مـعلّم ، پـسرک را صـدا زد ، تا انـشایـش را با مـوضوع عـلم بهتر است یا ثـروت ، را بـخواند .

پــسرک ، با صــدای لـرزان گـفـت : نـنـوشــــته ام ،

مـعلّم ، با خـط کش چـوبی ، پـسرک را تـنبیه کرد ، و او را پـائین کلاس ، پـا درهـوا نگه داشـت .

پـسرک ، درحــالیکه ، دســتهای قــرمز و بـاد کرده اش را ، بــه هــم مـی مـالید ،

زیــر لـب می گـفت : آری ، ثــروت بــهتر اســت ،

چــون ، اگــر داشــتم ، دفــتری می خــریدم و انــشایم را مــی نــوشــتم .