بیا بنویسیم
از تمام چیزهایی که وصلمان کرد به هم 
بارانی که بی دریغ بارید
و کوچه ای که برای ما نیمه تاریک شد 
شبی که تمامِ بودنش را تقدیم ما کرد 
و دل هایی که آماده سپردن بودند

با دستهایمان خاطره خیسِ عاشقانه به هم دادیم 
ما حریصِ بویِ نمِ کوچه بودیم و 
"عشق" 
انگار منتظر بود
که از لابلایِ موهای من و دستهایِ تو بگذرد 
و بویِ مرابه نامِ تو و شانه هایِ مردانه تو را به نامِ من بزند
چه معاملهء شیرینی 
طعمش هنوز هم دهانم را پُر کرده 
چشمت در چشمانم جا ماند آن شب, یادت هست؟؟
و من تا صبح , دخترانه پلک بر هم نگذاشتم و مدام دستهایم 
را بو می کردم.


کجا گم شدی که تا امروز ردِ پایت حتی به خوابم هم نیامده

مشت مشت خاطره را هر روز به هم می زنم

خاطره هایمان پیر شدند اما قدیمی؟ نه

چقدر با دلم بد کردم آن روزها

چقدر درگیر پوچ واژه هایِ بچگانه بودم

هنوز حس هایم مبهم و گُنگ و سر در گُم اَند

هنوز هم نمی دانم باید می رفتی یا نه

و این سر در گمی , تلخ تر از نبودن توست

نمی توانم رها شوم از این خلاء های ممتد

هیس.....!!!!! دنیا ساکت باش, باید فکر کنم

و کاغذی بی خوکار بردارم

و با حسم جوهر وار بنویسم آن روزها را...................

از تو نمی توان گذشت 

بویَت تمامِ هوایِ این روزهایم را پُر کرده 

تو می دانی من تنگی نفس دارم 
نگذار بی نفس بِمیرم

بیا با من نفس بکش 

یک قلب به امید تو می تپد.

آرزوهایِ من : به شما رنگی نو می زنم

حسی از تازگیِ دوباره با بوی نمِ جنگل
دلم بچگی می کند این روزها 
سر به هوا و رها از تمام پیچیدگی هایِ نفس گیر
داغ ترین چای دنیا را می ریزم
و در کنار خوش منظره ترین پنجره می ایستم
صمیمی ترین لبخندم را انتخاب می کنم 
پر رنگ ترین حسم را آماده می کنم
لطیف ترین جملاتم را دست چین می کنم
زلال ترین نگاهم را می آورم
در زیباترین حالت ممکن خدا را می بینم
وبا عاشقانه ترین صدایِ هستی 
و به او می گویم
"
من دوباره برگشتم "


تنهائیم را قسمت میکنم با آسمان که بی انتهاست 

و تنهائیم در آن گم می شود

تو یک روزی آسمان من بودی ..........یادت هست؟

حالا دلیل تنهائیم شدی........یادت باشد

(برای خودم )


بازم 19 شهریور شده

اینجا منم یه دختر شهریوری

دختر بارون و دریا .................سرشار از نگفته های بیشمار

پر از انعکاس خورشید

هر کجا که هستم, باشم 

با نسیم  می رقصم 

با بهار می خندم 

با پاییز می بارم 

و 

طعم گس غروب رو می چشم با عشق.

منتظر هوای تازه ام کنار پنجره دنیا..............


آزاده 

19 شهریور 1392

جای دندانهایم به روی جگرم این روزها پاره پاره اش کرده 

بوی بی عاطفگیت عطر تکراری شب و روزم شده و 

(خب باید خندید) 

به شب خندید که برای خیلی ها اوج عشق بازیست و خاطره 

و برای خیلی ها اوج ظلمت جانکاه و درد

به روز باید خندید که برای خیلی ها زمان شادی و سرزندگی و شوق است 

و برای خیلی ها شروع دوباره تلخی های پی در پی و رنج 

(پس بیا بخندیم) 

بخندیم و دعا کنیم که جزو خیلی های اول باشیم یه روز

(من و تو) 






وقتی خاطراتت از سکوی بی خیالی دلی می افتد و

 هزار تکه می شود

تو دیگر " تو " نیستی

چند رو ز مانده تا بریده شدن بند بینمان؟

پنجره را ببند من "سردم" است 

و موهایم در باد با نقش رفتنت بافته شده 

وجب وجبِ این دل رد پایت را نشانه گذاشته بودم 

تو رفتی و رد پایت هنوز هم بر طاقچه عادتم خاک میخورد 

از اینجا تا......................آنجا که تویی یک اتاق سرد فاصله است .


"شیشه ای" شده ام

نازک

شکننده

زلال

خرد میکنی و نمیدانی چه می آید به روزگارِ منِ بی پناه

می دانم روزها می گذرند

گاه کوتاه

گاه بلند

گاه تاریک

گاه روشن

و من می مانم

من و خاطراتِ نیمه کارهء تو

منِ سر در گمِ ترک خورده...................دستهایم بویِ تو را دارد هنوز

و این شهر هوایش بارانی است این روزها




قاصدکِ قصهِ من, باورت را دوست دارم

در هر لحظه بی تو هزار بار می میرم

و این روز و شبِ منِ تنهاست

تا ابد میدانم که می مانی در دلی که

با تو عاشق شد و با تو گریست

دلی که با نگاهت فهمید هنوز هم امید هست

گم نشدم تا بیایی

باز ماندم پشت خلاء سردِ پنجره 

و دستانم انتظار آمدنت را هر ثانیه نفس کشید.