه و بی اعتنا بودهاند تعجب مرا برانگیخت و پیش خودم فکر کردهام که باید حکمتی در کار این کبوترها باشد که ما انسانها از آن بی خبر و غافلیم. پس از این قضیه آقای پروفسور خرسند اشاره داشتهاند که چرا کبوترها نسبت به پلوهای پخته شده بی اعتنا گردیدهاند در زمان فکر و نقشهای به مغزم خطور کرد تصمیم گرفتهام هنگامی که سایر اعضاء مخصوصاً برادرم بیژن به اتاق برگشتهاند، من به بهانه جمعآوری پلوهای ریخته شده و هیچ کدام از کبوترها حتی دانهای آنها را نخوردهاند و مرا پیش خواهر و برادرانم بور ساختهاند دو تا کبوترها را گرفته و با خود به زیرزمین خانه بردم و آنها را در حلبی خالی روغن زندانی نمودهام و سه الی چهار سوراخ برروی حلبی هم ایجاد نمودهام که آنها بتوانندبه راحتی نفس بکشند. به هر حال من از پلوهایی که جلوی آنها ریخته و همچنین از باقیمانده پلو خودم در یک ظرف ریخته وبه همراه ظرف آب در جلو آنها گذاشته و به اتاق خودم برگشتم، پس از چند ساعتی مجدداً از سوراخ حلبی نگاهی به درون آن انداختم ، متوجه شدهام که کبوترها اصلاً دانهای از پلوها را نخوردهاند و در گوشهای از حلبی و دور از پلوها قرار داشتهاند، بعد از اینکه چند بار به آنها سر زدهام ولی دیدم باز هم آنها از خوردن پلوها اکراه نمودهاند. بنابراین به دلیل گرسنگی زیاد و شدید که در کبوترها به وجود آمد آنها اقدام به خوردن و نوک زدن پلو شدند این کار تا چهارده روز ادامه داشت و مرتباً برای آنها پلو ریخته شده و آب میبردم و متوجه شدم که روز به روز بی اعتنایی آنها کمتر میشد.
از طرف دیگر برادرم بیژن مرتباً در جستجوی دو تا کبوتر گمشده خود بود و آنها را نیز به اسم میشناخت و ایشان به این نتیجه رسیده کهبهاحتمال زیاد آن دو کبوتر به پروازهای دور رفتهاند و مجدداً باز خواهند گشت، زیرا قبلاً چند بار این مسئله برای وی پیش آمده بود.
بالاخره یک روز برادرم بیژن در خانه نبود و من آن دو کبوتر زندانی شده را از درون حلبی خارج نمودهام سپس از زیرزمین خارج شدم تا بررسی کنم که آیا آن دو کبوتر با توجه به تغییر تغذیه چه تغییری نمودهاند، در اولین تغییر که برای من خیلی محسوس بود دیدم که هر دو کبوتر خیلی چاق شدهاند و چاقی آنها بد قواره بود و دلیل این بد قوارگی عدم تحرک و ثابت بودن در یک محل بود و در من این حس ایجاد شد که سینه آنها نسبت به پاها و رانها که باریک بوداند وکاملاً بزرگ شداند، آنها را در حیاط رها کردام و دیدم هیچگونه حرکتی ازخودشان نشان نمیدهند و مانند جوجههایی که تازه از تخم بیرون آمده باشند و سینه خود راکاملا" روی زمین میکشند وآنها همچنین نمی توانستند روی پاها بایستند و پاهای آنها قدرت کافی نداشتهاند، ودر من این حس به وجود امد که انها مریض هستند.. بله، آنها همان کبوترهایی بودهاند که ساعتهای زیاد در آسمان پرواز اوج میگرفتهاند و آنقدر در آسمان اوج میگرفتهاند که از دیدگان همگی ما محو میشدهاند، حال مریض و بی حال و نه تنها ورزیده و چابک نیستند بلکه قادر به راه رفتن هم نیستند، مجدداً و برای آزمایش یکی از آنها را بلند کردهام و آن را پرواز دهم ولی آن بیچاره مانند یک سنگ و بدون بال زدن با سینه به زمین افتاد، واقعاً این یک حادثه بزرگ و عجیبی بود که این برنجهای پخته (پلو) با آنها چه کار کرده است.
بعد از این مقاله فوق آقای پروفسور خرسند در ادامه میافزاید که بعد از گذشت ماجرای کبوترها، تا اینکه یک روز در همسایگی ما یک زن و شوهر پیری زندگی میکردهاند هر دوی آنها ما و سایر بچههای محله را همانند نوه خود به حساب میآوردهاند، و ما نیز آنها را بابا و بیبی صدا میکردهایم و آنها به دلیل اینکه زیادی سن و کهولت و همچنین کمسویی چشم غالباً با عصا راه میرفتهاند و یادم هست آنها مرا صدا میکردهاند که کاری برای انجام دهم، در آن زمان یعنی دوران کودکی و در تخیلات بچگانه هر دو آنها را با کبوتر مقایسه میکردهام که نکند آنها هم در طول این سالیان دراز از پلو پخته مصرف میکردهاند، و حالا هر دو آنها ناتوان و با کمک عصا راه میروند، و حتی در آن زمان فکر نکردهام که اندیشههای بچهگانه، تحلیل و تفسیرهای عجیب و غریب در سن 22 سالگی مرا از بیماری هولناکی که تمامی متخصصین دنیا از درمان آن عاجز شدهاند مرا از مرگ قطعی نجات بدهد.
سفر مرگ و کشفی بزرگ
جناب پروفسور خرسند با مدیر اینترنتی غذادرمانی به نام سرکار خانم سیما مصاحبهای انجام دادهاند که خیلی جذاب و خواندنی است. و در مصاحبه ماجرای چگونگی درمان کلیههای فاسد شدهخود را مطرح میکنند. ایشان قبل از پرداختن به مبحث اصلی به ذکر مقدمهای میپردازد و میگوید با توجه به تجربه اتفاقی که در سن کودکی (9 سالگی) برایم اتفاق افتاده یعنی تجربه تغذیه کبوترها و متعاقباً مشاهده عجز و ناتوانی پیرمردها و پیرزنها و فرسودگی آنها که در طول زمان با آن روبرو شدهام و از طرف دیگر بیماریهای مردم در سنین مختلف همه و همه را با تجربه 9 سالگی و تغذیه کبوترها ربط میدارم و به مرور زمان در من شک بزرگ در ارتباط با نحوه تغذیه نوع بشر جمع و ایجاد گردیده است که این امر موجب شد که من بیشتر و بیشتر در این زمینه تحقیق و پژوهش نمایم تا اینکه در سن 22 سالگی از هر دو کلیه سخت بیماری شدم هر دو کلیهام کارایی خود را از دست دادم وآنها خراب و فاسد شداند (البته در سن 14 سالگی)، و در آن زمان دکترها خرمشهر، آبادان، تهران و انگلستان پس از معاینات بسیار و عکسبرداری فراوان و از داروخوریهای بیمورد ، همگی رأی بر فاسد شدن هر دو کلیه من داداند که کلیه چپ فوراً خارج و کلیه راست را پس از چند ماه بعد خارج شود.
و اما ادامه ماجرا به نقل از خود پروفسور خرسند:
ایشان اظهار داشتهاند بعد از اینکه قصد ادامه درمان به تهران سفر کردم تمامی دوستان و فامیل به قصد بدرقه من و حلالیت طبیدن آمده بودند ، زیرا میدانستهاند که دیگر امیدی به دیدار مجدد من با آنها نمیشود، زیرا که تمامی دکترها همگی اعلام کردهاند که هر لحظه امکان از کار افتادن کامل کلیهها وجود دارد و من میخواهم مُرد و شانس عمل جراحی نیز از دست میرود. قبل از عزیمت به تهران به مشهد به قصد زیارت امام رضا (ع) رفتم. در تهران دوستانم به من گفتهاند که دو تا پروفسور وجود دارد به نامهای پروفسور جهرمی و رفعت هر دوی آنها جراح کلیه بودهاند.
در تهران دوستان هر کدام به نوعی از من پذیرایی میکردهاند همگی در جریان کامل بودند و اطلاعداشتهاند که کلیه های من وضع مناسبی و امیدی هم به زندگی نیست ،و به این منظور آنها با من با لطف و محبت برخورد میکردهاند و یا اینکه از من حلالیت میطلبیدند، به عنوان مثال یکی از دوستانم که من در خرمشهر به او 15 ریال دادهام با اصرار میخواست آن پانزده ریال به من پس بدهد به عبارتی میخواست زیر دین من باشد و یا اینکه یکی دیگر از دوستانم به هنگام بازی فوتبال با هم دعوا نمودهایم و من او را کتک زده بودم و او میبایستی از من باید دلخور باشد و با آن وضعیتی که من داشتهام به عنوان خداحافظی با روبوسی میکرد و گفت نباید از من دلخور شوی، و کسان دیگری بودهاند با رفتارشان خبر از مرگ قطعی من میدادند، حتی یکی از همشهریان موافقت نمود یک کلیهاش را به من هدیه بدهد ولی من قبول نپذیرفته ام . و اصرار داشتهام باید راهی برای نجات و درمان کلیه خود پیدا کنم.
به هر حال من در تهران در بیمارستان آریا بستری شدم و چندین بار مورد عمل جراحی بیهوده و بیخودی سنگ کلیه قرار گرفتهام، تا اینکه پروفسور رفعت پیشنهاد نمود که به بهترین بیمارستان لندن بروم و در آنجا معالجه شوم و ایشان نامهای برای یکی از پروفسورهای انگلیسی آنجا نوشته و مرا معرفی نمود. بالاخره در لندن پس از آزمایشات بسیار و همچنین عکسبرداری همان نظرها را تأیید و اعلام داشتهاند که باید کلیه چپ فوراً خارج گردد. من هم قبول کردهام و یا گفتم با توجه به اینکه در این سن جوانی و با آرزوهایی که در پیش دارم به من تضمین بدهند که من زنده خواهم ماند و یا حداقل راهی برای کلیه راستم فراهم نمایید. ولی متأسفانه این علم قادر به تضمین به من جوان نبود. و در چهره آنها عجز و ناتوانی علم را میدیدیم و کاملا برای من آشکار بود که با ترحمهای ظاهری و مخفی مرگ را برایم قطعی میدانستند، در آنجا یک جراح هندی کار میکرد و گفتند که او در جراحی چهره است و زیر نظر پروفسور اوئن انگلیسی کار میکرد و او سعی میکرد مرا به شیوه و روش خودش مرا دلداری نماید و همیشه از عبارت انشاالله بعد از عمل جراحی کلیه راست شما میتواند دوام بیاره نگران نباشد و... ولی طوری بیان میکرد که من نگران نباشم، او هم ناراحت بود و چارهای جز این نداشت.
بعدها متوجه شدم در هیچ کجای دینا هیچ پزشکی برای هیچ نوعی از بیماری به بیماران خود تضمین نمیدهند ،و این خود بیمار بینوا و بدبخت است که باید از بستگان و یا فامیلهای خود امضاء کتبی بگیرند که چنانچه بیمارانشان فوت گردید مسئولیت فوت وی به عهده امضاءکنندگان باشد بستگان و فامیلهای بدبخت در ریسک سرنوشتساز بیمار تصمیمگیرنده هستند ، نه علم و دانشی (به عبارتی سمی و شیمیایی)که دکترها و پروفسورها که خودشان را در آن متخصص میدانند.
بطور کلی این علم (سمی و شیمیایی) تضمین ندارد و همه در تاریکی مطلق به سر میبرند و در آن تاریکی تیری به آن مریض بینوا و بدبخت رها میکنند، اگر سیستم خودردمانی بیمار از طریق سیستم خوددرمانی بدن راهحل تعادل پیدا کند میگویند که دوا و دکتر وی را خوب کردهاند ولی اگر بیمار فوت نمود میگویند بیمار بدشانس و...
در لندن پزشک متخصص و معروف بیمارستان با آخرین مدل ماشین بنز همراه با راننده مدام در رفت و آمد و همچنین به او با احترام برخورد میکنند کلیههای فاسد بیماران در سراسر کشور انگلستان و همچنین سایر کشورهای جهان را به دلیل فاسد شدن کلیهها آنها را از بدن خارج میکنند، حتی قسمت امور اداری (نرسینگ) آنجا به من تذکر دادهاند که ظرف 48 ساعته آینده باید به آنها جواب بدهم که اتاق عمل را برای من مهیا و کلیهها را از بدن خارج نمایند.
من خیلی غمگین و افسرده بودم با هزاران دلخوشی و همچنین هزینههای بسیار زیاد به کشور انگلستان آمدم ولی متأسفانه خبری نبود، در فکر دوستان و آشنایان بودم توی این فکر بودهام که آیا من آنها را خواهم دید، مانند دیوانهها با خودم حرف میزدم که چرا من در این سن و سال به این درد خانمانسوز گرفتار شدم.
تا اینکه فکرم به تجربه تغذیه کبوترها کشید و ذهن و فکرم به فلسفهای که در من جمع شده دنبال میشد و ظرف مدت 24 ساعت من تصمیم خودم را گرفتهام که نظریه خودم را روی خودم پیاده و تجربه نمایم و با اراده خاصی که در من به وجود آمد بیمارستان معروف لندن که پروفسورهایی با معروفیت جهانی هم دارد، خودم را مرخص نمودام براساس تفکرات و مطالعات زیاد که در من ایجاد شده است روی آوردام و با یک تغییر تغذیه و کنترل غذایی شدید و ظرف کمتر از سه ماه این هیولای وحشتآور که هم خودم، خانوادهام و سایر دوستانم پریشانخاطر نمودهاند و همچنین صدها دکتر، پروفسور و با استفاده از انواع داروها نتوانستهاند چارهای ایجاد نمایند تنها فقط با یک مشت خرما و گردو و سایر نعمتهای مفید خداوند این بیماری لاعلاج را از تنم خارج نمایم و نجات پیدا کردم.تا این لحظه دهها سال از آن تاریخ میگذرد هر دو کلیه من کاملاً صحیح و سالم و بدون هر دردیکار میکنند، واقعاً خدا به من رحم کرد که در اثر تلقینات آن همه دکتر و پروفسور خودم را به دست آنها ندادهام تا مرا ناقصالعضو نمایند و بعد از بهبود در کشور انگلیس ماندم و به تحصیل ادامه دادم.
بالاخره ماجرای کشف بزرگ خوددرمانی نوع بشر یا سیستم خوددرمانی بدن انسانها در واقع دفع کلیه بیماریها میباشد که نیازمند به تغییر میباشد که در جایی به طور مفصل بحث خواهم گفت و هر جا که رفتم تجربه خود را بازگو میکردم و به آنها میگفتم این دواها و بیمارستان متکی نباشید. در ایران که بودم و در دانشگاه تهران همراه با دیگر دوستانم که با من همعقیده بودهاند طی سالیان دراز مردم را ارشاد میکردهایم، در جراید، در تلویزیون در کشورهای خارجی و غیره مرتباً مصاحبههایی انجام دادهام.
این هم تصویر کاشف بزرگ سیستمخو درمان جناب پروفسور خرسند
فلسفه و نظریه
جناب پروفسور خرسند در این اظهار میدارند که در بدن همه مخلوقات عالم، سیستمی وجود دارد که شبانهروز در تلاش است تا بدن را در راستای آنچه که برایش مقدر بوده حفظ و نگهداری نماید. و اگر انحرافی به وجود آید تمامی ارگانها به کار گرفته میشود و از آن انحراف که قصد خرابی جلوگیری به عمل آید، مضافاً اینکه این مشکل که از بیرون بدن وارد میشود به چه روشی وارد بدن میشود و با چه ارگانی از بدن درگیر میشود با یک ارگان کمتر و با دیگری بیشتر درگیر میشود تا انحراف را مهار نمایند. شیوه مهار هم به این شکل است که در خود سلول زندانی میشود و جلوی حرکتهای خودسرانه آن را میگیرند.
آیا تاکنون از خودت پرسیدی که چرا داروها مرتباً عوض میشوند؟ چون در طول زمان خرابکاری آنها قابل اغماض نمیشوند، اگر فردی گرفتارتر شود با وی چه کارهایی که نمیکند، در سیستم خوددرمانی سموم مهار شده و تجزیه شده و کم خطر را به خون میدهد زیرا که خون پاک قدرت بیشتری دارد و کنترل میکند و نمیگذارد کثافات به حرکت در بیاید آنها را به بیرون اسکورتشان میکند، و از طریق کلیه دفع و خارج شوند ، البته هنگامی که این کثافات میخواهد دفع بشوند شخص احساس درد موقت میکنه، البته به نوع سم و کثافات بستگی دارد و دردها هم نیز متفاوتند. بنابراین یک حرکت مفید و ارزشمند بدن است که بنا به عقیده آقای پروفسور خرسند از تاریخ شروع علم دارویی و شیمیایی هرگز به این اصل در علم دارویی به آن توجه نشده.
لویی پاستور و روبرت کُخ و سایر افراد که پایهگذار علم دارویی شیمیایی هستند به این اصل توجه ننمودهاند و همواره تلاش میکردند که دید بشر را به انحراف بکشاند و برای متوقف کردن این سیستم انواع داروها را بررسی و تجربه میکند تا ببینند کدام مؤثرتر است.
فلسفه سیستم خوددرمانی بدن میگوید که در بدن هیچ گونه فعالیت زیانآور وجود ندارد و بدن هر کار یکه انجام میدهد بیشتر در صلاح شخص است ولی در علم دارویی آن را بیماری مینامند، بنابر اعتقاد پروفسور خرسند حرکتهای منفی و مثبت بدن هستند که برای پاکسازی تن انسان به شیوههای سرماخوردگی، سردردها، میگرنها، اسهالها، استفراغها، تومور سینهها، تومور سرها، جوشها، دملها و غیره اینها نمیتوانند جز حرکتهای منفی بدن انسان باشند و از طرف دیگر نمیتوانند علت و پایه نامتعادل شدن بدن شخص نیست بلکه علت اصلی آن معلول ورود سم و کثافات و همچنین دارو به بدن انسان است. تمامی حرکاتی که انجام میشود تلاشهای مفید بدن است که در حال پاکسازی بدن ما میباشد و بدن در حال سیستم خوددرمانی بدن میباشد، و به منظور اینکه جهت درمان واقعی شخصی نباید مانعی برای این تلاشهای مفید که در بدن در حال انجام دادن میباشد به وجود آورد. زیرا که علم امروز ریشه اصلی را نمیداند و این حرکات مثبت و مفید را به نام بیماری تعریف میکنند، و با آن علنی با افتخار مبارزه میکنند، مردم از روی نیت دلسوزی و خیری خودشان به این مؤسسات پول میدهند تا بلکه آنها با دل و قلوه، جگر و رودهها حیوانات مرده که با مرفین و تریاک و... ترکیب و به اصطلاح دارو درست میکنند و آن دارو را برروی سلولهای تلاشگر بدن این پاسبانهای بدن اثر آنها را تضعیف و کم اثر نمایند و مواد مخدر بتواند بدون حضور این سلولها، شخص را بی درد و بی حس کنند.
و اگر سلولهای بدن کسی قوی بود و سلولهایش راه مبارزه با این نوع سم را آموخت، و آن وقت داروی ناشناخته دیگری را به وی تجویز میکنند، و هر چند ساعت باید خورده شود تا امکان بازسازی را از سلولهای تلاشگر را بگیرند. به بهانههای مختلف سرهای انسانهای مظلوم و بیچاره را میشکافند تا از سلولهایی که تلاش میکنند که شخصی که دارای تومور سر میباشد با تمام قدرت تمام سموم و کثافات خون را در خود زندانی نمایند تا مغز وی از پا در نیاید و شخص را از بین ببرد، بیرون میآورند و انسان مظلوم را در معرض خطر مرگ واقعی قرار میدهند. یا با چاقوهای تیز و برنده زیبایی خانمها را در معرض خطر قرار میدهند و یا همچنین رحمها را در میآورند و یا اینکه دست و پاها را قطع میکنند و...
پیامهای پروفسور خرسند به جهانیان این است آنچه بدن را به این روز درآورده، عوامل بیرونی میباشند و نه درونی و باید از ورود عوامل بیرونی و مزاحم جلوگیری به عمل آورد یعنی «سیستم خوددرمانی بدن» این کشف نوین عامل مزاحم را شناسایی و خود از بدن دفع میشود. در ادامه این فلسفه آمده که به طور کلی «میکروب و عملکرد مضر آن» یک نتیجه غلط میباشد که از زمان لویی پاستور تاکنون ذهن بشر به مشغول شده.
ولی فلسفههای پروفسور خرسند چه میگوید، ایشان اظهار میدارند که این شکل ظاهری و عجیب و غریب (که تحت عنوان ویروس مطرح میباشد)، همان سلولهای فداکار تلاشگر و خوب خود بدن است که در مبارزه عوامل خارجی که در اثر غذای بد یا ورود انواع سم داروها در بدن و همچنین هوای آلوده و فاسد بیرونی وارد بدن شده و اینجا آن مفاسد را شکار میکنند، و بنا به اقتضای مبارزه شکل خودشان را تغییر نمایند.
و هنگامی که بدن من کثیف نباشد ، بود و نبود این سلولها که به اشتباه میکرب و یا ویروس می نامند و در بدن ا من مهم نیستند و من همچنان سالم و با نشاط هستم، چون سلولها در اصل نگهبان من هستند و مدام کثافات را شکار میکنند، پس چرا من باید به داروی سمی متوسل بشوم باشم که نگهبان بدن خودم را از بین ببرم.
ماجرای کلیههای من که در مقاله قبلی به ذکر آن پرداختم به همین شیوه بود یعنی کلیه های من میخواست تا سلولها کثیف خارجی را در خود مهار کنند ،ولی تمامی متخصصان و پزشکان ماهر این حرکت مفید و سازنده را یک حرکت منفی تلقی می نمودهاند، وبجای اینکه که مرا به تغییر تغذیه تشویق نمایند و فرصتی به کلیههای فداکار بدهند تا محیطی تمیزتر برای پاکسازی بدن من مهیا کنند، آنها آمدند با داروها این امکان را از او گرفتند و مشکلات یک کلیه من به دو کلیه (یعنی از کلیه چپ و بعد به کلیه راست) تبدیل نمودهاند و وضع را بدتر از آنچه بود خراب نموداند.
متأسفانه دراین راستا هیچکس نگفت مشکل بدخیم شدن کلیههای من از ناحیه داروها و دکترها میباشد. ولی آنها این قضیه را به بدشانسی من به حساب آوردند.
بنابراین چون همه در گمراهی به جستجو میپردازند و حرکت سازنده و مفید «سیستم خوددرمانی بدن» را به طور کلی نشناختهاند، صدها سال است از عمر این تحقیقات میگذرد و نتیجه قطعی اخذ نشده و اگر این رویه ادامه پیدا کند صدها سال دیگر مثل گذشته بی نتیجه و بی ثمر خواهد بود.
اساس این فلسفه این است که تمامی اعمال جراحی خروج ارگانی از بدن را رد میکند، تمامی داروهای شیمیایی را رد میکند و سایر موارد دیگر که زاییده نادیده گرفتن «سیستم خوددرمانی بدن» است و در جامعه به وجود آمده است را نیز رد میکند.
در خاتمه به اطلاع میرساند که این سیستم تاکنون بیماریهای زیادی را شفا داده از جمله بیماریهایی که تاکنون توسط آقای پروفسور خرسند تحت عنوان «سیستم خوددرمانی بدن» شفا و معالجه شدهاند از قبیل بیماری IBS، سرطان خون، بیماری هموروئید، درمان بیماری ام اس، درمان عفونت سرتاسری بدن، طحال فاسد، بیماری پایین بودن پلاکت خون، درمان پوکی استخوان و سایر بیماریها.
زمستان سرد لندن
خلاصه مقاله جذاب و خواندنی جناب پروفسور خرسند تحت عنوان زمستان سرد لندن می باشد که ایشان در این مقاله اشاره میکنند که در یک روز سرد زمستانی که برف تمامی شهر لندن را سفیدپوش کرده من در یکی از اتاقهای بیمارستان شهر لندن با توجه تهویههای مدرن کاملاً گرم به خود میلرزیدم، پتوی تخت هم چارهساز نبود من مجبور شدم نزدیک شوفاژ بزرگی که در زیر پنجره قرار داشت بروم شاید در آنجا بتوانم گرم شوم و مدام با خودم حرف میزدم چرا به روزی گرفتار شدهام من که سیگاری و مشروبخوار نبودهام، از من که سنی نگذشته، چرا امید و راهحلی برایم وجود ندارد؟ آیا من در اینجا که هستم پایان تمامی تلاشها است؟ آیا علم پزشکی یعنی این؟
مرتباً از خودم سؤال میکردم که چرا و به چه دلیل در دو کلیههای من فاسد گردیدهاند؟ از چه چیزی اینها فاسد شدهاند؟ هنگامی که درگیر چنین سؤالاتی در ذهن خودم بودم پرده پنجره اطاق را یک مرتبه به کنار کشیدم دیدم که برف تامی شهر را کاملاً سفیدپوش نموده و من برای اولین بار برف دیدم البته از طریق فیلمها برف میدیدم ولی از نزدیک تاکنون ندیدم، خیلی دوست داشتم که بروم و در برف بازی کنم زیرا که در شهر ما خرمشهر و آبادان اصلاً برفی وجود نداشت و من تاکنون شاهد ریزش برف از نزدیک نبودهام.
از طرف دیگر به خود آمدم که چرا من در اینجا در این اتاق گرم زندانی هستم و چرا من میلرزیدم؟ در بیرون از پنجره که نگاه میکردهام ناگهان چشمم به درختی دوخت که پر از شاخه بود و چون پوشیده از برف بود تقریباً شبیه به نقاشهای جالب شده بود، دیدم که یک فاخته با پر زدنهایش از یک شاخه به شاخهای دیگر همان درخت مینشست مرا کاملاً جلب کرد، آنها دو تا بودند و با هم بازی میکردهاند. وقتی که خوب دقت کردهام دیدهام که تقریباً شبیه کبوترهای برادرم بیژن میباشند،فاخته نر که با جفت خود بازی می کرد بادی در غب غب خودایجادو به سمت ماده پیش می رفت ، فاخته ماده هم با ناز کمی از فاخته نر فاصله میگرفت، من چنین منظرههایی در خانه خودمان و همچنین در ایران زیاد مشاهده میکردام.
با خود میگفتم که خدایا چرا من هم نباید مثل این فاختهها از نعمتی که آفریدهای (هوای سرد و برفی) لذت ببرم؟ مگر آها چه کار کردهاند که خیلی سالم هستند؟ مگر چه کردهام که بیمار و مریض هستم؟ و مستحق تخت و بیمارستان و در این اتاق زندانی بشوم؟
حین درد و دل کردن با خودم که ادامه هم داشت و به پایان هم نرسید من جواب خودم را یافتم! من پلو (برنج پخته) زیاد خوردم! من پختنی زیاد خوردم! اگر برای مدتی از هر چه پختنی و از هر چه غیرطبیعی دوری و پرهیز نمایم، چه لطمه و ضرری میبینم؟؟ من که تا اینجا تمامی راهها از قبیل تجربههای دیگران در پزشکی طی نمودهام و یا اینکه تاکنون سربار تحت تأثیر همین متخصصین تن به عمل جراحی دادهام و مدام میگفتند که کلیههای شما سنگ داره و سایر موارد.
پیش خودم گفتم باید از این بیمارستان لعنتی بیرون بروم، و روزه میوهخواری را شروع میکنم، و همان طوری که اجداد و نیاکان ما تغذیه میکردهاند من هم باید انجام دهم، من که چیزی ندارم که از دست بدهم، طی این مدت روی دستم آب پاک ریختهاند، پس من از چه ضرری باید نگران باشم. در راه من حکمتی و راهحلی نهفته است که باید به آن پی ببرم و یا اینکه نتیجه دربر نخواهد داشت و به سمت مرگ میروم.
بنابراین اگر بیرون باشم میتوان آن را با شدت تمام این تجربه را دنبال و پشت سر بگذارم. با توجه به تجزیه دلیل وضعیت کنونی و اتخاذ تصمیم جهت ترک بیمارستان، در من یک نیروی بسیار عجیبی به وجود آمد و مانند سرما از تنم پرید، و در من یک احساس بسیار قوی ایجاد شد، و در این راستا هنگامی که لباسهای بیمارستان از تنم خارج نمودهام و لباسهای خودم را میپوشیدم یک مرتبه سرپرستار بیمارستان به اتاق من آمد و از من پرسید که داری چه کار میکنی؟ به او گفتم قصد دارم که جراحی نکنم، برخلاف انتظار او هم خوشحال به نظر میآمد، بلافاصله از اتاق من خارج و بعد از چند دقیقه ایشان با یک جعبه دارو به اتاقم برگشت و شروع کرد به توضیح دادن در مورد چگونگی مصرف داروها و یا اینکه هفتهای دو بار آزمایش ادرار و کلیه انجام نمایم، و مرتباً به زبان انگلیسی میگفت «گود لاک» یعنی خدا یاریت باشد، پیش خودم گفتم من که میخواهم مسیر طبیعی را طی کنم و تصمیم گرفتهام به جز میوه طبیعی هیچ چیزی از جمله دارو مصرف نکنم پس این داروها باید به کناری گذاشته شود به خانم سرپرستار هم چیزی در مورد تصمیم خود نگفتم، ولی در جواب وی سرپرستار (خانم گیبسون) طوری واکنش نشان دادهام که به حرفهایش توجه و عمل میکنم، در شمال لندن من در خانه ایتالیایی اتاق کوچکی زیر شیروانی داشتم و تمامی داروها را آنجا زیر تخت خودم پرت کردم.
بالاخره من پس از اینکه از بیمارستان خارج شدم به میوهخواری و طبیعیخواری که طی سالها به آن فکر میکردهام پرداختم، روز اول که شروع کردم احساس نمودم که حال من بهتر میشود ولی به سرعت وزن کم کردم.
کم وزن شدنم مقداری مرا نگران میکرد ولی از طرف دیگر خوب شدن حالم به من امیدواری میداد که دارم راه را درست میروم و دردهای بسیار بسیار وحشتناک کم کم داشت از بین میرفت و لاغری هم ادامه پیدا میکرد، و من هم حتماً گوشتهای بدنم که حالا داره از دست میرود مریضی پنهانی بود که در وجود پنهان شده بود .
وزنم روز به روز در حال کم شدن بود و در پاهایم احساس میکردم که قدرت بیشتری به خود گرفتهاند دوست داشتم بیشتر حرکت کنم تا اینکه ثابت باشم، از طرف دیگر هر دو روز یکبار آزمایش ادرار میدادهام، نتیجه آزمایشات هر روز نسبت به روز گذشته بهتر و رضایتبخش بود، وقتی که یک روز برای نتیجه آزمایش مراجعه کردهام خانم گیبسون نتیجه آزمایش را ملاحظه کرد گفتند که شما چه خوب شدی و داروها چه نتیجهایی برروی شما داشتهاند! من تا سه هفته به وی چیزی نگفتم که من از داروها استفاده نکردهام، در هفته چهارم که اتکاء به نفسم بیشتر شد و سرحال و وزنم مقداری افزایش یافت، خانم گیبسون مثل گذشته از عملکرد داروها در شگفت بود، من سر صحبت با وی گشودم و گفتم تاکنون یک دارو هم نخوردهام، در ابتدا ایشان باور نکرد و به چشمانم خیره شد و من دست در جیب خود کردهام مقداری کشمش و گردو و قیسی و قندق خام بیرون آوردهام و نشان وی دادهام.
او در شگفت بود که چگونه این فکر به مغز من فرو رفته و از همه مهمتر چگونه با اعتقاد محکم و راسخ پیگیری کردهام. از آن لحظه به بعد رفتار وی تغییر کرد و از پرستار و مریض به پرستار و دانشجو تبدیل شد و مرتباً از من در مورد تحصیلات و تجربیاتم سؤال میکرد ما و هر کدام از همکاران وی به اتاق میآمد و از روشی که من دنبال میکردم با علاقه خاصی ادامه میدادهام مخصوصاً از داروها استفاده نکردهام به آنها میگفت و آنها به من شگفتزده نگاه میکردهاند. یک هفته بعد از این قضیه تمامی داروها را به آنها که در جعبه بودهاند و اصلاً باز نشد پس دادم. موفق باشید.
خیلی متشکرم