گاه نوشت

 

دوستان وبلاگی می تونید من رو تو اینستا دنبال کنید:mahsa.zahiri

 

ادامه ی رمان «به من بگو لیلی» در کانال تلگرامم با آدرس زیر قرار داره. می تونید از همون جا دنبال کنید:

 

 

http://telegram.me/mahsa_zahiri

 

 

 

 


برچسب‌ها: مهسا زهیری, به من بگو لیلی, ادامه به من بگو لیلی, کانال رمان

[ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ ] [ 15:31 ] [ مهسا زهیری ]
[ ]

یک سال گذشت

 

در سرنوشت من خالي ي جاي تو

يعني تو تا خدا
يعني كه من زمين.
تا بوده ها هنوز پيشاني ام پر است
شايد كه تا ابد،شايد كه بعد از اين

 

نه اشتباه نکنید! این یه شعر از مسعود شصتچی تو قسمت انجمن ادبی مرد هزار چهره نیست! من هم واسه جوک بودن نذاشتمش. شعر برگزیده‌ی جشنواره‌ی «لیراو» ۹۲ بود که دست بر قضا من هم توش شرکت کرده بودم. متن رو عیناً اینجا کپی کردم. بیایید به احترام سلیقه! و جهتگیری داورهاش، یک دقیقه سکوت که نه، یک دقیقه بخندیم.

 

 

الفـ ) دو تا رباعی از همین نزدیکی‌ها:


در گوش هم از امید حرفی نزنیم

از زندگی جدید حرفی نزنیم

تا قفل فروش شهرمان پابرجاست

بگذار که از کلید حرفی نزنیم

***

تاریخ! تو را به گریه انداخته‌ایم

ما بازی برد- برد را باخته‌ایم

هر چند که نسل ِ بعد ِ ما می‌سازد

ما نسل بدون قافیه سوخته‌ایم!

 

 لینک دانلود رمان هام:  فصل بادبادک ها  //   تنها نیستیم  //  قبل از شروع


»»  کار جدیدم:  ستاره ی پنهان

 

همه تو پذیرایی به تلوزیون زل زدند که رقص و آواز و خنده ی مجری ها رو ببینند!! اما من اینجام. حوصله‌ی روشن کردن برق رو هم ندارم. صدای من رو از اتاق تاریکم می‌شنوید... اینجام که بگم:

من یادم هست، شما هم یادتون باشه که ادبیات قبل از هجوم ناشاعر‌ها چه جای بهتری بود، حداقل به اندازه‌ی نفس کشیدن همه جا داشت و دست روی هر کسی که می‌گذاشتی نقاب از صورتش نمی‌افتاد... حتی شما دوست عزیز...

من یادم هست، شما هم یادتون باشه قبلاً شاعر خوبی بودن فقط به شعر خوب بستگی داشت و ۸۰ در صد کتاب‌هایی که چاپ می‌شدند، آشغال به تمام معنا نبودند!

من اسم تمام این ناشر‌ها و داور‌ها یادم می مونه، شما هم یادتون باشه.

 

 

بــ ) یه سپید:

 

با ریل‌ها خاطرات مشترکی دارم

با جاده‌ها و سرزمین‌های دور

با مسافرخانه‌های قدیمی...

می‌دانی؟

هر پنجره‌ای رنگ چشم‌های تو را می‌داند

دستگیره‌ی همه‌ی در‌ها

عطر انگشت‌های تو را می‌دهد

پیراهنت از تمام بندهای دنیا آویزان است

روزی پیدایت می‌کنم که دنیایم

به کوچکی یک خیابان باشد

نامت را صدا بزنم

تو از هر زاویه‌ای بگویی «سلام»

روزی که مرز سکوتمان بشکند

روزی که...

 

تو مقصد این قطار را می‌دانی

تو مقصد همه‌ی قطار‌ها را می‌دانی

تو بیشتر از اینکه آمده باشی، رفته‌ای

 

 

همین شعر رو توی پایگاه ادبی هشتاد بخونید:  اینجا...

یه چهارپاره‌ی قدیمی ازمن توی پایگاه ادبی متن نو بخونید:  اینجا...

دو شعر سپید از من در پایگاه ادبی مرور بخونید:  اینجا...

آدرس بعضی از دوستان رو شاید بعد از نقل مکان نداشته باشید: وبلاگ میلاد روشن

به پایگاه ادبی سیولیشههم حتماً سر بزنید و مطالب مفیدشون رو بخونید.

 

ج ) یه ترانه:

 

نگرانم نباش، من زنده م / گر چه از زندگیم سیر شدم

چشمای خیسموُ ندیده کسی / این روزا خیلی سر به زیر شدم

نگرانم نباش، عادتمه / منوُ درگیر گریه هام نکن

جای تو صندلی خالی هست / دیگه از پشت خط صدام نکن

نگرانم نباش، من خوبم / آخه اونکه بده، همیشه توئی

من کنار اومدم... کم آوردم... / اونکه هیچوقت عوض نمی‌شه توئی

من کنار اومدم با دلتنگیم / من و سیگار، پشت هر سیگار

نگران تو‌ام که دور شدی / دیگه لجبازیوُ کنار بذار

تو نمی‌گی چقدر دلتنگی / از سکوتت نگفته‌ها پیداست

من حواسم به بغض تو جَمعه / تو حواست کجای این دنیاست؟

خواب دیدم که بر نمی‌گردی / تا جواب ِ سوال هامو بدی

خواب زن‌ها همیشه برعکسه / تو به تعبیر خواب معتقدی؟

 

جیغ در وقت اضافه:

تا به حال از خودتون سوال کردید که این فیسبوک (یا هر شبکه‌ی اجتماعی سرگرم کننده!!!) چی داشت؟ به جز اینکه فقط فضای وبلاگی ادبیات (که تنها پدیده‌ی خوب و قابل بحث چند دهه‌ی اخیر بود) رو بهم زد و از شاعرهای خوبمون یه مشت آدم سطحی ساخت که عکس از مهمونی باربیکیوشون رو بذارن و درباره‌ی لباس هم نظر بدند. یه مشت روشنفکرنما که فقط سعی کردند با تندروی‌های خرکی شون شهرت و اعتبار کسب کنند. در حالیکه هنر در لفافه انتقاد کردن هست، نه جار زدن!!!

این‌ها رو کسی می‌گه که چهار سال و نیمه فیسبوک داره!

می‌گن جلوی ضرر رو هرجا بگیری...

 

 

تمام

 

[ پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ ] [ 18:6 ] [ مهسا زهیری ]
[ ]

آخریوُ تو بردار


این پست اطلاع رسانی نمی‌شه.

اگر به این دوست قدیمی تون سر می‌زنید، لطفاً از نظرتون مطلعش کنید.


 

من، برعکس همه / پشت خنده هام غمه

تو، برعکسه منی / شادی و غمگین می‌زنی


                                                                               محسن یگانه

 



* شعری از زمستان:

 


خواب‌های لهیده در مترو

آرزوهای آن ور ِ ویترین

خسته‌ای مثل سرفه کردن در

ساختار شکسته‌ی بنزین

 

درد دارد دویدنت وقتی

توی آفساید زندگی کردی

که بدانی تمام عمرت را

در قفس‌ها پرندگی کردی

 

ته ِ صف‌ها هنوز منتظری

و تمام جهان کم آورده

جیب‌هایت به فاک رفته ولی

اقتصادت مقاومت کرده

 

در دلت جنگ سرد با دنیا

در سرت انقلاب خودجوشی ست

درد دارد اگر چه خوشبختی

معنی دیگر فراموشی ست

 

توی بازارگرمی پاییز

سود شصت و سه درصدی بودی!

تن به بازی نداده باخته‌ای

تو هنرپیشه‌ی بدی بودی

 

در میان جماعت رسوا

گیر کردی به جرم همرنگی

که بریده ست بیت‌هایت را

تیغ ارشادهای فرهنگی!

 

آسمان تو را گرفته ولی

روی سقفت ستاره چسبانده

درد دارد سکوت وقتی که

قرن‌ها حرف در دلت مانده

 

درد دارد امید مرگ، اگر

زندگی راه آخری باشد

که بدانی ادامه‌ی این زخم

توی دنیای دیگری باشد!

 



لینک دانلود رمان‌های من:

 


فصل بادبادک ها     //     تنها نیستیم     //     قبل از شروع

 



 

یک مثنوی در سایت شعرانه بخونید:   بخواب کودک دلتنگم...

 

عکسی از من، شعرم، ترجمه‌ی شعرم، مترجم شعرم:  مهسا زهیری

 



بهتره از حال این روزهام حرفی نزنم. بهتره خستگی و بی‌انگیزگی و افسردگی و ناامیدی و تنهایی و بی‌هدفی رو برای خودم نگه دارم. نه؟

 



* شعری از بهار:

 

این شهر

آخرین لبخندت را به خاطر خواهد سپرد

من

آخرین نگاهت را

گناه تو نبود

تقدیر اسباب بازی‌ها این است...

من عروسک برداشتم

تو شمشیر

 



 

جیغ در وقت اضافه:


این ایمیل های اسپم رو دقت کردید؟! انواع بزرگ کننده ها! و کوچک کننده ها! و سی دی های آموزشی. اینها هر روز برای نوجوون های 12 -13 ساله میره... آخه این بیچاره ها چه گناهی کردن که انقد زود باید از کثافت کاری های دنیای گه بزرگ تر ها سر در بیارن؟؟!! من هر بار می بینم جداً حالم به هم می خوره! چرا دغدغه ی آدم ها انقد با هم فرق داره؟ واقعاً چرا؟؟؟!!!

 



 

تمام

 



 


برچسب‌ها: مهسا زهیری, شعر, رمان, وبلاگ

[ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 12:41 ] [ مهسا زهیری ]
[ ]

به خانه برمی گردم!

گاه نوشت :

میخوام به روز کنم.
اگر آدرستون عوض شده یا مسئله ی خاصی هست، بگید که من لینک بدم.



 


برای ما که پنجره یه آرزوی مبهم بود

ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت // ش ا ه ‌ی ن ن ج ف ی!!!

 



یه جایی خونده بودم:


 « عشق اون چیزی نیست که ما می‌گیم یا احساس می‌کنیم، بلکه اون چیزیه که انجام می‌دیم... یا موفق نمی‌شیم انجام بدیم. »

 


»» اول

 


باور نکن

هیچ خورشیدی از چاه طلوع نمی‌کند

و سال‌های قحطی این خاک

از چشم زخم منتظران بود

باور نکن زلیخا!

تعبیر خوابی را که برای تو دیده‌اند

من

چند پیراهن بیشتر از تو پاره کرده‌ام

 



 

***


# آخرین وبلاگ سید مهدی موسوی آدرسش رو در لینک هاتون عوض کنید تا خواننده هاش گیج نشن.


# یک ترانه از من بخونید  در سایت عقربه 

 



حس می‌کنم همه‌ی اطرافم و همه‌ی اطرافیانم در حرکت هستند ولی من توی یک سکون عجیب گیر کردم. توی تنهایی و تخیل... حتی حس می‌کنم پیر شدن مفهومش رو برام از دست داده و قراره تا ابدیت همین طوری ادامه بدم... جالب اینجاست که توی این سکون خیلی خوشبخت‌تر و راضی ترم. اما دارم همه رو نگران می‌کنم.

انقدر فرو رفتم که هیچ کس و هیچ چیز نمی‌تونه منو به دنیای واقعی برگردونه...



 

»» آخر

 



چراغ قرمز تکراری، به چشم‌های تو عادت داشت

به پر کشیدن احساسی که شصت ثانیه فرصت داشت

به کفش‌های تو وقتی با پلیس‌های جهان قهر است

چهار راه غم انگیزی که اتصال تو با شهر است

تو دست می‌کشی از عمرت، به روی شیشه‌ی هر ماشین

بزرگ بودن دنیا را، نگاه می‌کنی از پایین

جهان ِ آن طرف شیشه، جهان ِ لیلی و مجنون است

تمام حافظه‌ی این شهر، به فال‌های تو مدیون است

جهان ِ دیر رسیدن‌ها، بریده از نفس ِ آخر

صدای گریه‌ی یک فرمان، و جیغ ترمز ِ ناباور

هزار دسته گل بی‌اسم که شاخه شاخه پلاسیده ست

جهان به خواب زده خود را، سوال‌های تو پیچیده ست

صدای پچ پچ، در تلفن، جهان ِ آن طرف گوشی

خیال ِ اینکه مهم باشد، چه می‌خوری و چه می‌پوشی...

جهان ِ پشت هزاران مرز، فرودگاه پر از تردید

بلیط ‌های خیالاتی، به سمت دور‌ترین امّید

جهان ِ خسته‌ی مردی که فروخت جول و پلاسش را

اجاره‌های عقب مانده که پرت کرده حواسش را

همیشه فاصله‌ای کوتاه میان سختی و آسانی ست

همین پرنده‌ی کوچولو که در نگاه تو زندانی ست

همین حقیقت وابسته به چند عقربه‌ی ساعت

چراغ سبز فراموشی، جهان منتظر ِ حرکت

اجاق کور زنی غمگین که مثل حادثه‌ای در باد

به مادرانه‌ترین حالت، برات دست تکان می‌داد

 



جیغ در وقت اضافه:


* لطفاً... خواهشاً... دوستان عزیز قبل از گذشت ۱۰ سال از حرفه‌ای کار کردن شعر، قالب غزل رو به کار نبرند. ترجیحاً بعدش هم...

* باور کنید قانون «هر چی طولانی‌تر، بهتر» رو درباره‌ی شعرهای سپید نداریم...

 



 

تمام



 

[ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱ ] [ 13:57 ] [ مهسا زهیری ]
[ ]

رفت و رفت و رفت تا... نرسید

گاه نوشت :


در یک اقدام انتحاری به زودی به روز می کنم... امروز یا فردا  (-:





با لنز درشت ِ زاغ برمی گردم

بعد از عمل دماغ برمی گردم

یک کاج شکست خورده‌ام... اما با↓

کاغذ رنگی به باغ برمی گردم

 



لازم به توضیح:

کامنتهای خصوصی و ثبت نشده!!! در پست قبل زیاد بود. ظاهراً خیلی‌ها از اینکه اسمشون توو کامنتدونی من باشه خجالت می‌کشند. من هم هیچ اصراری ندارم و برای رفاه حال عموم! در این پست اطلاع رسانی نمی‌کنم. پیشاپیش از دوستان عزیزم عذر می‌خوام.



»» قرار بود کتاب معرفی کنم. اما نمی‌کنم که اعمال سلیقه نشه. همه ی ما ناشران تخصصی شعر رو می شناسیم.


»» یادتون باشه موقع خرید، اول چند شعر از صفحات پایانی کتاب بخونید، اگر خوشتون اومد بخرید. بعد می‌تونید ببینید شاعرش کی بود.


»» درگیر اسم و رسم‌ها نباشید... ما خیلی از شعرهای خوب رو از دست میدیم چون درگیر شاعرهای خوبیم.



 

***


بخند و منوُ از جهان دور کن /بذار با خیال خوشت سر کنم

می‌گن آخر ِ جاده خوشبختیه / بذار رد پاهاتوُ باور کنم

نمی‌خوام سیاهی بگیره دلت / چشات سهم من نیست، پس دل بکن

تو آغاز این قصه بودی، برو / که چیزی نمونده به پایان من

نمی‌خوام کنار تو باشم، یه عمر / تو آیینه باشی و من سنگ شم

به ابرا بگو وقتی دلتنگَمی / یه جوری ببارن که دلتنگ شم

بگو ماهوُ بردارن از آسمون / توو تاریکیا گریه آسون تره

بذار باورم شه توو این خواب ِ بد / بدون تو هم زندگی می‌گذره

تو که رفتنی هستی، حالا برو / به من بد کن اِنقدر تا خسته شم

نگاهم نکن موقع ِ رفتنت / نمی‌خوام به چشمات وابسته شم

 



حرف‌های در گوشی:

نمی‌دونم این بی‌تفاوتی اپیدمی شده یا هنوز از تهران بیرون نرفته... گاهی دلم برای همون مهسای غمگین تنگ می‌شه که همیشه خودش بود. وقتی از کسی خوشش نمی‌ومد باهاش بهم می‌زد. وقتی نمی‌خواست جایی باشه جلوی همه می‌ومد بیرون. به حرف‌هایی که نمی‌خواست گوش نمی‌داد. کاری رو که بهش اعتقاد نداشت نمی‌کرد. حرفی که می‌دونست اشتباهه نمی‌زد.

حقیقت اینه که من هم خسته شدم. وقتی نامه‌های ترانه سرایی رو می‌خونم که برای من همیشه یکی از بهترین‌ها بوده، درباره‌ی شاعری که شعرهاش از معدود اشعار موزون مورد علاقه‌ام هست.

از خودم می‌پرسم: این دعوا‌ها سر چیه؟! و از شما می‌پرسم: مگر چیزی غیر از شعراز ما باقی خواهد موند؟!

وقتی ته ِ همه‌ی این حرف‌ها و مثال آوردن‌ها و شاهد از غیب رساندن‌ها اینه که «من از تو معروف ترم، خودت رو به من نچسبون!»...

گاهی می‌ترسم از اینکه یکی از آرزوهام «شاعر بزرگی شدن» باشه. این بزرگ شدن خیلی تاوان داره... پای اعتقادات و آرمان‌ها موندن خیلی شهامت می‌خواد... اینکه همون طور باشی که می‌گی هستم، خیلی سخته.

گاهی دهان باز می‌کنی که چیزی بگی اما...

حقیقت اینه که من هم عوض شدم. حالا با آدم‌هایی که نمی‌فهممشون درباره‌ی چیزهایی که نمی‌فهمم حرف می‌زنم و می‌خندم. گاهی هم یواشکی سکوت می‌کنم و به پنجره‌ای در همون حوالی زل می‌زنم، به یاد آدمی که در من زندگی می‌کرد و یک روز صبح بیدار نشد.

 



***


سرباز پاک باخته‌ای بودم

وقتی به پاک ماندنت ایمان داشت

امید یک بهار مقدس را

بعد از هزار سال زمستان داشت

لبخند در جهان پر از اندوه

با کشف ضد ماده امکان داشت

اما تو پاک رفته‌ای از دستم

ای کاش زخم‌های تو درمان داشت

 

لمس سراب کوچکی از نزدیک

احساس سال‌ها خفگی از دور

پیچید در سکوت خیابان‌ها

بوی غروب و فاتحه و کافور

با جیپ و ریش پرفسوری رد شد

از هرج و مرج، فرضیه‌ی سانسور

در حجم سایه‌های‌‌ رها در شهر

اثبات شد دلیل ِ «شکست نور»

 

از یاد کوچه رفت قدم‌هامان

از باغ بال‌های کلاغی ماند

پوسید عصر تکنولوژی در ما

تنها فتیله‌های چراغی ماند

آسفالت روی لکه‌ی خون آمد

بر تیتر‌های یخ زده داغی ماند

دنیا چه بود، جز «قفسی در آب»؟

جز شعر روی سنگ چه باقی ماند؟

 

تو اشک‌های ریخته را کشتی

من بغض‌های چند برابر را

دنیای تازه‌ای که پس از آشوب

بلعید هر پدیده‌ی دیگر را

آشفته کرد ابری چشمانت

تقدیر این پرنده‌ی بی‌پر را

دیگر به زخم هام امیدی نیست

شلیک کن گلوله‌ی آخر را

 

 


* فرض بر اینه که دوستان با مفاهیمی مثل «ضد ماده»، «شکست نور» و «پدیده‌ی آشوب» در فیزیک آشنایی دارند.

* پرفسور همون عامیانه‌ی پروفسور هست. که به همراه ریش معمولا به همین شکل تلفظ می‌شه.

 



جیغ در وقت اضافه:


چند روز پیش هاردم رو آورده بودم و به آهنگ‌های آرشیوم گوش می‌دادم. جالب اینجاست که از هر کدوم از آهنگ‌هایی که همین ۳-۴ سال پیش خیلی دوستشون داشتم کلی ایراد در آوردم. با کمال تعجب متوجه شدم که ۹۵% ترانه‌ها اصلا قافیه رو رعایت نکردن... و اغلب مصرع‌های چرت و پرت زیادی داشتن ولی من اون روز‌ها اصلا متوجه نمی‌شدم.

حالا که فکرش رو می‌کنم می‌بینم این دعوا‌ها سر وزن و قافیه به چه کار می‌اد که مخاطب عادی حتی فرق بینشون رو احساس نمی‌کنه؟ یا این نگاه‌های منتقدانه که ناخودآگاه در ما به وجود اومده و اجازه نمی‌ده از شعر و ترانه اون طور که باید لذت ببریم؟

مطمئناً ۸۵% شنونده‌ها اصلا ترانه سرای اثر رو نمی‌شناسن و اهمیتی هم براشون نداره... خنده دار نیست؟!

 



 

تمام



 

[ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 15:3 ] [ مهسا زهیری ]
[ ]

تنها شمع روشن

  گاه نوشت :


شاید یه بنده خدایی همین روزها وبلاگش رو به روز کنه. احتمالاً این بار خبررسانی هم نداره.




می‌دونید من که اصلا فیلم نمی‌بینم (؟) که دیالوگشو اینجا بنویسم. کتاب هم که نمی‌خونم (؟) که ۴ تا جمله ازش اینجا بذارم. دوست پسر شاعر هم ندارم (!) که اینجا معرفی ش کنم. بنابراین مجبورم ساختار‌ها رو منهدم کنم و مطوافط شروع کنم:


یکی از اصحاب مشغول صرف غذا بود که امام از او پرسید آیا غذا میخوری؟ صحابی گفت بله. امام پرسید آیا گرسنه ای؟ صحابی گفت بله. امام پرسید آیا پس از صرف غذا سیر خواهی شد؟ صحابی گفت بله. امام ذوالفقار برکشید و صحابی را به دو نیم کرد. سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را از دست دهد...

 



ترانه‌ای به ولنتاین (دختره ی چش سفید):

 


پشت همین پنجره هام، به من نگاه کن ماه من

بذار یه چیزی از چشات، بمونه توو نگاه من

کوچه به کوچه دوره کن، خیابونای خسته رو

حسّ ِ شکست خوردن ِ پنجره‌های بسته رو

این آخرین باره اگه منتظر ِ بهونه َ تم

دارم می‌رم، منوُ ببخش، اگه هنوز دیوونه َ تم

اگه هنوز سخته برام، دل کندن از دستای تو

اینکه باید بیدار شم، یه روزی از رویای تو

به من نگاه کن ماه من، جوری که عاشقت نشم

چیزی نمی‌گم و نگو، وقتی نمی‌رسیم به هم

همیشه آخرش بده، چه دیر می‌رسی، چه زود

خیال کردم عاشقی، ولی همش دروغ بود

باید جدا شم از تنت، حالا که از دلت جدام

بپرس از تموم شهر، کسی نمی‌دونه کجام!

 

 



مجموعه شعر سپیدم (که در چند پست قبل اشاره کردم) یکی از نامزدهای جشنواره‌ی شعر خبرنگاران شد.


که می‌توانید دو شعر از آن را در سایت ادبی چوک بخوانید

 


مدتی پیش ترانه‌ی مشترکی با دوست بسیار عزیزم صدیقه حسینی کار کردم

 


که می‌توانید آن را در اینجا بخوانید

 



» لینک دیگه‌ای ندارم انقد که سرم شلوغ بوده و... (که شما چه گناهی کردین که بشنوین!)


» توو این چند وقت دوستان زیادی کتاب جدید دار شدن (که دست راستشون روو سر ما!!)


» خبرهای داغ زیادی هم بود و پخش شد و بیات شد و رفت (که مگه من فضول مردمم!!!)


» معرفی‌ها رو می‌ذاریم واسه پست قبل از نمایشگاه (اگه زنده بودیم خدا نکرده)



 

این هم مهسا زهیری در برخورد خیلی نزدیک (O-:)

 



یه شعر لجباز:


 

به صخره می‌کوبد جسم نیمه جانم را

تصورات من از موج‌های طوفانی

میان شک و یقین دست و پا زدم، یک عمر

سکوت ِ لحظه‌ای و سال‌ها پشیمانی

 

خدا چه بود به جز «غیر قابل انکار»؟

که با تمام بدی هاش خوب تا کردیم

خدای تو که از آن سوی قصه آمدی و

به دست آوردی، هر چه ما فدا کردیم

 

فقط خیانت یک عمر جاده باقی ماند

به پرتگاه رسیدیم از تمام جهات

برای ما که فقط بچه گانه می‌مردیم

خدا چه بود به جز چند دانه آب نبات؟

 

که سال هاست نباید به هیچ کس زل زد

نشسته خاطره‌ای گنگ در نگاه همه

شعار دادن ِ با مشت بسته و فریاد...

و زیر گریه زدن، بعد ِ آخرین کلمه

 

هزار سال شده... با تو آشتی کردیم

و گوشه گوشه‌ی دنیا شکستگی دارد

و مرگ و زندگی چند جسم تو خالی

به دستبند فلزی ت بستگی دارد

شکست داد خودش را میان خنده و اشک

کسی که گورش از این زندگی ِ گه گم شد

به عقده‌های خیالی ش چنگ می‌انداخت

تفکرات جهانی که دست سوم شد

 

به صخره می‌کوبد جسم نیمه جانش را

شروع تازه‌ی «طوفان بعد از آرامش»

چه مانده از تو به جز زخم در برابر زخم

گذشتن از «همه و هیچ»‌ها به سمت فلش ↓

 

به پرتگاه رسیدن در آخر دنیا

عقب، عقب، رفتن، با شمارش معکوس

فرار کردن با سختی از دهان نهنگ

ر‌ها شدن جلوی کوسه‌های اقیانوس

 



 

جیغ در وقت اضافه:


این مجری‌های رادیو رو دقت کردید؟ این چرندیاتی که به عنوان قطعه ادبی و شعر می‌خونن؟ برنامه‌های مشاعره‌ی تی وی؟ کاراکتر‌های شاعر توو فیلم‌ها و رمان‌ها؟ وبلاگ‌های مثلا ادبی؟ اسم کتاب‌های پشت ویترین کتابفروشی‌ها؟...؟

استاد ریاضی مون می‌گفت: خب ریاضی نمی‌فهمین برین ادبیات بخونین! خب حق هم داره، چرا نگه؟؟؟

 


 

تمام

 



 

[ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰ ] [ 10:59 ] [ مهسا زهیری ]
[ ]