زمین و آسمان
چه میشد اگر زمین
سومین سیاره ی خوبی
برای عکس های سه در چهار نبود
و یا جهنم سیاره ای دیگر
از من اگر می پرسی
آسمان گورستان ستارگان است
هم زادگاهشان
باید زمین را به آسمان دوخت.
مرضیه علوی نژاد
مرضیه علوی نژاد
پشت پا میزدم
که سراغم را گرفتی
تازه گرفته بودم باید
برای خودم فاتحه ای کنار بگذارم
که سراغم را گرفتی
و من
معجزه ای دیگر شدم
برای ایمان نیاورندگان ...
(مرضیه علوی نژاد)
پشت سر می گذاریم
هفت خان خویش را
وتازه در می یابیم
شهر هشتمی باید
هفت شهر عشق را ...
*****************************
و سوم اینکه :
خط چشم های من
همیشه میخی و
خط دست های تو غریب.
دریغ
باید این دریچه را به روی عشق بست
آی عشق
عشق
عشق
با هر کوهی
در هر کتیبه ای
تیشه تو!
چون همیشه سنگ من ...
(مرضیه علوی نژاد)
(دوست عزيز من شبنم فرضي زاده)
پزشک پي در پي
از نوار قلب مي گفت
من اما خوب مي دانستم
اين گاه و بي گاه تپيدن ها
از همان روزي آغاز شد که ...
و تو با سردردهاي مدام
به مصاف شنيده ها مي آيي
دندان به عصب رسيده را اما
بايد از ريشه در آورد.
بي اعتنا وقتي مي گذري
سر
درد
قلب
مشتي واژه اند.
اين سر بر اين تن
زياد بود ازاول ...
(مرضيه علوي نژاد)
بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش
و درد، در تن من گرم موریانگی اش
کسی نبود، کسی لایق غم دل من
کسی که دل بسپارم به بی کرانگی اش
به انتظار قدومش انار دیده ی من
رسیده است به جشن هزار دانگی اش
مرا به خلوت صندوق خانه اش ببرید
رسیده است گمانم شراب خانگی اش
(سعید بیابانکی)
آخرین جلسه انجمن شعر حوزه هنری در سال 1392
طلسم شده اند سه شنبه ها
سه شنبه بازارها کساد
از آخرین سه شنبه ای که دیده بودمت
خرید نیامده بودم
حالا
به زیر سقف همین بازار
تکرارکنان:
"چگونه اگر پیش می رفت؟
خاک نمی گرفت
زیتون خوری یادگاری ات
گوشه ی خروارها..."
نه!
دست بردار نیستند
نفرین بر سه شنبه ها!
(مرضیه علوی نژاد)
حس عجیبی است که دیگران با الهام از تو و شعرهایت شعر بنویسند ... حسی غریب ...
حسی خواستنی که بخشی از شعرت را از حفظ برایت بخوانند یعنی به حافظه ها نفوذ داشته ای ...
چقدر دوست داشتنی اند این حس ها ...
در دنیایی که کم نیستند آدم های بی مهر و بی انصاف ...
بهمن ماه امسال دو بار مهمان سیمای استان مرکزی، شبکه ی آفتاب، برنامه ی خیابان انقلاب پلاک 35 بودم. تجربه ی خوبی بود. از ابراز محبت دوستان هم بسیار بسیار ممنونم.
دست سرنوشت
یا دیوانگی محض
دیگر فرقی نمی کند ...
دلی که تو به دریا زدی،
دیوار چین هم
جلودارش نبود
حتی اگر می شنیدی
قایقی کاغذی خواهی شد
که شاد و شناور
می رود زیر پلی تاریک
و آز آن سویش
هرگز خارج نمی شود.
*
فقط می ترسم شبی زمستانی
از یک گوشه ی برف پوشیده ی قطبی
زنگ بزنی و من صدایت را
که بی تردید خواهد لرزید
دیگر به جا نیاورم.
(عباس صفاری)
من و آقای حاجی آبادی مجری برنامه ی خ انقلاب پ 35
فصل پر ریزان
از شاخه ها آویزان
نشانی گنجشک ها این است
در محله ی مان
***************
دلم می سوزد برای آدم ها
تنها "همراه اول" حالا
به یاد می سپارد تولدها را
(مرضیه علوی نژاد)
ممنون از همه ی دوستای خوبم که مهر ومحبت داشتن، نظر گذاشتن و همین طور پیام دعوت برای صفحه های قشنگشون. شرمنده که نشد سر بزنم و من هم متقابلا لطفشون رو جبران کنم در اولین فرصت همه ی قلم فرسایی های شما دوستان نازنین رو می خونم و در حد سوادم که خیلی هم کمه نظرمو در موردشون خواهم نوشت. این مدت بیشتر از نزدیک افتخار نشست و برخاست با دوستان شاعر و شعرهاشون رو داشتم این بود که کمتر فرصت سر زدن به وبلاگ ها دست داد.
همیشه زمستون برای من یه فصل خاصه ... به خاطر یلداش و از همه مهم تر برای دی ماهش ... یه ویژه دهم دی ماهش ... :-)
من انار و حافظ آوردم، تو هم چایی بریز آی می چسبد شب یلدا هل و چای و نبات
و این هم شعری که امسال برای سالگرد تولد دوست داشتنیم (دهم دی ماه) نوشتم هر چند که هنوز هم جای کار داره ولی لطفا، فعلا با همین شکل و شمایل پذیرا باشید :-)
دیشب باز
سر بر شانه ی یک کتاب خوابم برد
سال هاست لا به لای همین کتاب ها
شاعری می شناسم
که دلش برای باغچه می سوزد
من اما زنی هستم
که دلش
به شمع های کیک دست پخت خودش
خوش است
و یک کار دیگه از خودم :
نه "باد صبا" نامه رسان مان شد
نه "اشارات نظر"
تنها پیام هایی کوتاه
هر نیمه شب
با شاعرانی بدون مرز آشتی مان می داد
(مرضیه علوی نژاد)
گرمی لبخند از آواز بنان برداشته
چشم از فیروزه های اصفهان برداشته
حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته
بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش
ازغزل های من آتش به جان برداشته
عشق مدت هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته
فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته
بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت
کیسه ی باروت از ستارخان برداشته
( ازحامد عسکری یا به قول خودش پرنده ی کوچکی که پریدن بلد نبود، همان عسکری ترین حامد دنیا )
تصور کن چهارم مرداد ماه "فاضل نظری" مهمون اراک باشه و تو هم به شعرخوانی دراون مراسم دعوت شده باشی اون وقت درست یک روز مونده به برنامه نتونی حضور پیدا بکنی ... چقدر غصه می خوری و غمباد می گیری؟؟؟؟؟ ... تو رو نمیدونم ولی من که هنوز بابت نبودنم ... واسه اینکه نشد که باشم ... افسوس می خورم ... :-(
ماه رمضون امسال خیلی بهم سخت گذشت ... کتابا بودن ... شعرا بودن ... ولی همه ی دلخوشیم دیدن "ماه عسل" بود دم افطار ... از حق نگذریم انصافا " بگو خب! " گفتنای اردلان تمجید فیلم " مادرانه" هم نمک خاصی به شخصیتش داده بود ...
یادم میاد تو یه مصاحبه ای از کارگردانی شنیدم که می گفت جز فیلمسازی کار دیگه ای بلد نیست ... و حالا من میخوام از "پوران درخشنده" تشکر کنم به خاطر"هیس! دخترها فریاد نمی زنند" و همین طور از "اصغر فرهادی" به بهانه ی اکران "گذشته" ش و برای همه ی لحظه های قشنگی که توی سینما برامون ساختند و به یادگار گذاشتند ...
و این شعرو هم بخونید که تازه همین روزا نوشتم
به مهزبان بانوی قم :
انگشت هایم جا مانده اند
و دیگر انگشتری
چشمم را نمی گیرد.
از همان روز
دارد از هر انگشتم
شعر سرریز می شود.
(مرضیه علوی نژاد)
بعد عمری دوباره دیدن تو، مانده ام بی قرار یعنی چه؟
عصر هر روز راس ساعت 5 ، آدمی بی قرار یعنی چه؟
در جواب سکوت من گفتی می روی تا دوباره برگردی
می روی عشق من نمی دانی بازی روزگار یعنی چه؟
رفتی و بی تو کل تقویمم، فصل تکراری زمستان شد
آه اردیبهشت زاده ی من! بی تو دیگر بهار یعنی چه؟
مثل ماهی کوچکی ناگاه دل به دریای کوسه ها زده ام
تو که حال مرا نداری تا حس کنی بی گدار یعنی چه؟
یک نگاه تو گیج و مستم کرد، توی آیینه خوب دقت کن!
مطمئنم تو هم نمی فهمی قهوه ای خمار یعنی چه؟
آه با این همه نمی مانم می روم تا به تو بفهمانم
توی قانون عشق بازی من معنی شاهکار یعنی چه؟
(محمد جلیلی)
اردی بهشت همیشه قشنگ ترین ماه ساله بی هیچ کم و کاستی ... اردیبهشت امسال اراک هم پر از اتفاقای خواستنی بود ... اولین بار خیلی تصادفی پام به پرچین باز شد ولی بعدها یه جورایی شد پاتوقم و حالا هروقت می خوام با خودم خلوت کنم یه سری به اونجا میزنم ... تو اون حال و هوا وقتی دور و برتو نگاه میکنی آدمای مثل خودتو می بینی که از دست شلوغ پلوغیای دور و برشون به یه محل دنج پناه اوردن...گپ میزنن،می خندن،گاهی ریز ریز اشک می ریزن و... زندگی می کنن ...
پیام عصر شعر پرچین که به گوشیم رسید به اندازه ی دو متر از جا پریدم به ویژه وقتی این 4 تا کلمه رو دیدم: « با حضور "حامد عسکری" » ... اون روز اراک چه بارونی اومد و چقدر شعرای خوبی شنیدم ... از همه مهم تر اینکه با دوستی ملاقات داشتم که فکر میکنم ده سالی میشد همدیگه رو ندیده بودیم ... خانوم مریم کوچکی دوست داشتنی من، شاعر، نویسنده و منتقد توانای ادبیات کودک و نوجوان اراک و مسئول مرکز آفرینش های ادبی ... همین طور با برو بچه های نسل بعد از خودم توی مرکز آفرینش ها آشنا شدم ...
همیشه فضای شاعرانه ی پرچین بود که منو به اون کافه کتاب می کشوند و جالبه که همون روز فهمیدم مسئولش یه شاعره ... پرستو عسگرنژاد عزیز که به همراه همسرش پرچینو اداره میکنند ...
یکی دیگه از همین روزای اردیبهشتی به طرزی کاملا ناگهانی به کنسرت "پویا بیاتی" دعوت شدم ... خواننده ای که به نظرم صدای با احساسی داره ... اگر خواستید آهنگ "جای تو خالی" رو حتما با صدای این خواننده بشنوید ...
یه روز دیگه ی اردی بهشتیمم با دوستان هم دانشگاهیم گذروندم:
شاعران و شعر دوستان به ترتیب از راست به چپ: خانوم ها (آزاده یاراحمدی،شقایق سلیمانی، ملیحه بادران و مرضیه علوی نژاد "خودم" ) و آقایان (پدرام بهرامی، سجاد ترکاشوند،محمد فکری و نیما رمضانی)
و تو این مدت منم دستی به سر و گوش یکی از کارای قدیمیم کشیدم با این امید که براتون دلنشین تر باشه:
تیر باران صدایت که سراغم می آید
شقیقه ام تیر می کشد
سپیدهایم کوتاه می شوند و خودم
غزل گیجه می گیرم
(مرضیه علوی نژاد)