داستان کبوتران :تهیه و تنظیم کننده بهزاد حیدری

 


           

مقدمه

هدف از این گزارش کوششی برای باز کردن و گسستن زنجیره­های گرانی به نام بیماری که بشر نه به اصطلاح متمدن به دست پا و پیچیده و برای رهایی از آن اقدامی ننموده است به جز عده کمی در چهارگوشه جهان کسی در اندیشه پیدا کردن آن راه نیست و نمی­خواهد لحظه­ای فکر کند و علت واقعی این بیماری­های مختلف را که هر روز بر تعداد و نوع آنها افزوده می­شود به دست آورد. متأسفانه برای بشر امروزی بیماری­های او مسئله روز شده و نمی­خواهد باور کند که بیماری نمی­تواند جز زندگی باشد، و این خود اوست که با پختن و کشتن غذا بیماری برای خود ایجاد می­کند.

و به جای اینکه ریشه بیماری­ها را از ریشه کنده شود و یا اینکه انسان­ها از درد و رنج رهایی یابند بلکه صدها میلیارد دلار شاید هم بیشتر صرف داروهای شیمیایی، بیمارستان­ها و یا تحقیقات پزشکی می­شود.

در کشور ایران ما هر روز شاهد افتتاح بیمارستان، درمانگاه، ستی­اسکن و... هستیم و متأسفانه به چنین آمارهایی نیز افتخار می­کنیم و به جای اینکه فرهنگ تغذیه، چگونه غذا خوردن و... ترویج نماییم متأسفانه افتخار می­کنیم که در فلان شهر یک بیمارستان 300 تختخوابی افتتاح شد و...

روزی وزیر بهداری هندوستان، ماهاتما گاندی قائد اعظم فقید هندوستان را برای گشایش بیمارستان بزرگی که در دهلی نو ساخته بودند دعوت کرد. گاندی گفت وقتی خواستید بیمارستان را ببندید، مرا دعوت کنید. شما می­توانید به وسیله رسانه­های خبری، رادیو، تلویزیون و غیره سطح فرهنگ تغذیه مردم را بالا ببرید و تغذیه طبیعی را به مردم آموزش دهید تا بیمار نشوند اضافه کردن به درمانگاه­ها و بیمارستان­ها هنر نیست بلکه بستن آنها هنر است.

در متن این گزارش که در صفحات بعدی به عرض خواهد شد بیشتر براساس فلسفه وجودی زنده­خواری یا فلسفه تغذیه و تندرستی است در این زمینه شاید کتاب­ها نوشته شده و بشر امروزی را به زنده­خواری دعوت نموده­اند ولی متأسفانه آن طوری که شایسته است به طور اصولی و اساسی موضوع زنده­خواری که چگونه انسان­ها را یک عمر پخت­خوری و مرده ­خواری نمود تحت یک اصول صحیح راهنمایی و هدایت نماید. تا اینکه طی سه دهه گذشته انسان شریفی و دلسوز به اصل بشریت توانست سیستم خوددرمانی بدن به شیوه کاملاً جدید کشف نماید که تاکنون در دنیای علم پزشکی هیچ پزشکی موفق نشده ایشان جناب پروفسور خرسندمی باشند. اینجانب به سهم خودم برای ایشان آرزوی توفیق و خدمت بیشتر را دارم.

                                                        با تشکر

 

 

 

 

 

 

                                     

بهزاد حیدری : دانش پژوه فوق تخصص غذا درمانی

 

داستان کبوتر ها                                            

همان طوری که اشاره شد، کاشف اصلی سیستم خوددرمانی بدن توسط پروفسور ارجمند جناب آقای خرسند کشف گردیده است وی چگونگی این کشف بزرگ و حیات­بخش طی مقاله­ای تحت عنوان داستان کبوتران مطرح که به خلاصه­ای از این مقاله که به رشته تحریر در آمده و خیلی هم جالب و خواندنی است اشاره­ای به کشف این سیستم می­نمایند. ایشان اشاره می­کند هنگامی که در سن کودکی  8-9 سال  سن داشتم    متوجه به این اصل شدم و اضافه نموده­اند که هنگامی که در ایوان خانه­مان که در خرمشهر بودم به اتفاق سایر برادران و خواهر خود نهار صرف می­کرده­ایم. تا اینکه یک روز یکی از برادرانم علاقه شدیدی به کبوتر داشت و نام وی هم بیژن بود و او همیشه کبوترها را وادار به پرواز می­کرد   حتی آنها به قدری سریع و چابک بوده­اند و پروازشان خیلی سریع بود و در آسمان اوج می­گرفته­اند تا آن جایی که از دیدگان  همه محو می­شدند،  و پس از ساعت­ها پرواز دوباره به خانه بر می­گشته­اند و در حیات خانه می­نشسته­اند، و طبق روال گذشته و همیشگی علاوه بر آب به آنها غذای خام مانند گندم، ارزن که طبیعی و فاقد مواد شیمیایی بوده­اند و پخته نشدن به آنها توسط برادرام بیژن داده می­شد، تا اینکه یک روز به هنگام نهار که همگی ما در ایوان خانه نشسته بوده­ایم و نهار که با پلو همراه بود صرف می­کرده­ایم برادرم بیژن مقداری غذای خام مانند گندم در مقابل کبوترها ریخت و برگشت و در کنار سفره نهار نشست، پس از مدتی کبوترها دانه خام را خوردند و ما که مشغول نهار بوده­ایم آنها به ما نزدیک شدند و به خاطر اینکه برادرم بیژن مجدداً بیشتر دانه خام نریزد من بلند شدم و با خودم مقداری پلو (برنج پخته) بردم و نزد آنها ریختم و مشاهده کردم دیدم کبوترها به سمت پلوها رفتند و با کمال تعجب دیدم که آنها حتی دانه­ای از پلوها را نخوردند و مجدداً بازگشته­اندو  نخوردن پلو توسط کبوترها موجب شد که خواهر و برادرانم به من ریشخند بزنند و مرا با اسم «نمکو» که در آن دوران مرا صدا می­کردند گفته­اند که همین طوری که خودت پلوها را پیش کبوترها ریخته­ای خودت هم باید آنها را جمع کنی.

در آن زمان بود که چرا این کبوترها نسبت به پلوهای ریخته بی توجه و بی اعتنا بوده­اند تعجب مرا برانگیخت و پیش خودم فکر کرده­ام که باید حکمتی در کار این کبوترها باشد که ما انسان­ها از آن بی خبر و غافلیم. پس از این قضیه آقای پروفسور خرسند اشاره داشته­اند که چرا کبوترها نسبت به پلوهای پخته شده بی اعتنا گردیده­اند در زمان فکر و نقشه­ای به مغزم خطور کرد تصمیم گرفته­ام هنگامی که سایر اعضاء مخصوصاً برادرم بیژن به اتاق برگشته­اند، من به بهانه جمع­آوری پلوهای ریخته شده و هیچ کدام از کبوترها حتی دانه­ای آنها را نخورده­اند و مرا پیش خواهر و برادرانم بور ساخته­اند دو تا کبوترها را گرفته و با خود به زیرزمین خانه بردم و آنها را در حلبی خالی روغن زندانی نموده­ام و سه الی چهار سوراخ برروی حلبی هم ایجاد نموده­ام که آنها بتوانندبه راحتی  نفس بکشند.  به هر حال من از پلوهایی که جلوی آنها ریخته و همچنین از باقیمانده پلو خودم در یک ظرف ریخته وبه همراه  ظرف آب در جلو آنها گذاشته و به اتاق خودم برگشتم، پس از چند ساعتی مجدداً از سوراخ حلبی نگاهی به درون آن انداختم ، متوجه شده­ام که کبوترها اصلاً دانه­ای از پلوها را نخورده­اند و در گوشه­ای از حلبی و دور از پلوها قرار داشته­اند، بعد از اینکه چند بار به آنها سر زده­ام ولی دیدم باز هم آنها از خوردن پلوها اکراه نموده­اند. بنابراین به دلیل گرسنگی زیاد و شدید که در کبوترها به وجود آمد آنها اقدام به خوردن و نوک زدن پلو شدند  این کار تا چهارده روز ادامه داشت و مرتباً برای آنها پلو ریخته شده و آب می­بردم و متوجه شدم که روز به روز بی اعتنایی آنها کمتر می­شد.

از طرف دیگر برادرم بیژن مرتباً در جستجوی دو تا کبوتر گمشده خود بود و آنها را نیز به اسم می­شناخت و ایشان به این نتیجه رسیده کهبهاحتمال زیاد آن دو  کبوتر به پروازهای  دور رفته­اند و مجدداً باز خواهند گشت، زیرا قبلاً چند بار این مسئله برای وی پیش آمده بود.

بالاخره یک روز برادرم بیژن در خانه نبود و من آن دو کبوتر زندانی شده را از درون حلبی خارج نموده­ام سپس از زیرزمین خارج شدم تا بررسی کنم که آیا آن دو کبوتر با توجه به تغییر تغذیه چه تغییری نموده­اند، در اولین تغییر که برای من خیلی محسوس بود  دیدم که  هر دو کبوتر خیلی چاق شده­اند و چاقی آنها بد قواره بود و دلیل این بد قوارگی  عدم تحرک و ثابت بودن در یک محل بود و در من این حس ایجاد شد که سینه آنها نسبت به پاها و رانها که باریک بوداند وکاملاً بزرگ شداند، آنها را در حیاط رها کردام و دیدم هیچگونه حرکتی  ازخودشان نشان نمیدهند و مانند جوجه­هایی که تازه از تخم بیرون آمده باشند و سینه خود راکاملا" روی زمین می­کشند وآنها  همچنین نمی توانستند روی پاها  بایستند و پاهای آنها قدرت کافی نداشته­اند، ودر من این حس به وجود امد که انها مریض هستند..  بله، آنها همان کبوترهایی بوده­اند که ساعت­های زیاد در آسمان پرواز اوج می­گرفته­اند و آنقدر در آسمان اوج می­گرفته­اند که از دیدگان همگی ما محو می­شده­اند، حال مریض و بی حال و نه تنها ورزیده و چابک نیستند بلکه قادر به راه رفتن هم نیستند، مجدداً و برای آزمایش یکی از آنها را بلند کرده­ام و آن را پرواز دهم ولی آن بیچاره مانند یک سنگ و بدون بال زدن با سینه به زمین افتاد، واقعاً این یک حادثه بزرگ و عجیبی بود که این برنج­های پخته (پلو) با آنها چه کار کرده است.

بعد از این مقاله فوق آقای پروفسور خرسند در ادامه می­افزاید که بعد از گذشت ماجرای کبوترها، تا اینکه یک روز در همسایگی ما یک زن و شوهر پیری زندگی می­کرده­اند    هر دوی آنها ما و سایر بچه­های محله را همانند نوه خود به حساب می­آورده­اند، و ما نیز  آنها را بابا و بی­بی صدا می­کرده­ایم و آنها به دلیل اینکه زیادی سن و کهولت و همچنین کم­سویی چشم غالباً با عصا راه می­رفته­اند و یادم هست آنها مرا صدا می­کرده­اند که کاری برای انجام دهم، در آن زمان یعنی دوران کودکی و در تخیلات بچگانه هر دو آنها را با کبوتر مقایسه می­کرده­ام که نکند آنها هم در طول این سالیان دراز از پلو پخته مصرف می­کرده­اند، و حالا هر دو آنها ناتوان و با کمک عصا راه می­روند، و حتی در آن زمان فکر نکرده­ام که اندیشه­های بچه­گانه، تحلیل و تفسیرهای عجیب و غریب در سن 22 سالگی مرا از بیماری هولناکی که تمامی متخصصین دنیا از درمان آن عاجز شده­اند مرا از مرگ قطعی نجات بدهد.

 

سفر مرگ و کشفی بزرگ

جناب پروفسور خرسند با مدیر اینترنتی غذادرمانی به نام سرکار خانم سیما مصاحبه­ای انجام داده­اند که خیلی جذاب و خواندنی است. و در مصاحبه ماجرای چگونگی درمان کلیه­های فاسد شدهخود  را مطرح می­کنند. ایشان قبل از پرداختن به مبحث اصلی به ذکر مقدمه­ای می­پردازد و می­گوید با توجه به تجربه اتفاقی که در سن کودکی (9 سالگی) برایم اتفاق افتاده یعنی تجربه تغذیه کبوترها و متعاقباً مشاهده عجز و ناتوانی پیرمردها و پیرزن­ها و فرسودگی آنها که در طول زمان با آن روبرو شده­ام و از طرف دیگر بیماری­های مردم در سنین مختلف همه و همه را با تجربه 9 سالگی و تغذیه کبوترها ربط می­دارم و به مرور زمان در من شک بزرگ در ارتباط با نحوه تغذیه نوع بشر جمع و ایجاد گردیده است که این امر موجب شد که من بیشتر و بیشتر در این زمینه تحقیق و پژوهش نمایم تا اینکه در سن 22 سالگی از هر دو کلیه سخت بیماری شدم  هر دو کلیهام کارایی خود را از دست دادم وآنها  خراب و فاسد شداند (البته در سن 14 سالگی)،  و در آن زمان  دکترها خرمشهر، آبادان، تهران و انگلستان پس از معاینات بسیار و عکسبرداری فراوان و از داروخوری­های بی­مورد ، همگی رأی بر فاسد شدن هر دو کلیه من داد­اند که کلیه چپ فوراً خارج و کلیه راست را پس از چند ماه بعد خارج شود.

و اما ادامه ماجرا به نقل از خود پروفسور خرسند:

ایشان اظهار داشته­اند بعد از اینکه قصد ادامه درمان به تهران سفر کردم تمامی دوستان و فامیل به قصد بدرقه من و حلالیت طبیدن آمده بودند ، زیرا می­دانسته­اند که دیگر امیدی به دیدار مجدد من با آنها نمی­شود، زیرا که تمامی دکترها همگی اعلام کرده­اند که هر لحظه امکان از کار افتادن کامل کلیه­ها وجود دارد و من می­خواهم مُرد و شانس عمل جراحی نیز از دست می­رود. قبل از عزیمت به تهران به مشهد به قصد زیارت امام رضا (ع) رفتم.  در تهران دوستانم به من گفته­اند که دو تا پروفسور وجود دارد به نام­های پروفسور جهرمی و رفعت هر دوی آنها جراح کلیه بوده­اند.

در تهران دوستان هر کدام به نوعی از من پذیرایی می­کرده­اند همگی در جریان کامل بودند و اطلاعداشتهاند که کلیه های من وضع مناسبی و امیدی هم به زندگی نیست ،و به این منظور آنها با من با لطف و محبت برخورد می­کرده­اند و یا اینکه از من حلالیت می­طلبیدند، به عنوان مثال یکی از دوستانم که من در خرمشهر به او 15 ریال داده­ام با اصرار می­خواست آن پانزده ریال به من پس بدهد به عبارتی می­خواست زیر دین من باشد و یا اینکه یکی دیگر از دوستانم به هنگام بازی فوتبال با هم دعوا نموده­ایم و من او را کتک زده بودم و او می­بایستی از من باید دلخور باشد و با آن وضعیتی که من داشته­ام به عنوان خداحافظی با روبوسی می­کرد و گفت نباید از من دلخور شوی، و کسان دیگری بوده­اند با رفتارشان خبر از مرگ قطعی من می­دادند، حتی یکی از همشهریان موافقت نمود یک کلیه­اش را به من هدیه بدهد ولی من قبول نپذیرفته ام . و اصرار داشته­ام باید راهی برای نجات و درمان کلیه خود پیدا کنم.

به هر حال من در تهران در بیمارستان آریا بستری شدم و چندین بار مورد عمل جراحی بیهوده و بیخودی سنگ کلیه قرار گرفته­ام،  تا اینکه پروفسور رفعت پیشنهاد نمود که به بهترین بیمارستان لندن بروم  و در آنجا معالجه شوم و ایشان نامه­ای برای یکی از پروفسورهای انگلیسی آنجا نوشته و مرا معرفی نمود. بالاخره در لندن پس از آزمایشات بسیار و همچنین عکسبرداری همان نظرها را تأیید و اعلام داشته­اند که باید کلیه چپ فوراً خارج گردد.  من هم قبول کرده­ام و یا گفتم با توجه به اینکه در این سن جوانی و با آرزوهایی که در پیش دارم به من تضمین بدهند  که من زنده خواهم ماند  و یا  حداقل راهی برای کلیه راستم فراهم نمایید. ولی متأسفانه این علم قادر به تضمین به من جوان نبود. و در چهره آنها عجز و ناتوانی علم را می­دیدیم و کاملا برای من آشکار بود که با ترحم­های ظاهری و مخفی مرگ را برایم قطعی می­دانستند، در آنجا یک جراح هندی کار می­کرد و گفتند که او در جراحی چهره است و زیر نظر پروفسور اوئن­ انگلیسی کار می­کرد و او سعی می­کرد مرا به شیوه و روش خودش مرا دلداری نماید و همیشه از عبارت انشاالله بعد از عمل جراحی کلیه راست شما می­تواند دوام بیاره  نگران نباشد و... ولی طوری بیان می­کرد که من نگران نباشم، او هم ناراحت بود و چاره­ای جز این نداشت.

بعدها متوجه شدم در هیچ کجای دینا  هیچ پزشکی  برای هیچ  نوعی از بیماری  به بیماران خود تضمین نمی­دهند ،و این خود بیمار بینوا و بدبخت است که  باید از بستگان و یا فامیلهای  خود امضاء کتبی بگیرند  که چنانچه بیمارانشان فوت گردید مسئولیت فوت وی به عهده امضاءکنندگان باشد  بستگان و فامیل­های بدبخت در ریسک سرنوشت­ساز بیمار  تصمیم­گیرنده هستند ، نه علم و دانشی (به عبارتی سمی و شیمیایی)که  دکترها و پروفسورها که خودشان را در آن  متخصص می­دانند.

بطور کلی این علم (سمی و شیمیایی) تضمین ندارد و همه در تاریکی مطلق به سر می­برند و در آن تاریکی تیری به آن مریض بینوا و بدبخت رها می­کنند، اگر سیستم خودردمانی بیمار از طریق سیستم خوددرمانی بدن راه­حل تعادل پیدا کند می­گویند که دوا و دکتر وی را خوب کرده­اند ولی اگر بیمار فوت نمود می­گویند بیمار بدشانس و...

در لندن پزشک متخصص و معروف بیمارستان با آخرین مدل ماشین بنز همراه با راننده مدام در رفت و آمد و همچنین به او با احترام برخورد می­کنند کلیه­های فاسد بیماران در سراسر کشور انگلستان و همچنین سایر کشورهای جهان را به دلیل فاسد شدن کلیه­ها آنها را از بدن خارج می­کنند، حتی قسمت امور اداری (نرسینگ) آنجا به من تذکر داده­اند که ظرف 48 ساعته آینده باید به آنها جواب بدهم که اتاق عمل را برای من مهیا و کلیه­ها را از بدن خارج نمایند.

من خیلی غمگین و افسرده بودم با هزاران دلخوشی و همچنین هزینه­های بسیار زیاد به کشور انگلستان آمدم ولی متأسفانه خبری نبود، در فکر دوستان و آشنایان بودم توی این فکر بوده­ام که آیا من آنها را خواهم دید، مانند دیوانه­ها با خودم حرف می­زدم که چرا من در این سن و سال به این درد خانمان­سوز گرفتار شدم.

تا اینکه فکرم به تجربه تغذیه کبوترها کشید و ذهن و فکرم به فلسفه­ای که در من جمع شده دنبال می­شد و ظرف مدت 24 ساعت من تصمیم خودم را گرفته­ام که نظریه خودم را روی خودم پیاده و تجربه نمایم و با اراده خاصی که در من به وجود آمد بیمارستان معروف لندن که پروفسورهایی با معروفیت جهانی هم دارد، خودم را مرخص نمودام براساس تفکرات و مطالعات زیاد که در من ایجاد شده است روی آوردام و با یک تغییر تغذیه و کنترل غذایی شدید  و ظرف کمتر از سه ماه این هیولای وحشت­آور که هم خودم، خانواده­ام و سایر دوستانم پریشان­خاطر نموده­اند و همچنین صدها دکتر، پروفسور و با استفاده از انواع داروها نتوانسته­اند چاره­ای ایجاد نمایند تنها فقط با یک مشت خرما و گردو و سایر نعمت­های مفید خداوند این بیماری لاعلاج را  از تنم خارج نمایم و نجات پیدا کردم.تا این لحظه دهها سال از آن تاریخ می­گذرد هر دو کلیه من کاملاً صحیح و سالم و بدون هر دردیکار می­کنند، واقعاً خدا به من رحم کرد که در اثر تلقینات آن همه دکتر و پروفسور خودم را به دست آنها نداده­ام تا مرا ناقص­العضو نمایند و بعد از بهبود در کشور انگلیس ماندم و به تحصیل ادامه دادم.

بالاخره ماجرای کشف بزرگ خوددرمانی نوع بشر یا سیستم خوددرمانی بدن انسان­ها در واقع دفع کلیه بیماری­ها می­باشد که نیازمند به تغییر می­باشد که در جایی به طور مفصل بحث خواهم گفت و هر جا که رفتم تجربه خود را بازگو می­کردم و به آنها می­گفتم این دواها و بیمارستان متکی نباشید. در ایران که بودم و در دانشگاه تهران همراه با دیگر دوستانم که با من هم­عقیده بوده­اند طی سالیان دراز مردم را ارشاد می­کرده­ایم، در جراید، در تلویزیون در کشورهای خارجی و غیره مرتباً مصاحبه­هایی انجام داده­ام.

 این هم تصویر کاشف بزرگ سیستمخو درمان جناب پروفسور خرسند

 

 

فلسفه و نظریه

جناب پروفسور خرسند در این  اظهار می­دارند که در بدن همه مخلوقات عالم، سیستمی وجود دارد که شبانه­روز در تلاش است تا بدن را در راستای آنچه که برایش مقدر بوده حفظ و نگهداری نماید. و اگر انحرافی به وجود آید تمامی ارگان­ها به کار گرفته می­شود و از آن انحراف که قصد خرابی جلوگیری به عمل آید، مضافاً اینکه این مشکل که از بیرون بدن وارد می­شود به چه روشی وارد بدن می­شود و با چه ارگانی از بدن درگیر می­شود با یک ارگان کمتر و با دیگری بیشتر درگیر می­شود تا انحراف را مهار نمایند. شیوه مهار هم به این شکل است که در خود سلول زندانی می­شود و جلوی حرکت­های خودسرانه آن را می­گیرند.

آیا تاکنون از خودت پرسیدی که چرا داروها مرتباً عوض می­شوند؟ چون در طول زمان خرابکاری آنها قابل اغماض نمی­شوند، اگر فردی گرفتارتر شود با وی چه کارهایی که نمی­کند، در سیستم خوددرمانی سموم مهار شده و تجزیه شده و کم خطر را به خون می­دهد زیرا که خون پاک قدرت بیشتری دارد و کنترل می­کند و نمی­گذارد کثافات به حرکت در بیاید آنها را به بیرون اسکورتشان می­کند، و از طریق کلیه دفع و خارج شوند ، البته هنگامی که این کثافات می­خواهد دفع بشوند شخص احساس درد موقت می­کنه، البته به نوع سم و کثافات بستگی دارد و دردها هم نیز  متفاوتند. بنابراین یک حرکت مفید و ارزشمند بدن است که بنا به عقیده آقای پروفسور خرسند از تاریخ شروع علم دارویی و شیمیایی هرگز به این اصل در علم دارویی به آن توجه نشده.

لویی پاستور و روبرت کُخ و سایر افراد که پایه­گذار علم دارویی شیمیایی هستند به این اصل توجه ننموده­اند و همواره تلاش میکردند  که دید بشر را به انحراف بکشاند و برای متوقف کردن این سیستم انواع داروها را بررسی و تجربه می­کند تا ببینند کدام مؤثرتر است.

فلسفه سیستم خوددرمانی بدن می­گوید که در بدن هیچ گونه فعالیت زیان­آور وجود ندارد و بدن هر کار یکه انجام می­دهد بیشتر در صلاح شخص است ولی در علم دارویی آن را بیماری می­نامند، بنابر اعتقاد پروفسور خرسند حرکت­های منفی و مثبت بدن هستند که برای پاکسازی تن انسان به شیوه­های سرماخوردگی، سردردها، میگرن­ها، اسهال­ها، استفراغ­ها، تومور سینه­ها، تومور سرها، جوش­ها، دمل­ها و غیره اینها نمی­توانند جز حرکت­های منفی بدن انسان باشند و از طرف دیگر نمی­توانند علت و پایه نامتعادل شدن بدن شخص نیست بلکه علت اصلی آن معلول ورود سم و کثافات و همچنین دارو به بدن انسان است. تمامی حرکاتی که انجام می­شود تلاش­های مفید بدن است که در حال پاکسازی بدن ما می­باشد و بدن در حال سیستم خوددرمانی بدن می­باشد، و به منظور اینکه جهت درمان واقعی شخصی نباید مانعی برای این تلاش­های مفید که در بدن در حال انجام دادن می­باشد به وجود آورد. زیرا که علم امروز ریشه اصلی را نمی­داند و این حرکات مثبت و مفید را به نام بیماری تعریف می­کنند، و با آن علنی با افتخار مبارزه می­کنند، مردم از روی نیت دلسوزی و خیری خودشان به این مؤسسات پول می­دهند تا بلکه آنها با دل و قلوه، جگر و روده­ها حیوانات مرده که با مرفین و تریاک و... ترکیب و به اصطلاح دارو درست می­کنند و آن دارو را برروی سلول­های تلاشگر بدن این پاسبان­های بدن اثر آنها را تضعیف و کم اثر نمایند و مواد مخدر بتواند بدون حضور این سلول­ها، شخص را بی درد و بی حس کنند.

و اگر سلول­های بدن کسی قوی بود و سلول­هایش راه مبارزه با این نوع سم را آموخت، و آن وقت داروی ناشناخته دیگری را به وی تجویز می­کنند، و هر چند ساعت باید خورده شود تا امکان بازسازی را از سلول­های تلاشگر را بگیرند. به بهانه­های مختلف سرهای انسان­های مظلوم و بیچاره را می­شکافند تا از سلول­هایی که تلاش می­کنند که شخصی که دارای تومور سر می­باشد با تمام قدرت تمام سموم و کثافات خون را در خود زندانی نمایند تا مغز وی از پا در نیاید و شخص را از بین ببرد، بیرون می­آورند و انسان مظلوم را در معرض خطر مرگ واقعی قرار می­دهند. یا با چاقوهای تیز و برنده زیبایی خانم­ها را در معرض خطر قرار می­دهند و یا همچنین رحم­ها را در می­آورند و یا اینکه دست و پاها را قطع می­کنند و...

پیام­های پروفسور خرسند به جهانیان این است آنچه بدن را به این روز درآورده، عوامل بیرونی می­باشند و نه درونی و باید از ورود عوامل بیرونی و مزاحم جلوگیری به عمل آورد یعنی «سیستم خوددرمانی بدن» این کشف نوین عامل مزاحم را شناسایی و خود از بدن دفع می­شود. در ادامه این فلسفه آمده که به طور کلی «میکروب و عملکرد مضر آن» یک نتیجه غلط می­باشد که از زمان لویی پاستور تاکنون ذهن بشر به مشغول شده.

ولی فلسفه­های پروفسور خرسند چه می­گوید، ایشان اظهار می­دارند که این شکل ظاهری و عجیب و غریب (که تحت عنوان ویروس مطرح می­باشد)، همان سلول­های فداکار تلاشگر و خوب خود بدن است که در مبارزه عوامل خارجی که در اثر غذای بد یا ورود انواع سم داروها در بدن و همچنین هوای آلوده و فاسد بیرونی وارد بدن شده و اینجا آن مفاسد را شکار می­کنند، و بنا به اقتضای مبارزه شکل خودشان را تغییر نمایند.

و هنگامی که بدن من کثیف نباشد ، بود و نبود این سلول­ها که به اشتباه میکرب و یا ویروس می نامند و در بدن ا من مهم نیستند و من همچنان سالم و با نشاط هستم، چون سلول­ها در اصل نگهبان من هستند و مدام کثافات را شکار می­کنند، پس چرا من باید به داروی سمی متوسل بشوم باشم که نگهبان بدن خودم را از بین ببرم.

ماجرای کلیه­های من که در مقاله قبلی به ذکر آن پرداختم به همین شیوه بود یعنی کلیه های  من می­خواست تا سلول­ها کثیف خارجی را در خود مهار کنند ،ولی  تمامی متخصصان و پزشکان ماهر این حرکت مفید و سازنده را یک حرکت منفی تلقی می نموده­اند، وبجای اینکه  که مرا به تغییر تغذیه تشویق نمایند و فرصتی به کلیه­های فداکار بدهند تا محیطی تمیزتر برای پاکسازی بدن من مهیا کنند، آنها آمدند با داروها  این امکان را از او گرفتند و مشکلات یک کلیه من به دو کلیه (یعنی از کلیه چپ و بعد به کلیه راست) تبدیل نموده­اند و وضع را بدتر از آنچه بود خراب نموداند.

متأسفانه دراین راستا هیچکس نگفت مشکل بدخیم شدن کلیه­های من از ناحیه داروها و دکترها می­باشد. ولی آنها این قضیه را به بدشانسی من به حساب آوردند.

بنابراین چون همه در گمراهی به جستجو می­پردازند و حرکت سازنده و مفید «سیستم خوددرمانی بدن» را به طور کلی نشناخته­اند، صدها سال است از عمر این تحقیقات می­گذرد و نتیجه قطعی اخذ نشده و اگر این رویه ادامه پیدا کند صدها سال دیگر مثل گذشته بی نتیجه و بی ثمر خواهد بود.

اساس این فلسفه این است که تمامی اعمال جراحی خروج ارگانی از بدن را رد می­کند، تمامی داروهای شیمیایی را رد می­کند و سایر موارد دیگر که زاییده نادیده گرفتن «سیستم خوددرمانی بدن» است و در جامعه به وجود آمده است را نیز رد می­کند.

در خاتمه به اطلاع می­رساند که این سیستم تاکنون بیماری­های زیادی را شفا داده از جمله بیماری­هایی که تاکنون توسط آقای پروفسور خرسند تحت عنوان «سیستم خوددرمانی بدن» شفا و معالجه شده­اند از قبیل بیماری IBS، سرطان خون، بیماری هموروئید، درمان بیماری ام اس، درمان عفونت سرتاسری بدن، طحال فاسد، بیماری پایین بودن پلاکت خون، درمان پوکی استخوان و سایر بیماری­ها.

زمستان سرد لندن

خلاصه مقاله جذاب و خواندنی جناب پروفسور خرسند تحت عنوان زمستان سرد لندن می باشد که ایشان در این مقاله اشاره می­کنند که در یک روز سرد زمستانی که برف­ تمامی شهر لندن را سفیدپوش کرده من در یکی از اتاق­های بیمارستان شهر لندن با توجه تهویه­های مدرن کاملاً گرم به خود می­لرزیدم، پتوی تخت هم چاره­ساز نبود من مجبور شدم نزدیک شوفاژ بزرگی که در زیر پنجره قرار داشت بروم شاید در آنجا بتوانم گرم شوم و مدام با خودم حرف می­زدم چرا به روزی گرفتار شده­ام من که سیگاری و مشروب­خوار نبوده­ام، از من که سنی  نگذشته، چرا امید و راه­حلی برایم  وجود ندارد؟ آیا من در اینجا که هستم پایان تمامی تلاش­ها است؟ آیا علم پزشکی یعنی این؟

مرتباً از خودم سؤال می­کردم که چرا و به چه دلیل در دو کلیه­های من فاسد گردیده­اند؟ از چه چیزی اینها فاسد شده­اند؟ هنگامی که درگیر چنین سؤالاتی در ذهن خودم بودم پرده پنجره اطاق را یک مرتبه به کنار کشیدم دیدم که برف تامی شهر را کاملاً سفیدپوش نموده و من برای اولین بار برف دیدم البته از طریق فیلمها برف میدیدم ولی از نزدیک تاکنون ندیدم، خیلی دوست داشتم که بروم و در برف­ بازی کنم زیرا که در شهر ما خرمشهر و آبادان اصلاً برفی وجود نداشت و من تاکنون شاهد ریزش برف از نزدیک نبوده­ام.

از طرف دیگر به خود آمدم که چرا من در اینجا در این اتاق گرم زندانی هستم و چرا من می­لرزیدم؟ در بیرون از پنجره که نگاه می­کرده­ام ناگهان چشمم به درختی دوخت که پر از شاخه بود و چون پوشیده از برف بود تقریباً شبیه به نقاش­های جالب شده بود، دیدم که یک فاخته با پر زدن­هایش از یک شاخه به شاخه­ای دیگر همان درخت می­نشست مرا کاملاً جلب کرد، آنها دو تا بودند و با هم بازی می­کرده­اند. وقتی که خوب دقت کرده­ام دیده­ام که تقریباً شبیه کبوترهای برادرم بیژن می­باشند،فاخته نر  که با جفت خود بازی می کرد بادی در غب غب خودایجادو به سمت ماده پیش می رفت ، فاخته ماده هم با ناز کمی از فاخته نر فاصله می­گرفت، من چنین منظره­هایی در خانه خودمان و همچنین در ایران زیاد مشاهده می­کردام.

با خود می­گفتم که خدایا چرا من هم نباید مثل این فاخته­ها از نعمتی که آفریده­ای (هوای سرد و برفی) لذت ببرم؟ مگر آها چه کار کرده­اند که خیلی سالم هستند؟ مگر چه کرده­ام که بیمار و مریض هستم؟ و مستحق تخت و بیمارستان و در این اتاق زندانی بشوم؟

 حین  درد و دل  کردن با خودم  که  ادامه هم  داشت و به پایان هم نرسید من جواب خودم را یافتم! من پلو (برنج پخته) زیاد خوردم! من پختنی زیاد خوردم! اگر برای مدتی از هر چه پختنی و از هر چه غیرطبیعی دوری و پرهیز نمایم، چه لطمه و ضرری می­بینم؟؟ من که تا اینجا تمامی راهها از قبیل تجربه­های دیگران در پزشکی طی نموده­ام و یا اینکه تاکنون سربار تحت تأثیر همین متخصصین تن به عمل جراحی داده­ام و مدام می­گفتند که کلیه­های شما سنگ داره و سایر موارد.

پیش خودم گفتم باید از این بیمارستان لعنتی بیرون بروم، و روزه میوه­خواری را شروع می­کنم، و همان طوری که اجداد و نیاکان ما تغذیه می­کرده­اند من هم باید انجام دهم، من که چیزی ندارم که از دست بدهم، طی این مدت روی دستم آب پاک ریخته­اند، پس من از چه ضرری باید نگران باشم. در راه من حکمتی و راه­حلی نهفته است که باید به آن پی ببرم و یا اینکه نتیجه دربر نخواهد داشت و به سمت مرگ می­روم.

بنابراین اگر بیرون باشم می­توان آن را با شدت تمام این تجربه را دنبال و پشت سر بگذارم. با توجه به تجزیه دلیل وضعیت کنونی و اتخاذ تصمیم جهت ترک بیمارستان، در من یک نیروی بسیار عجیبی به وجود آمد و مانند سرما از تنم پرید، و در من یک احساس بسیار قوی ایجاد شد، و در این راستا هنگامی که لباس­های بیمارستان از تنم خارج نموده­ام و لباس­های خودم را می­پوشیدم یک مرتبه سرپرستار بیمارستان به اتاق من آمد و از من پرسید که داری چه کار می­کنی؟ به او گفتم قصد دارم که جراحی نکنم، برخلاف انتظار او هم خوشحال به نظر می­آمد، بلافاصله از اتاق من خارج و بعد از چند دقیقه ایشان با یک جعبه دارو به اتاقم برگشت و شروع کرد به توضیح دادن در مورد چگونگی مصرف داروها و یا اینکه هفته­ای دو بار آزمایش ادرار و کلیه انجام نمایم، و مرتباً به زبان انگلیسی می­گفت «گود لاک» یعنی خدا یاریت باشد، پیش خودم گفتم من که می­خواهم مسیر طبیعی را طی کنم و تصمیم گرفته­ام به جز میوه طبیعی هیچ چیزی از جمله دارو مصرف نکنم پس این داروها باید به کناری گذاشته شود به خانم سرپرستار هم چیزی در مورد تصمیم خود نگفتم، ولی در جواب وی سرپرستار (خانم گیبسون) طوری واکنش نشان داده­ام که به حرف­هایش توجه و عمل می­کنم، در شمال لندن من در خانه ایتالیایی اتاق کوچکی زیر شیروانی داشتم و تمامی داروها را آنجا زیر تخت خودم پرت کردم.

بالاخره من پس از اینکه از بیمارستان خارج شدم به میوه­خواری و طبیعی­خواری که طی سال­ها به آن فکر می­کرده­ام پرداختم، روز اول که شروع کردم احساس نمودم که حال من بهتر می­شود ولی به سرعت وزن کم کردم.

کم وزن شدنم مقداری مرا نگران می­کرد ولی از طرف دیگر خوب شدن حالم به من امیدواری می­داد که دارم راه را درست می­روم و دردهای بسیار بسیار وحشتناک کم کم داشت از بین می­رفت و لاغری هم ادامه پیدا می­کرد، و من هم حتماً گوشت­های بدنم که حالا داره از دست می­رود مریضی پنهانی بود که در وجود پنهان شده بود .

وزنم روز به روز در حال کم شدن بود و در پاهایم احساس می­کردم که قدرت بیشتری به خود گرفته­اند دوست داشتم بیشتر حرکت کنم تا اینکه ثابت باشم، از طرف دیگر هر دو روز یکبار آزمایش ادرار می­داده­ام، نتیجه آزمایشات هر روز نسبت به روز گذشته بهتر و رضایت­بخش بود، وقتی که یک روز برای نتیجه آزمایش مراجعه کرده­ام خانم گیبسون نتیجه آزمایش را ملاحظه کرد گفتند که شما چه خوب شدی و داروها چه نتیجه­ایی برروی شما داشته­اند! من تا سه هفته به وی چیزی نگفتم که من از داروها استفاده نکرده­ام، در هفته چهارم که اتکاء به نفسم بیشتر شد و سرحال و وزنم مقداری افزایش یافت، خانم گیبسون مثل گذشته از عملکرد داروها در شگفت بود، من سر صحبت با وی گشودم و گفتم تاکنون یک دارو هم نخورده­ام، در ابتدا ایشان باور نکرد و به چشمانم خیره شد و من دست در جیب خود کرده­ام مقداری کشمش و گردو و قیسی و قندق خام بیرون آورده­ام و نشان وی داده­ام.

او در شگفت بود که چگونه این فکر به مغز من فرو رفته و از همه مهم­تر چگونه با اعتقاد محکم و راسخ پی­گیری کرده­ام. از آن لحظه به بعد رفتار وی تغییر کرد و از پرستار و مریض به پرستار و دانشجو تبدیل شد و مرتباً از من در مورد تحصیلات و تجربیاتم سؤال می­کرد ما و هر کدام از همکاران وی به اتاق می­آمد و از روشی که من دنبال می­کردم با علاقه خاصی ادامه می­داده­ام مخصوصاً از داروها استفاده نکرده­ام به آنها می­گفت و آنها به من شگفت­زده نگاه می­کرده­اند. یک هفته بعد از این قضیه تمامی داروها را به آنها که در جعبه بوده­اند و اصلاً باز نشد پس دادم. موفق باشید.

 

 

                                  

خیلی متشکرم

ادامه نوشته

سلامتی از سراب تا واقعیت

ادامه نوشته

نقش مواد غذایی دردفاع طبیعی بدن

سلامتی از سراب تا واقعیت  !!!!!!!!!!

 

سلامتی از سراب تا واقعیت  !!!!!!!!!!

 

آ 

آیا سلامت و بانشاط اید؟ آیا آرامش واقعی دارید یا سعی می کنیدکه آرام و با اخلاق جلوه کنید ؟ مگر نه اینکه طبق توصیه های پزشکان و متخصصان، انواع گوشت و  لبنیات و غلات و سبزیجات و میوه ها را مصرف می کنید و اغلب حتی مکمل ها و قرصهای ویتامین و مینرال و ... را هم استفاده می کنید؟  پس چرا سلامتی سرابی شده که هر چه بیشتر جست و جویش می کنیم کمتر می یابیم؟

تحقیقات اخیر ، سیستم تغذیه و درمان متداول را بکلی زیر سوال برده است ! بخش هوش سنجی انجمن پزشكان كودك آمریكا (American Association of Pediatrics) طی 10 سال ، تحقیقات محرمانه بسیار وسیعی ، از « دلایل هوش بسیار بالای كودكان و نسل های مختلف در ایران » انجام دادند ، که بدلیل تکان دهنده بودنش آن را تنها در سطح مراكز تحقیقات دانشگاهی منتشر کردند. نتیجه این تحقیقات حاکی از سرعت شدید كاهش روند هوش كودكان زیر 8 سال ایرانی است، به حدی كه از ابتدای تحقیق ، هوش بچه ها با سرعتی نگران كننده از 100 شروع و در پایان به 85 رسیده است؛ و دلیل آن را نوع تغذیه و مصرف مکمل آهن و اسید فولیک ، که از دوران بارداری تجویز می شود ، دانستند و ادعا کردند این شیوه همزمان با کاهش هوش کودک ، تنها 17 درصد کم وزنی وی را می تواند درمان کند.

از طرفی ایسنا اعلام کرد محققان امریکایی نوزادان کم هوش را ، نتیجه مسمویت و فشار خون حاملگی می دانند ؛ و علت اصلی آن را تغذیه نامناسب و سموم دارویی دانستند که از جفت عبور کرده و وارد خون جنین شده است.

همچنین تحقیقات ما در بنیان سلامتی حاکی است با وجود تغذیه نا مناسب و سموم دارویی که مادران باردار استفاده می کنند ، هنوز هم هشتاد در صد نوزادان ایرانی تیزهوش بدنیا می آیند، یعنی با بهره هوشی بالای 100 ، که تنها 35 درصد مردم دنیا چنین موهبتی را دارند! (به نمودار زیر مراجعه کنید).

 از آنجا که 40 درصد هوش موروثی است این رقم حاکی از گنجینه ژنتیکی عالی والدین ، و البته فیلتر قوی و موثر جفت در محافظت نوزاد از سموم خون مادر است. اما ، از زمانی که تغذیه کودکان از شیر مادر بسوی توصیه های غذایی و دارویی پیش می رود ، هوش آنها به شدت روند نزولی پیدا می کند، تا جاییکه در دو تا سه سالگی  ما شاهد افت 50 صدی هوش بچه ها هستیم. در صورتیکه ، چون 50 درصد پرورش هوش تا سه الی چهار سالگی میسر است ، ما انتظار افزایش 50 درصدی را داشتیم نه اینقدر کاهش!!!،

همچنان این روند نزولی ادامه می یابد تا در 8 سالگی به زیر 30 درصد می رسد و نهایتا در  18 سالگی زمان ورود به جامعه و دانشگاه ، این رقم به 2 درصد تنزل پیدا می کند! و کم کم فاجعه از این هم فراتر رفته و یکی یکی به زیر منحنی سلامتی ، تنزل می یابند و زمانی که نقش والدین را به عهده می گیرند ، خود از نظر جسمی و روحی درگیر بیماریهای متعدد هستند ، اما الگو و مربی نسل جدید!

اگر مسیر و راه درست است ، پس چرا نتیجه گواه این درستی نیست ؟ چرا بشقابهای مملو از پروتیین ، لبنیات ، هیدرات کربن ،سبزیجات پخته ، و انواع ویتامین ها و مکمل ها ، نه تنها ما را سلامت نکردند ، بلکه اکثرا مریض و دردمندیم ؟

دانشمندان با شواهد علمی ثابت کرده اند که غلات و گوشت و لبنیات نمی تواند جز خوراک انسان باشد. و تنهاخوراک مطابق سرشت طبیعی انسان ، میوه های تازه و به درخت رسیده است، که حداکثر انرژی حیات بخش خورشید را در خود ذخیره کرده اند ، و البته سبزیجات و آجیل های تازه را هم می توان به آن افزود و همچنین و تاکید شده ، حتی همین بهترین و پاک ترین خوراک طبیعت، اگر بپزد ، بافت و ترکیبش به مواد مرده ای تبدیل می شود که با سیستم زنده بدن ما سازگار نیست  و بدن را دچار بحران مسمومیت می کند ، که آنرا با خواب آلودگی و میل به استراحت بعد از غذا تجربه می کنیم ، در صورتیکه اگر غذای سلامت و مورد نیاز بدنمان را بخوریم ، نه تنها سرحال و با نشاط می شویم بلکه آماده شروع فعالیت هم خواهیم بود.

جالب اینجاست که شاهنامه فردوسی در تایید این تحقیقات ، خوراک نیاکان مان را تا قبل از پادشاهی هوشنگ که وی به مردم زراعت و آبادانی آموخت ، فقط میوه می داند!


                 از آن پیش کاین کارها شد بسیج                 نبدخوردنی ها، بجز « میوه » هیچ 


یعنی نیاکان ما حتی غلات و روییدنی های روی زمین را هم نمی پسندیدند! و همگی عمر طولانی همراه با سلامتی داشتند(رستم درچهارصدوپنجاه سالگی آنهم در اثر یک توطئه کشته میشود، فریدون حدود پانصدسال ، نوح نبی نهصد سال و...).
حیف از این فرهنگ غنی !. حتی بعد از دانستن زراعت هم باز کشت زنده و تازه را لایق انسان زنده می دانستند:

                  جز از « رستنی ها » نخوردند چیز                       ز هرچه زمین سربرآورد نیز

 
جالب است بدانید تا زمان پادشاهی دانشمند بزرگ هوشنگ ، حتی علم درست کردن و مهار آتش را نداشتند تا رسد به پخته خواری ! و حتی برای نگهداری از آتشی که گرما بخش زمستان های سرد بود ، آتشکده درست می کردند و کسی که مسوول نگهداری از آن می شد شغل خطیری داشت که برای عموم ، محترم بود ( این مهم در زمان زرتشت پیامبر هم ادامه داشت) .
پس مردم به میمنت روزی  که از دانشمند و پادشاه بزرگ « هوشنگ » ، نحوه درست کردن و کنترل آتش را آموختند، جشن بزرگی گرفته و نام « جشن سده » بدان نهادند 



                 جهاندار پیش جهان آفرین                            نیایش همی کرد و خواند آفرین

                یکی جشن کرد آن شب و باده خورد              سده نام آن جشن فرخنده کرد

                ز هوشنگ ماندش سده یادگار                        بسی باد چون او دگر شهریار

                کز آباد کردن جهان شاد کرد                             جهانی به نیکی ازو یاد کرد


 و بدین ترتیب آتش در خدمت سلامتی و شادی مردم بکار گرفته میشد تا اینکه شاهنامه میگوید رسم پلید خورشت پختن از گوشت حیوانات را ابتدا «ابلیس» به «ضحاک» یاد داد؛  « ضحاک» یا «ده هاک» به معنی «دارنده ده عیب بزرگ  پدر کشتگی ( پدرش را برای رسیدن به قدرت کشت) ، خوردن حیوانات ، پختن روییدنی های زمین ، کوتاهی قد و......» سمبل و نماد پلیدی و ناپاکی در فرهنگ ایرانی بوده است.     

               پس «اهریمن» بدکنش رای کرد                           بدل کشتن جانور جای کرد                   
              زهرگونه از مرغ و از چارپای                         خورشت کرد و آورد یک یک بجای                              
          می بینید در فرهنگ غنی ما ایرانیان ، پختن غذا و خوردن اجساد حیوانات ، عملی مورد نکوهش و مخصوص پلیدی بوده است !

 انحراف بشر به رسم پخت وپز و مردارخواری یک عادت و اعتیاد است. سموم غذاهای پخته ایجاد وابستگی و اعتیاد دربدن می کنند و اگر کمی دیر به بدن برسند با علایم اعتیاد مثل لرزیدن دست و پا ، پرخاشگری سردرد و غیره جلوه می کند. مثل اعتیاد به سیگار یا انواع افیون های دیگر!!!

اما هنوز هم دیر نیست به گزارش ایسنا ، محققین دانشگاه آدلاید استرالیا اعلام کردند اگر تغذیه را بر اساس سبزیجات و میوه ها تنظیم کنیم ، هوش انسان طی زمان شروع به افزایش می کند .

جالب است بدانید بنا به تحقیقات بنیان سلامتی ، ریشه و اساس کم شدن هوش و همه ناخوشی ها اعم از آنچه انواع سرطان، هپاتیت ، ناراحتی قلبی ،اعصاب ، کلیه ، فربهی ، بیش فعالی و ... نامیده می شود ، تجمع سمومی است که از طریق خوراک ، آب ، هوا و ... وارد بدن شده اند؛ که طی یک دوره پرهیز از غذاهای پخته و داروها ،و تنها با ابزار میوه ها و سبزیجات تازه و بدون تجویز هیچ گونه دارو یا عمل جراحی ، قابل پاکسازی است و این اعجاز همسو شدن با آهنگ سرشت پاکمان است.

دروازه های سلامتی و نشاط باز هستند، اگر زاویه نگاهمان را ورای عادات غذایی نادرست گذشته منعطف نماییم ، می توانیم ، ارمغان تندرستی جسم و روان را به خود و عزیزانمان هدیه کنیم.

                                                                                      کیمیا فلاح             

دانش پژوه فوق تخصصی غذادرمانی

                                                                                      

 

 

درمان دو کودک 6-7 ساله مبتلا به سرطان خون که توسط کاشف سیستم خودرمانی جناب اقای پروفسور خرسند که به



گزارش خانواده کودک از درمان فرزند خود

باز هم گزارش درمان سرطان با روش غذادرمانی پرفسور خرسند

این عکسها در ماه مهر سال 1391 تهیه گردیده است هنگامی که جناب اقای پرفسور از دوخانواده که دختران 6-7 ساله آنها به سرطان خون مبتلا گردیده که پس از غذادرمانی توسط پروفسور خرسند آنها شفا یافته اند.  Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

سرطان از نوع خطرناک و حاد و بدخیم تشخیص داده شد، گفتند با یک شیمی درمانی خفیف و نیم ساعته درمان میشود، در بیمارستان محک تهران بستری شد اما کار به 19 بار شیمی درمانی و بیش از دوماه کشید، دختر شاد دوماه پیش ،بجای درمان، بسرعت ضعیف و نحیف شد، در کما رفت و پوست و استخوان شده در آستانه مرگ قرار گرفت، خون بالا میاورد کنترل ادرار و مدفوع نداشت، خون در رگهایش خشکید که هرروز چند کیسه خونش تزریق میکردند، اینگونه به « غذادرمانی » به روش پرفسور خرسند متوسل شدند و حالا بدون تزریق خون و بدون دارو بلکه به قدرت همان سلولهای خود مریض که فکر میکردند خطرناک است و باید از بین برود، خون تولید میکند و نجات پیدا کرد، شرح ماجرا را در نامه خانواده کودک در زیر بخوانید، و گزارشات خون آزمایشگاهی و دیگر عکسهای رسیده را که بتدریج درج میکنیم، را ملاحظه کنید -
شما خواننده عزیز و انساندوست:
اینقدر این مطلب را در وبلاگها و از راههای فورواردایمیلها و مسنجرها، به دوستان و اشتراک در فیس بوک اطلاع رسانی کنید تا از این به بعد انشالله هیچکس از راه شیمی درمانی بکام مرگ نرود و خانواده ها داغدار نگردند، و همه بدانند راه عملی تر و ساده تر دیگری هم وجود دارد.


نامه خانواده
ملیکا، کودک شفایافته سرطانی

با سلام و عرض ادب
گزارشي از شفاي ملیکا از ابتدا تا كنون و عكسهاي جديد نجات بیمار، جهت ارائه به مردم به ايميل khorsand@khorsand.org مطب اینترنتی شماارسال گرديد تابادرج آن درنجات مردم شریف از کام مرگ ، کمکی شود، انشالله.

به انضمام دو عكس جديد از او كه در پيوست اين گزارش قرار دارد.گزارش ملیکا در ذيل جهت قرار گرفتن در سايت و ارائه میشود، بسيار ممنون از همه تلاشهاي شماحق نگهدارتان باد، بسيار ممنون از تلاشهاي شما خدانگهدارتان، خانواده ملیکا
«
ملیکا » كودكي 6 ساله كه مبتلا به سرطان خون از نوعAml حاد و خطرناک بوده و پس از تشخيص بيماري، اين كودك در بيمارستان محک تهران، که یک بيمارستان بسیار مجهز درخاورمیانه و خيريه است بستری شد.متأسفانه طبق روال سمی درمانی رايج و مرگ‌آور چون در عرض يك ماه دختر ما را تحت 19 بار شيمي‌درماني قرار دادند.كودكي كه در ابتدا با ظاهري سرحال و پرجنب و جوش به بيمارستان وارد شده بود، به امیداینکه از آن هم بهتر شود، پس از يك ماه وزن ایشان از 18 كيلو به 14 كيلو تقلیل رسيده و پوست استخوان شده و بدحال که توان حتی غذاخوردن را هم نداشت و لب به هيچ غذايي نزده و افسرده و رها شده در سكوتي غمگين، يكماه كامل را روي تخت بیمارستان بی حرکت دراز كشيده و توان راه رفتن در او فراموش شده و حتي متاسفانه كنترل دفع نيز در او از بين رفته بود كه خانواده را مجبور به پوشك گرفتن يك كودك 6 ساله كرده بود.
خواننده گرامی خوب توجه کنید این کودکی که بعدا به روش غذادرمانی پرفسور خرسند آنهم اینترنتی و از راه دور خیلی ساده و راحت درمان میشود و به زندگی برگشت داده شد و همه مارا شادمان میسازد.

ولی در ان يكماه وحشتناك بستری در بیمارستان خیلی مجهز محک تهران، با آن سرمایه هنگفت، بطور روزانه به اين كودك كيسه كيسه خون و عناصر خوني مثل پلاكت تزريق ميكردند که درمان که هیچ، تا لااقل زنده بماند!!. در اين زمان عفونت‌ها در او شكل گرفته و سرفه‌هاي بسيار شديد كه ناشي از عفونت و خونريزي ريه‌ها بوده است در كودك ظاهر ميگرد و هرچه بیمارستانیها البته به روش سمی خودشان، بیشتر تلاش میکردند این طفل معصوم هم بیشتر مریض میشد و درآستانه مرگ میرفت تعداد دفعات شیمی درمانی به 19 بار رسید و 19 بار سمی درمانی اورا بسیار نحیف کرده و معده و طحال كودك بزرگ شده فاسد شد و اهری شكم او بشدت برآمده شده به شكلي كه پوست گنجايش نگهداري شكم را بسختي داشته است كودك پس از دو روز بستری در بيمارستان، با افت شديد گلبول سفيد(WBC)كه به100 رسيده بود مواجه شده و در اين حين معده او بشدت خونريزي كرده و در نتيجه كودك را به بخش ICU بيمارستان منتقل كردند. كه در اين زمان تنها كاري كه پزشكان مي‌توانستند انجام دهند عبور شلنگ از راه بيني كودك به معده او و خارج كردن خون‌آبه‌ها بوده است.كودك 19 روز را در شرايطي بسيار بد با سرم‌ها و شلنگهايي كه به او وصل بوده بسر ميبردو از آن بدتر حتي دست و پاي كودك را به تخت مي‌بستند تا حركت نكند. پس از گذشتن از اين وضعيت و در شرایط بسیار بد، پزشكان يك هفته به اين كودك مرخصي ميدهد تااو را به منزل بياورند(و احتمال میدادند که این آخرین دیدار با کودک دلبند است) خانواده اين كودك كه قبل از بستري كردن کودکشان در بيمارستان، توسط يك دوست درباره پرفسور خرسند شنیده بودند از درمان صحيح غذادرماني آگاه شده بودند اما تا آن زمان بهره نگرفته بودند ولي متأسفانه در اثراعتماد عمیق به بیمارستان مجهز و نیز ترديدهايي كه به روش غذادرماني درمقابل بیمارستانی داشته‌اند و اينكه چطور ممكن است بيمارستاني با آن تجهيزات و پزشكان متخصص و فوق تخصص جهانی و آن همه ابهت ظاهري و برخوردار از جديدترين تجهيزات به‌روز دنيا برخوردار بوده و به گفته خودشان در خاورميانه هم بي‌نظير است، نامطئن‌تر از يك روش ساده اما معجزه‌گر غذادرماني به روش پرفسور خرسند ميباشد. ولي با گذشت ان دوماه بسيار وحشتناك و تجربه تلخي كه از وخيم‌تر شدن
حال و روز كودكشان داشتند و اينكه شاهد بودند در اين دو ماه 23 كودك سرطاني هم سن و سال ملیکا در ان بيمارستان با شيمي‌درماني به كام مرگ رفته‌اند، ديگر راضي به بازگرداندن كودكشان به بيمارستان وشیمی نادرمانی بیستمین بار یا شروع دورة دوم شيمي‌نادرماني نشدند و به خواست خدا.

بهزاد حیدری  دانش پژوه غذادرمانی به روش پروفسور خرسند"اولین  کاشف سیستم خوددرمانی در جهان"


ادامه نوشته

درمان دو کودک 6-7 ساله مبتلا به سرطان خون که توسط کاشف سیستم خودرمانی جناب اقای پروفسور خرسند که به