عشق آموختنی نیست ...

آموزگار نیستم

تا عشق را به تو بیاموزم

ماهیان نیازی به آموزگار ندارند ، تا شنا کنند .....

پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز درآیند

شنا کن به تنهایی !

پرواز کن به تنهایی !

عشق را دفتری نیست

بزرگترین عاشقان دنیا ، خواندن نمی دانستند !

" نزار قبانی "

دفاع مقدس


هفته دفاع مقدس


 

            

 

خوشا آنان که بر بال ملائک

                                        نشستند و صفا کردند و رفتند

 

ستاره ی روشنایی

 

یا حی و یا قیوم

 

آزادی

 

با من بیا

با من به آن ستاره بیا

به آن ستاره ای که هزاران هزار سال

از انجماد خاک و مقیاس های پوچ زمین ..... دورست

و هیچ کس در آنجا

از روشنی نمی ترسد ...

 

" فروغ فرخزاد "

 

         

 

ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

رحمت بی انتها

 

یا حی و یا قیوم

 

                               

 

ضیافت الهی به پایان رسید اما رحمت و مهربانی او انتهایی ندارد

 او بخشنده ای کریم است... هر نعمتی را که بخواهد به هربنده اش

 عطا می کند

 او بدون منت می بخشد

 او بدون مجازات توبه ی بنده اش را می پذیرد

 

خالق یکتای من .....

می دانم که هر لحظه مراقب من هستی که مبادا اسیر وسوسه ای شوم و 

 دچار خطایی گردم و یا چشمانم را بر روی  ظلم ظالمان ببندم که خود خطای 

 بزرگتری است و مهر تاییدی است بر همداستانی با ستمگران

 پس مرا از آنان قرار مده

 

 پروردگارا .....

قلبم را از مهرت سرشار بگردان 

چشمانم را به روی زیبایی های کائنات روشن بگردان

گوش هایم را به شنیدن سرودهای مهر و عشق در جهان شنوا بگردان

دستانم را برای نوازش کردن و یاری دادن به دوستان .... گشاده بگردان

پاهایم را برای گام نهادن در مسیر خودت .....  مقتدر بگردان

روحم را برای وسعت بخشیدن به توانایی های جسمم ...... متعالی بگردان

 حق جویی و حق طلبی را در سرنوشت من مقدر بگردان

 

امیدم را سبز بگردان !


 

آمین یا رب العالمین 

 

 

 عید سعید فطر بر عاشقان مبارک باد

 

ربنای عشق

 

یا حی و یا قیوم

 

 

در ربنای عشقم / با سوز دل بخواندم / ای یار مهربانان /

 هرگز مَرانم از خود / عهد ازل ببستم / با دوستان بمانم /

 یکرنگ تر ز باده / همدل تر ز مهتاب / عاشق تر ز خورشید /

 با دوستان همخوان / همواره در ره حق / جویای عشق مهدی /

 با یکدیگر بخوانیم  /  نورت چو مه بیفشان  /  ای آخرین حٌجت /

*ستاره مهتابی*

 

شهادت جانکاه امام عدالت ... آزادی و مهربانی تسلیت باد

 

بی شناختن ... علی چون دیگران است!

علی مجهول و ناشناس مانند بتی است که می پرستیمش... بی آنکه میان ما و

او هیچ ارتباطی وجود داشته باشد.

علی در برابرمان ایستاده / شناختنش از مسئولیت سرشارمان می کند.پس به

جای شناخت علی و قبول مسئولیت / راه حلی می جوییم و می یابیم!!

بجای شناخت علی و زندگی اش و خواندن و فهم نهج البلاغه اش / حب اش را

بگیر و شناختش را رها کن! چرا که حب علی بدون شناخت ایجاد مسئولیت

نمی کند..... هر چه خواهی گریه کن / هو بکش / عشق و محبت بورز /

بی اندکی شناخت / علی را فرشته کن / خدایش کن / نمی تواند ذره ای در

زندگی ات تاثیر داشته باشد و بایستنی بر دوشت بگذارد!

فقط نشناسش !! چرا که شناختنش مسئولیت آور است !....

" شیعه علی بودن " مسئولیت های سنگینی را بر دوش انسان بار می کند

مسئولیتی که از همهً مسئولیت هایی که مکتب های آزادیخواهی / عدالتخواهی

 و آزادی بخش بر دوش معتقدان و پیروان خود می نهد / سنگین تر است

شناخت علی "ذهنیت"است.حب علی "احساس"است.اما تشیع علی "عمل"است

زنده یاد دکتر علی شریعتی

 

چاه کوفه تنها شده است / دیگر فریادی در آن نمی پیچد / چاه امشب می گرید

شنیده ام انعکاس فریادهای علی همچنان در چاه های کوفه طنین انداز است

ستاره ی علی در آسمان کوفه نمی درخشد / آسمان هم می گرید

همچنان که غاز های خانه می گریند و قفل درب باز نمیشود

سفره های یتیمان امشب در کوفه خالیست / سفره های خالی هم می گریند

کودکان کوفه امشب کاسهً شیر بدست بر درب خانهً علی می گریند .......

*ستاره مهتابی*

 

 

طراوت رمضان

 

یا حی و یا قیوم

 

رمضان با کمر شکسته

 

سلام ای رمضان عزیز . که از راه دور می آیی و سری به ما می زنی و بعد

از سامان دادن به آشفتگی های ما ، به دورها باز می گردی . و هربار که

 باز می آیی ، طراوتی و فهمی و اندیشه ای تازه با خود داری . از کودکی با

 ما مانوس بوده ای و با ما به گردش ماه و سال و بهار و زمستان پرداخته ای 

گردونه ای که گویا با چرخش مستانه تو طراوت و ترنم زندگی را می افشاند

 و نشاط را تا صباحی بعد جاودانه می سازد . امسال اما ای رمضان خوب ،

مگر تو بتوانی قلب های مجروح ما را از آسیب حتمی برهانی . مگر توبتوانی

با همه پهنایی که از نور آورده ای به تاریکی های اطراف ما نور بپاشی .

سوال این که : مگر تو ای عزیز ، سفره خدا نیستی ؟ و مگر قرار نیست ما

دورا دور این سفره بنشینیم و خود خدا به پذیرایی از ما بپردازد ؟ پس میان ما

 و خدا واسطه باش و دل شکسته ما را به یمن برکات خودت به دل بزرگ و

بی نهایت خدا بند بزن . محکمتر آنگونه که ما ، از هر کس و از هر مسئولی

می رنجیم ، آن را بحساب خدا نگذاریم . بحساب دین مظلوم و خنجر آجین

او نگذاریم ….

این روزها رمضان عزیز ، صادقانه بگویم که بارفتار ناصادقانه ای که در

حیات اجتماعی ما رخ داده ، به تو ، به اسلام عزیز ، و حتی به خود خدا

جفای فراوانی شده است . البته از کودکی به ما آموخته اند که :

گر جمله کائنات کافر گردند – بردامن کبریاش ننشیند گرد

 اما اگر بنا بر بی خیالی خدا بود که اینهمه رسول و امام برنمیگزید و برای

 بشر فراری آغوش نمی گشود . داستان نهضت پیامبران نشان می دهد که

 رشد بشر برای خداوندی خدا ضروری است و خدا برخود تکلیف کرده که

 برای نجات بشر تمهیداتی بیندشد . وگرنه او خلقتی با این همه شگفتی

سامان نمی داد . این روزها ، رمضان عزیز ، کاری باما کرده اند که نشاط

سابق را باتو نداریم .

اما در تو جوهری است که هر ناممکنی را ممکن می سازی . آری ، مگر تو

 با برکات و ماکولات جوراجور آسمانی ات کاری بکنی و ما را با خدا و دین

 خدا آشتی دهی . لطمه ای که دین خدا در این کشور بعد از همین انتخابات

خورد ، میتوانست محصول زحمت مستمر بیست ساله سازمان سیا باشد .

 اکنون دوستان بخیال خام خود بر مسند های حتمی خود نشسته و رشته امور

 را دردست دارند اما نمی دانند با کاری که کرده اند ، به قدر بیست سال مردم

را از علائق این نظام دور کرده اند . مگر می شود دوباره این مردم

 را برسرسفره این نظام گردآورد ؟

ظاهرامر نشان از پیروزی دوستان میدهد . اما باطن امر سخن از شکستی

سخت دارد . غربی ها با بهم ریختن اوضاع سیاسی مردمشان می توانند

همچنان به سوابق خود اعتنا کنند . چرا که زیرساخت های اجتماعی شان

 آنچنان پولادین و آزموده و مردمی است که وزش نسیم یک حرکت

سیاسی چندان غباری بر ساحت نظاماتشان نمی نشاند . اما در اینجا که

سیاست با دیانت جوش خورده است یا بهتربگویم : سیاست را با دیانت

بطورغلیظ پیوند داده اند ، یک حرکت سیاسی غلط ، می تواند استخوانهای

 دین خدا را بشکند . امروز رمضان عزیز ، احساسم این است که استخوانهای

تورا شکسته اند . می بینم که آمده ای اما عصا بدست . کمرت از تماشای

آسیب های برمردم ، خم شده . تاب تماشای چشمان شماتت گر مردم را نداری 

اسلام عزیز هم اینگونه است .

به دلیل جفاهایی که به اسم دین از ناحیه سیاست روا شده ، چهره دین

امروز خراش خورده است . چه بشود که یک نفر با رشدی که دارد 

 حساب رفتار حکومتیان را به پای دین نگذارد . رمضان عزیز ، امسال کار

 تو دراین دیار بسیار سخت است . سابقا با یک ربنا مردم را به شوق

 می آوردی و اشکشان را جاری می ساختی . امروز مگر خود خدا در تو

جلوه کند و این آسیب روحی را ترمیم کند . ما به تو و به برکات همیشگی

تو چشم امید داریم . مارا در پهنای دارایی های ژرف خودت جا بده و

 نگذار پیوندمان با خدای خوب به سستی گراید .

آمین یا رب العالمین

 

 

دلتنگ رمضان های گذشته

 

یا حی و یا قیوم

 

رمضان و ضیافت سفره های خالی

 

چقدر حال این ساعت از سال خوش است ، به میهمانی خدا باید رفت

 چشمهای خواب آلود سحری، روزه گنجشکی، و فروش ثواب آن به بهای دو ریال ، ویا که خوردن دزدکی شامی کباب قبل از شنیدن شلیک توپ افطار و دعای ربنا، همه ی خاطره ام از آشنایی با ماه ضیافت خدا است.

 صحبت از امروز و دیروز که نیست؛ صحبت از عمر به باد رفته ما و شماست. صحبت از روزگار بی ریا و یک رنگیست که ضیافت خدا هم رونق داشت، رمضان ماه دعا بود و صفائی دیگر داشت.

 صحبت از سالهائیست که دریا در غربال پوسیده نمی گنجید و ماهی در ختم آب جان نمی داد و آدمی از علاقه به آدمی، آواز آینه را می فهمید.

 رمضان می آید
 رمضان باز هم می آید
 اما رمضان آن سال ها
 رمضان دیگر بود
 ضیافت خدا هم
 ضیافتی دیگر بود
 

امروز  دیگر هیچ ضیافتی، حتی ضیافت خدا هم ، دلهای غمگین ما را شاد نمی  کند؛ چرا که همه زخم ها شفا می یابند الا زخم آرزوهای برآورده نشده که آدمی از سوزش این زخم در خانه قبر هم آرام ندارد  و این حکایت مردم این کهنه دیار است که پیوسته از سوزش زخم آرزوهای خود در رنجند و دلی خوش نیست تا در شادمانی ها حضور یابند، حتا در ضیافت خدا در ماه رمضان.

 رمضان آمد، اما دیر زمانی است که دیگر هیچ قرابتی با هیچ یک از ماه ها و یا فصل های خدا، احساس نمی کنیم. چرا که اگر این قول از فلاسفه معاصر را بپذیریم که سرشت هر انسان در گرو خاطره های اوست و هویت جوامع نیز تا حد زیادی تابع خاطره های قومی آنان است، امروز در این آب و خاک که مردم همواره زنده به خاطرات خود هستند ، دیگر هیچ روز و هفته یا ماه و سالی تداعی کننده خاطرات خوش نیستند، که روح و جسم مان با ایام بیگانه است، آنچنانکه گویی خدا هم با ما، مردم این  بلاد  سر بیگانگی دارد.

 گویی نه دعایمان می شنود و نه استغاثه  هایمان را، حال تو بگو این ماه ، ماه ضیافت خداست والزام به حضور دراین جشن خدایی داریم. مگر نه این است که دل خوش باید تا حضور در شادمانی را دلیلی باشد؟ یک دل خوش در سینه پر درد مردم این سامان نشانم دهید ، تا با همین چشمان تر و دل سوخته پای کوبان سینه ازسماع بدرانم. 
 

این درست که قرار مان بود هرگز آهی نکشیم تا آسمان ابری شود، اما آه در سینه مانده را چگونه پنهان باید کرد؟

 وقتی بالای آسمان ما آفتابی نیست
 وقتی شب است و چاره چراغی هم نیست
 بیهوده است
 از دل و عشق ودست بی بهانه گفتن
 حالا به هرچه می نگریم
 یا تبسم ارواح است یا تکلم اشیاء
 دیگر نه مناجات و نه دعای سحری
 و نه نشستن بر سفره افطارورفتن به ضیافت خدا
 چاره سازنیست
 تنها ، هنگامی که کنار گرمی رویا سنگین می شویم
 دلمان برای رمضان آن سال ها تنگ است

نوشته : بیژن صف سری

 

 

پی نوشت: یاد اون سحری ها و افطاری های دلچسب و شیرین بخیر

شاید منظور این پست را ۴۰ سال به بالاها بهتر متوجه بشوند و به یاد خاطرات خوش

گذشته لبخندی به لب بیاورند

به یاد دارم که در زمستان های سرد و با آنکه آشپزخانه آنطرف حیاط بود ، با چه شوق

و ذوقی از خواب شیرین بیدار می شدم و سفره  را آماده میکردم و بعد از خوردن

سحری ، کنار پدرم می نشستم و با او دعای سحر را می خواندم.

تا آخر عمرم آن لحظه های نورانی و سرشار از معرفت را فراموش نخواهم کرد .......

 

راز اشک و لبخند و عشق

 

یا حی و یا قیوم

 

 دوم مرداد یازدهمین سالگرد درگذشت شاعر بزرگ آزادی... احمد شاملوست

 

شیر آهنکوه مردی که سمبل چندين نسل از روشنفکران،شاعران،و مبارزان ما

بوده است وخواهد بود.بزرگ مردی که با چراغ خرد مندی و آگاهی به جنگ

سیاهی ها رفت و راهی نو در شعر بر جای گذاشت .اشعاری بیشتر با زبان

عامیانه اما فوق العاده نوین و تاثیر گذار که هیچ کس را در این عرصه یارای

مقابله با او نبود.اندیشمندی که با قاطعیت زندگیش مرگ رو به سخره گرفت

 تا یاد و خاطره اش تا جاوید جاویدان در گذرگاه ادوار به نیکی داوری شود.

جايگاه شاملو در شعر بلند و والا است.این جایگاه و شخصیت فوق العاده اش 

انچنان برای عده ای خوف انگیز است که حتی از مرده اش هم میترسند! تا

جاییکه به آرامگاهش نیز رحم نکرده اند و در این سالهایی که از مرگش

 میگذرد چندین بار شاهد بوده ایم که مقبره اش را نیز خراب کرده اند غافل

از آنکه شاملو فنا ناپذیر است و تا ابد در دلهای دوستدارانش زنده خواهد بود..

 

              

 

شايد اگرت توان شنفتن بود

پژواك آواز فروچكيدن خود را  در تالار خاموش كهكشانهاي

بي خورشيد ..... مي شنيدي :

" كاش كي  كاش كي

داوري داوري داوري

در كار  در كار  در كار ... "

اما داوري در آن سوي در نشسته است ، بي رداي شوم قاضيان

ذاتش درايت و انصاف

هيأت اش زمان

و خاطره ات تا جاودان  جاويدان در گذرگاه ادوار داوري خواهد شد

بدرود !

بدرود ! (چنين گويد بامداد شاعر : )

رقصان مي گذرم از آستانه ي اجبار

شادمانه و شاكر 

از بيرون به درون آمدم :

از منظر

به نظاره به ناظر 

نه به هيأت گياهي نه به هيأت پروانه اي نه به هيأت سنگي

نه به هيأت بركه اي

من به هيأت " ما " زاده شدم

به هيأت پرشكوه انسان

تا در بهار گياه به تماشاي رنگين كمان پروانه بنشينم

غرور كوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم

تا شريطه ي خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش  معنا دهم

كه كارستاني از اين دست

از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار

بيرون است

انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود :

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان ديدن و گفتن

توان اندوهگین و شادمان شدن

توان خنديدن به وسعت دل ، توان گريستن از سوداي جان

توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شكوه ناك فروتني

توان جليل به دوش بردن بار امانت

و توان غمناك تحمل تنهايي

تنهايي

تنهايي

تنهايي عريان 

انسان

دشواري وظيفه است 

دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان دربركشم

هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده

هر بدر كامل و هر پگاه ديگر

هر قله و هر درخت و هر انسان ديگر را 

رخصت زيستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتيم 

و منظر جهان را

 تنها

 از رخنه ي  تنگ چشمي حصار شرارت ديديم و

اكنون

آنك در كوتاه بي كوبه در برابر و

آنك اشارت دربان منتظر !

دالان تنگي را كه درنوشته ام

به وداع

فراپشت مي نگرم :

فرصت كوتاه بود و سفر جانكاه بود

اما يگانه بود و هيچ كم نداشت .

به جان منت پذيرم و حق گذارم !

(چنين گفت بامداد خسته )

 دل نوشت:اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست.......

 

چشم مست یار

 

یا حی و یا قیوم

 

موعود عشق

 

دلـبـرم تا جـلـوه ای در کـار کــرد 

 بــنــد از پـــای دلـــم آزاد کـــــرد

دل از آنـــرو شـــد اســیــر دام او

 کـز می چشـمش جهان آزاد کـرد

شـد چـو بـیـدل در خـم چـوگـان او

 ظـالـمان را عاقبـت بـر دار کــرد

عاشـقان مسـت از می چشـمان او

 زاهـدان را شـهـره ی آفـاق کــرد 

آسمان و اختران در چرخشند و رام او

عارفان را بر سر پیمان خود دلشاد کرد

دین و آئین محمد گم شده.... بی نام او

مردمان را بر صراط مستقیم آگاه کـرد

شـد سـتاره ...... عاشــق و شـیـدای او

در پناه سجده گاهش جان و دل آرام کرد

 

 برای میلادت دلنوشته ای سرودم تا بدانند که چرا نام وبلاگم آشنای مهجور است

 نام زیبایت را بر دل نوشته ام تا همیشه در دلم بمانی

آسمان دیارم را برای میلادت ستاره باران می کنم

 

اسلام عشق

 

یا حی و یا قیوم

 

عید مبعث بر عاشقان مبارک

 

خداوند او را رحمة اللعالمین نامید ....

عشق و دوستی را در قلبش به ودیعه گذاشت و رفتار و خُلق نیکویش... ‌محبت

مردمان را بسوی او جاری ساخت

او هیچگاه صداقت و حقیقت را قربانی مصلحت نکرد

به تمام مردم از هر دین و آیینی و هر طرز تفکری یکسان می نگریست

محمد رسول الله در امت خویش تفرقه ایجاد نکرد و همفکرانش را خودی و

کسانی را که مانند او نمی اندیشیدند به غیرخودی تقسیم نکرد

از نظر حضرت محمد (ص) رعایت قوانین جامعه اسلامی برای همه ی مردم

لازم الاجرا بود وکسی نمی توانست بخاطر پست و مقامش فراتر از قانون باشد

حتی در بالاترین مقام اجرایی حکومت

 

گزیده ای از فرمایشات حضرت محمد(ص)

 

«خوارترین مردم کسی است که مردم را خوار شمارد.»

«شجاع ترین مردم آن کس است که بر هوس خویش تسلط یابد»

«بهترین اقسام ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با تست.»

«لذت حسود از همه کس کمتر است.»

«خدایا مرا به علم توانگر ساز و به حلم زینت بخش و به تقوی عزیز کن 

و به عافیت زیبایی ده.»

«پشیمان تر از همه مردم در روز قیامت، مردی است که آخرت خود را به

 دنیای دیگری فروخته است.»

«تواضع مایه بزرگی است، تواضع کنید تا خدا شما را بزرگ کند.»

«از لجاجت بپرهیز که آغازش جهالت است و انجامش ندامت.»

«از یار بد بپرهیز که ترا به او شناسند.»

«دروغ روزی را کاهش می دهد.»

«کمال نیکی آن است که در نهان همان کنی که در آشکار انجام می دهی.»

«گشاده رویی کینه را می برد.»

«حیا مایه زینت است.»

«بهترین برادران شما کسانی هستند که عیوبتان را به شما آشکارا بگویند.»