از تمام چیزهایی که وصلمان کرد به هم
بارانی که بی دریغ بارید
و کوچه ای که برای ما نیمه تاریک شد
شبی که تمامِ بودنش را تقدیم ما کرد
و دل هایی که آماده سپردن بودند
با دستهایمان خاطره خیسِ عاشقانه به هم دادیم
ما حریصِ بویِ نمِ کوچه بودیم و
"عشق"
انگار منتظر بود
که از لابلایِ موهای من و دستهایِ تو بگذرد
و بویِ مرابه نامِ تو و شانه هایِ مردانه تو را به نامِ من بزند
چه معاملهء شیرینی
طعمش هنوز هم دهانم را پُر کرده
چشمت در چشمانم جا ماند آن شب, یادت هست؟؟
و من تا صبح , دخترانه پلک بر هم نگذاشتم و مدام دستهایم
را بو می کردم.