زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

شهید بهشتی: بزرگترین عید ما، عید کار در راه رضای خداست

میلاد حضرت رسول (ص) موضوعی است که سال های پیش از انقلاب اسلامی، در مرکز اسلامی هامبورگ توسط مدیر وقت این مرکز شهید بهشتی بهانه بحثی دینی از جانب این متفکر اسلامی شد.

وی در این سخنرانی ضمن بحثی تاریخی درباره میلاد پیامبر رحمت، به تفاوت آراء شیعه و سنی در این باره اشاره کرده و ضمن کم اهمیت دانستن این گونه اختلافات در برابر اشتراکات اصولی و مبنایی بسیاری که وجود دارد، با نگاهی جامعه شناسانه اعمل فشار برای یکی کردن این مناسبت ها تحت عنوان وحدت را نه چندان مهم و نه چندان امکان پذیر می داند. وی در این باره توصیه به پذیرش این گونه تفاوت ها و اصلا اختلاف ندانستن آنها می کند.

 

این فقیه نواندیش در ادامه به موضوع دیگری می پردازد و آن اینکه چرا میلاد پیامبر اسلام برای مسلمانان هم سنگ اعیادی همچون عید فطر و عید اضحی نیست. با توجه به اینکه بزرگ ترین عید مسیحیان میلاد حضرت عیسی (ع) است، چرا مسلمانان به اعیادی دیگر توجه بیشتری می کنند؟ وی در پاسخ به این پرسش با بیان اینکه “بزرگترین عید از نظر محمد، روزی است که یک مسلمان از انجام یک عبادت بزرگ و یک فرمانبرداری بزرگ در پیشگاه خدا فراغت پیدا کرده است”، می افزاید: بزرگترین عید ما عید کار و عید عمل در راه رضای خداست و مسلمانان حق دارند روزهای بندگی را قبل از روزهای حوادث تاریخی برای خودشان جشن بگیرند.

میلاد پیغمبر یک حادثه‌ی تاریخی است. میلاد علی (ع) یک داستان و واقعه‌ی تاریخی است. یعنی یک واقعه‌ای است که هر قدر هم زنده باشد بالاخره مربوط به گذشته است. اما عید فطر و عید اضحی همیشه مربوط به حال و مربوط به آینده است. یعنی مسلمانان مسائل مربوط به زمان حال و آینده را باید مقدم بر مسائل مربوط به زمان گذشته احترام بگذارند و اهمیت دهند. ولو آن حوادث گذشته حادثه‌ی بزرگی چون بعثت پیغمبر، چون میلاد پیغمبر، چون میلاد علی، چون منصوب کردن علی به مقام ولایت و خلافت یعنی روز غدیرخم باشد.”

 

متن کامل این سخنرانی را که در آن شهید بهشتی به تببین این گزاره می پردازد که چگونه “دوستی محمد در منطق ما پیروی از محمد است”، به نقل از وبسایت بنیاد شهید بهشتی در ادامه بخوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

از اینکه آقایان و بانوان محترم، برادران و خواهران عزیز مسلمان ما در جلسه‌ای که امروز به عنوان جشن میلاد پیغمبر بزرگ اسلام حضرت محمد بن عبدالله سلام الله و صلواته علیه در این مسجد و خانه‌ی خدا برگزار شده شرکت فرمودند، بسیار خوشوقت و سپاسگزارم. این میلاد فرخنده و عید بزرگ و سعید را به حضور همگی تبریک می‌گویم و از خدای متعال می‌خواهم همواره پیروان مولود امروز را با یکدیگر پیوسته و برادر و متحد و در راه رشد و تکامل معنوی و اجتماعی قرار دهد. بحث امروز من بیشتر درباره‌ی مولود امروز است ولی مولود امروز برای ما آن‌قدر جای صحبت و سخن و گفت‌وگو دارد که ناچارم عرایض امروزم را فقط به بخشی از زندگی او اختصاص دهم و آن بیشتر مربوط به تولد و دوران کودکی است.

 

چهل سال دوران زندگی پیغمبر مربوط به قبل از بعثت است. در این چهل سال دوره‌های مختلفی در زندگی پیغمبر هست و هر یک از این دوره‌ها تاریخ مفصل و مبثوتی دارد. اولین مسئله‌ای که درباره‌ی زندگی پیغمبر مطرح می‌شود این است که پیغمبر کی به دنیا آمد. یکی از جوانان قریش از تیره‌ی بنی هاشم از فرزندان عبدالمطلب به نام عبدالله با یکی از دختران قریش به نام آمنه دختر وهب ازدواج کردند. به دنبال این ازدواج، آمنه نخستین فرزند خود را باردار شد. قبل از اینکه این فرزند به دنیا بیاید و یا کمی بعد از تولد او شوهر جوان آمنه یعنی عبدالله در یثرب (مدینه) مُرد. در این باره که آیا محمد بعد از مرگ عبدالله متولد شده است و یا کمی قبل از مرگ پدرش، تاریخ نویسان اسلامی آراء گوناگونی دارند. بیشتر مورخین می‌گویند عبدالله چند روز،‌ چهل روز، دو ماه یا در این حدود بعد از تولد محمد مُرد. بنابراین روزی که محمد پا به دنیا گذارد پدرش زنده بود. ولی برخی از مورخین بر این عقیده هستند که عبدالله در سفری که همراه پدرش عبدالمطلب به یثرب کرده بود در همان یثرب مریض شد و مرد و در این موقع آمنه باردار بود و هنوز محمد به دنیا نیامده بود. به هر حال شکی نیست که یا از همان نخستین روز تولد و یا از چند صباحی بعد از تولد، کودک مولود این ماه ما بی‌پدر بود و بی‌پدر شد. پس از مرگ عبدالله سرپرستی محمد با مادرش آمنه بود. آمنه با یک زن پرستار دیگر، محمد را پرستاری می‌کردند.

 

مسئله‌ی دیگری که در مورد تولد پیغمبر اسلام مطرح است روز تولد پیغمبر است. مورخین اسلامی تقریباً اتفاق دارند که تولد پیغمبر در سال حادثه‌ی فیل یعنی عام‌الفیل بود. برخی از مورخین هستند که سال تولد پیغمبر را بعد از عام‌الفیل می‌دادند و گرنه اکثراً و باید گفت تقریباً اتفاق آراء بر این است که سال تولد همان سال حادثه‌ی فیل و عام‌الفیل بوده است. در ماه و روز تولد پیغمبر آراء تاریخ‌نویسان اسلام خیلی متشتت است. باز باید گفت که رأی اکثر مورخین بر این است که ماه تولد پیغمبر اسلام ماه ربیع‌الاول است و باز باید عرض کنم که رأی کسانی که ماه تولد را غیر از ماه ربیع‌الاول می‌دانند بسیار نادر و ضعیف شمرده شده است. پس آنچه با توجه به اکثریت آراء تاریخ‌نویسان اسلام می‌توان گفت این است که پیغمبر اسلام در ماه ربیع‌الاول از سال واقعه‌ی فیل چشم به این جهان گشود. اما چه روزی از ماه ربیع‌الاول؟ بعضی از مورخین روز دوازدهم ماه ربیع‌الاول را روز تولد پیامبر می‌دادند. بیشتر تاریخ‌نویسان از برادران سنی ما و چند تن از محدثان بزرگ شیعه از جمله کلینی در کتاب کافی و شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین تاریخ تولد پیغمبر را روز دوازدهم ماه ربیع‌الاول نوشته‌اند. ولی غیر از این آراء دیگری هم هست. در میان همین مورخان عده‌ای تاریخ تولد را روز دوم ماه ربیع‌الاول، بعضی دیگر روز سوم، بعضی روز هشتم، بعضی روز دهم و اکثر روز دوازدهم دانسته‌اند. در میان مورخین و محدثین شیعه عده‌ای روز تولد پیغمبر را روز هفدهم ماه ربیع‌الاول نوشته‌اند. ابن شهر آشوب که از محدثین و مورخین و مفسرین بزرگ اسلامی در قرن ششم هجری است در کتاب مناقب روز تولد پیغمبر را روز هفدهم ماه ربیع‌الاول نوشته است. علاوه بر آن عده‌ای از قدمای شیعه که علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار آراء آنها را جمع‌آوری کرده از جمله شاذان بن جبرئیل قمی که از قدمای محدثین شیعه است، روز میلاد پیغمبر را هفدهم ماه ربیع نوشته‌اند. شاذان در کتابی به نام فضائل بحث مفصلی در تاریخ ولادت پیغمبر اسلام از مورخ معروف اسلامی، واقدی نقل کرده و می‌گوید قال الواقدی و بحث مفصلی را درباره‌ی میلاد پیغمبر نقل کرده است. در این بحث شاذان نقل می‌کند که واقدی نیز روز تولد پیغمبر را روز هفدهم ربیع‌الاول ذکر کرده است. بنابراین روز میلاد پیغمبر از دوم تا هفدهم ربیع‌الاول بین روزهای دوم، سوم، هشتم، دهم، دوازدهم و هفدهم است. بنای برادران سنی ما بر این است که معمولاً روز دوازدهم را به عنوان روز میلاد پیغمبر اسلام جشن می‌گیرند. بنای شیعه به خصوص در مملکت ایران این است که روز هفدهم ربیع را به عنوان روز تولد پیغمبر اسلام جشن می‌گیرند. در این جا مسئله‌ای پیش می‌آید که من مایلم درباره این مسئله توضیحی بدهم و آن مسئله این است که اگر به راستی میسر بود که اینگونه اختلافات جزئی در میان مسلمانان برطرح شود که همه یک روز را به عنوان میلاد پیغمبر جشن بگیرند و همه یک روز را به عنوان وفات پیغمبر سوگواری کنند بسیار بهتر بود و هیچ جای تردید نیست. ولی کسانی که به مسائل اجتماعی به خصوص مسائل اجتماعی که با دین و احساسات دینی سروکار دارد آشنا هستند می‌دانند که تغییر دادن اینگونه امور در هر محیطی بسیار مشکل است و نیروی فراوان صرف می‌کند و باید دید که آیا تغییر یک چنین چیزی به قیمت آن نیرویی که باید صرف کرد می‌ارزد یا نه و از آن گذشته اصلاً‌ آیا توفیقی در این کار نصیب ما می‌شود یا نه. به همین جهت عده‌ای از بزرگان اسلام چه از شیعه،‌ چه از سنی از مذاهب گوناگون بر این عقیده‌اند که بهتر است ما اینگونه اختلافات را اصلاً‌ اختلاف تلقی نکنیم. به جای اینکه بیاییم بکوشیم و بگوییم که همه حتماً باید روز هفدهم همه جشن بگیرند و یا حتماً همه باید روز دوازدهم جشن بگیرند بگوییم این مهم نیست؛ دسته‌ای روز دوازدهم جشن گرفتند و دسته‌ای روز هفدهم جشن گرفتند به دلیل اینکه در تواریخ ما هر دو روز ذکر شده است. دسته‌ای هم ممکن است روز هشتم جشن بگیرند،‌ دسته‌ای هم روز دهم، بعضی هم ممکن است روز دوم جشن بگیرند. اما مسئله‌ی مهم روز جشن نیست. یعنی هر کدام از ما هر روزی که می‌خواهیم را جشن بگیریم چراکه همه ما پیروان اسلام،‌ دوستان محمد، و پیروان راه محمد هستیم. این آن فکری است که از التقریب بین المذاهب اسلامی به صورتی رسمی در حدود سیزده چهارده سال پیش در یکی از کشورهای اسلامی شروع شد و در همه بلاد اسلامی از آن حمایت شد؛ از جمله یکی از بزرگان دانشمندان سنی که خدایش رحمت کند، مرحوم علامه شیخ محمود شلتوت، مفتی بزرگ و رئیس دانشگاه الازهر مصر و در همان عصر مرحوم آیت‌الله بروجردی، مفتی بزرگ و رئیس جامعه‌ی اسلامی شیعی و جامعه‌ی دانشگاه بزرگ قم، این هر دو که در عصر و زمان خود زعیم دینی و علمی و فقهی شیعه و سنی بودند این فکر را با کمال خلوص دنبال کردند.

 

روزی که رفقا صحبت می‌کردند که آیا ما جشن مولود را دوازدهم ربیع‌الاول بگیریم یا هفدهم، من به آقایان گفتم فرقی نمی‌کند برای اینکه ما باید از اهمیت دادن به این اختلافات جزیی بکاهیم. واِلّا برفرض ما آمدیم در هامبورگ موافقت کردیم با رأی دوازدهم و روز دوازدهم را جشن گرفتیم. از آقایان می‌پرسم که آیا به راستی ممکن است امروز در ایران و در تربیت مسلمانان ایرانی با همه‌ی نیروهایی که ما داریم، آیا ممکن است ما این فکر را وارد کنیم که به جای روز هفدهم، روز دوازدهم جشن بگیرند؟ من که از ایران می‌آیم می‌گویم که این عملی نیست و بر فرض که عملی باشد نباید نیروهایمان را فعلاً در این راه‌ها صرف کنیم. یکی از دوستان چندی پیش از ما سؤال می‌کرد که ما با برادران سنی‌مان نماز می‌خوانیم و فتوای فقهی شیعه در مورد نماز این است که موقع نماز نباید روی فرش،‌ لباس، چیزی که از پشم یا پنبه یا پوست یا از مواد خوراکی درست شده باشد سجده کنیم. این فتواست. مسلمانان شیعه به پیروی از این فتوا هنگام نماز مقیدند روی خاک،‌ چوب، حصیر،‌ یک ماده‌ای که خوراکی نباشد،‌ پوشاکی نباشد، از سنگ‌های معدنی و قیمت دار هم نباشد روی آن سجده کنند. پیروان مذاهب فقهیِ دیگر، چنین قیدی را ندارند؛ روی پشم، قالی،‌ لباس، روی هر چیز سجده می‌کنند. چند نفر از برادران شیعی مقیم هامبورگ می‌گفتند که ما در نماز جماعتی که با برادران سنی‌مان می‌خوانیم گاهی فکر می‌کنیم که ما هم چیزی برای سجده نگذاریم و روی همان فرش نماز بخوانیم. نظر تو در این باره چیست. من به آن آقایان عرض کردم که آیا فکر می‌کنید با کنار گذاردن خاک یا چوب برای سجده، تمام اختلافات میان تمام فرقه‌های اسلامی در مسائل فرعی حل می‌شود؟ هرگز! برای آن‌ها مثال زدم گفتم که پیروان دو مذهب از مذاهب فقهی سنی در موقع نماز لازم می‌دانند به ادب دست‌ها را اینطور ببندند و بایستند. پیروان دو فرقه‌ی دیگر و همچنین فرقه‌ی شیعه می‌گویند این کار واجب نیست و یا اصلاً حرام است و نباید کرد. حالا آیا می‌شود در یک نماز جماعت اسلامی هم دست را بسته و هم باز کنیم؟ نمی‌شود. خواه ناخواه نمی‌شود. و از این آقایان پرسیدم که در این صفوفِ نماز جماعتیِ که متشکل از برادران مسلمان سنی ما و برادران مسلمان شیعی ما تشکیل می‌شود، در این صفوفِ جماعت از نظر طرز ایستادن و دست چگونه رفتار می‌کنید؟ گفتند یک عده‌ای دست‌ها را می‌بندند و یک عده دست‌ها را می‌اندازند و به نماز می‌ایستند. گفتم آیا این تفاوت شما را از مسلمان بودن، نمازگزار بودن و با یکدیگر پیوسته و یکدسته بودن بیرون می‌برد؟ گفتند نه! گفتم خیلی خوب، عین این مطلب را در مورد سجده عمل کنید. به آن برادران عزیز ما بفهمانید ما اگر روی خاک نماز می‌گزاریم،‌ اگر روی چوب پیشانی می‌گذاریم این یک مسئله فرعی فقهی است و هرگز معنی ندارد که اختلاف در یک مسئله‌ی فرعی، ما را در اصول از یکدیگر جدا کند. این است که من به همه‌ی برادران و خواهران عزیز مسلمان پیشنهاد می‌کنم ما همه بیاییم این اصل را اتخاذ کنیم؛ یعنی این اصل که همه‌ی ما به حکم اینکه به خدای یکتا معتقدیم، به حکم اینکه به روز پاداش و کیفر معتقدیم و به حکم اینکه همه‌ی ما به یک پیغمبر و یک کتاب آسمانی معتقد هستیم همه‌ی ما مسلمانیم و همه‌ی ما برادری و خواهریِ اسلامی داریم. اما اختلاف در آراء فقهی، اختلاف حتی در مسئله خلافت و ولایت حرام است و نباید پیوند وحدت اسلامی مسلمانان را بر هم زند و صف متحد اسلامی را بشکند. کمااینکه خود علی(ع) درباره اینکه مبادا مسئله امامت و خلافت به صورتی مطرح شود که اجتماع و اتحاد مسلمین دچار شکست و تزلزل شود در نهج‌البلاغه بیانات مفصل دارد. بنابراین بنده می‌خواهم عرض کنم که امروز که روز هفدهم است و ما به عنوان روز میلاد پیغمبر اکرم جشن گرفتیم این جشن روز هفدهم به هیچ عنوان ما را از برادران عزیزمان که روز دوازدهم همین جا و جاهای دیگر جشن گرفتند، جدا نخواهد کرد. من به دقت آراء عده‌ای از مورخان بزرگ اسلام از شیعه و سنی را اینجا جمع‌آوری کردم و از اینکه بحثمان یک قدری جنبه‌ی خشک تحقیقی، علمی پیدا بکند منصرف بودم و هستم و مطلب را همین‌طور سربسته تمام می‌کنم و می‌گذرم.

 

مطلب دیگری که یکی از دوستان اولین بار و عده‌ی دیگری پس از او از من سؤال کردند و با من مطرح می‌کردند این بود که می‌گفتند راستی فلانی مگر روز میلاد پیغمبر بزرگترین عید ما نیست؟ فکر می‌کنید که من در پاسخ سؤال‌کنندگان چه گفته باشم؟ آقایان تکیه می‌کردند می‌گفتند که مسیحیان روز میلاد حضرت مسیح را به عنوان بزرگ‌ترین عید مسیحیت جشن می‌گیرند و بنابراین ما هم باید روز میلاد پیغمبر اسلام را به عنوان بزرگ‌ترین عید اسلامی جشن بگیریم. من به چند نفر از آقایان عرض کردم که این‌طور نیست. ما روز میلاد پیغمبر را جشن می‌گیریم، به پیغمبرمان احترام می‌گذاریم، محمد را خیلی دوست داریم، اما فراموش نکنیم که بزرگترین عید ما دو عید است؛ عید فطر و عید اضحی و در اینجا نکته‌ای هست شایان بسی توجه. این نکته را قبل از اینکه من راجع به عید عرض کنم راجع به یک مطلب دیگر عرض می‌کنم که آیا ما مسلِم و مسلمانیم یا محمدانر هستیم؟ کدام یک؟! عده‌ای از نویسندگان مسیحی و شرق‌شناسان و اسلام‌شناسان در نوشته‌های خودشان ما را به عنوان محمدانر نام می‌برند؛ پیروان محمد. خوب واضح است که دلیل این مطلب این است که آن‌ها خودشان را کریسلیش و منصوب به کریس و مسیح می‌دانند، یعنی همان‌طور که خودشان را مسیحی می‌شناسند ما را هم محمدانر می‌شناسند و نام می‌برند. در صورتی که ما در کشورهای اسلامی و در میان خودمان، خودمان را هیچ وقت به این نام نمی‌شناسیم. ما همه خودمان را به عنوان مسلم و مسلمان می‌شناسیم؛ پیرو اسلام. در اینجا نکته‌ای است که در مورد عید هم همان نکته است و من مطلب را در مورد عید عرض می‌کنم. بزرگترین عید ما مسلمانان عید فطر و عید اضحی است و خوشبختانه در مورد عید فطر و عید اضحی همه متفقیم که روز اول ماه شوال عید فطر است و روز دهم ماه ذی‌الحجه عید اضحی است و در روز و تاریخ آن هیچ گونه اختلافی نداریم. چطور شده است که بزرگترین عید ما عید فطر و عید اضحی است. برای اینکه کودکی که امروز پا به جهان گذارد برای مردم دنیا دینی آورد بر دو پایه؛ پایه‌ی ایمان و پایه‌ی عمل. به خلاف آن مردمی که فکر می‌کردند صرف ایمان به خدا و ایمان به مسیح و اظهار علاقه‌ی به مسیح و تکریم و تعظیم و تواضع و خم شدن در برابر مجسمه‌ی مسیح و یا دست کشیدن و تبرک کردن به مجسمه‌ی مسیح برای نجات انسان کافی است، کودک امروز آمد اعلام کرد: نه من! نه مسیح!‌ نه موسی! نه ابراهیم و نه نوح! هیچ یک از ما نمی‌توانیم ذره‌ای از بار گناه یک انسان گنهکار را که خدا از او ناراضی است بکاهیم و کم کنیم. بنابراین تقرب به محمد و نزدیک شدن به محمد یا نزدیک شدن به مسیح و تقرب به مسیح از نظر دین مولود امروز امری بی‌معناست. اگر از مولود امروز بپرسید ای محمد! ای پیشوای بزرگ ما! به ما بگو چه کسی از همه به خدا نزدیک‌تر است؟ می‌گوید آن کس که بیش از همه خدا را می‌شناسد و به فرمان خدا عمل می‌کند. ای محمد! ای پیشوای ما! به ما بگو اگر ما در راه تو گوسفند قربانی کنیم،‌ در راه شخص تو جانبازی کنیم، در پیشگاه شخص تو به خاک بیفتیم آیا این موجب تقرب ما به خداست و موجب سعادت معنوی ما می‌شود یا نه؟! پاسخ می‌دهد، هرگز! ابدا، نه تنها موجب سعادت شما نمی‌شود بلکه اگر در پیشگاه محمد به خاک بیفتید شرک است و گناه. بنابراین در دین کودک امروز، روز تولد پیغمبر، روز تولد علی(ع)، روز میلاد ولی عصر (علیه‌السلام) روز میلاد همه‌ی این‌ها محترم است، میمون است، جشن و مبارک است اما بزرگترین عید نیست. بزرگترین عید اسلام، بزرگترین عید از نظر محمد، روزی است که یک مسلمان از انجام یک عبادت بزرگ و یک فرمانبرداری بزرگ در پیشگاه خدا فراغت پیدا کرده است. روز فطر؛ روزی که یک ماه رمضان را روزه گرفته، آن هم روزه‌ی اسلامی، نه آن روزه‌ی مصنوعی، یا روزی که از عبادت بزرگ حج، آن هم حج اسلامی نه حج باسمه‌ای، فراغت پیدا کرده باشد. در آن روز،‌ در روزی که مسلمان از عبادت بزرگ روزه یا از عبادت بزرگ حج فراغت پیدا کرده آن روز را عید می‌گیرد، جشن بزرگ می‌گیرد، جشن فراغت، جشن افتخار، جشن سرور و شادی از بندگی و اطاعت خدا. به خصوص با نکته‌های بسیار ارزنده‌ای که در مورد حج و روزه هست و عجیب این است که حج و روزه دو عبادتی هستند بسیار به هم نزدیک! و در اسلام روز فراغت از این دو عبادت بسیار به هم نزدیک جشن گرفته شده است. خوب، آیین رسمی این جشن چیست؟ آیین رسمی این دو جشن بزرگ، عبادت بزرگ دیگری به نام نماز است؛ نماز عید فطر و نماز عید اضحی، به صورتی دسته‌جمعی و به صورتی که برای تکامل معنوی و اجتماعی و تکامل همه جانبه‌ی مردم مسلمان سودمند و مؤثر باشد. بنابراین پاسخ سؤال این است که بزرگترین عید ما عید کار و عید عمل در راه رضای خداست. و مسلمانان حق دارند روزهای بندگی را قبل از روزهای حوادث تاریخی برای خودشان جشن بگیرند. با این جمله‌ای که عرض کردم توجه می‌کنید به اینکه یک مسئله‌ی دیگر در بزرگترین عید اسلام است. میلاد پیغمبر یک حادثه‌ی تاریخی است. میلاد علی (ع) یک داستان و واقعه‌ی تاریخی است. یعنی یک واقعه‌ای است که هر قدر هم زنده باشد بالاخره مربوط به گذشته است. اما عید فطر و عید اضحی همیشه مربوط به حال و مربوط به آینده است. یعنی مسلمانان مسائل مربوط به زمان حال و آینده را باید مقدم بر مسائل مربوط به زمان گذشته احترام بگذارند و اهمیت دهند. ولو آن حوادث گذشته حادثه‌ی بزرگی چون بعثت پیغمبر، چون میلاد پیغمبر، چون میلاد علی، چون منصوب کردن علی به مقام ولایت و خلافت یعنی روز غدیرخم باشد. مسلمانان باید مسائل همیشه نو و صددرصد نو و صددرصد مربوط به عصر و زمان خود و زمان آینده، یعنی مسائلی که در سازندگی امت اسلام مؤثر است را بیشتر اهمیت دهند. مسئله‌ی فطر و مسئله‌ی اضحی از این قبیل است. این است که بنده گمان می‌کنم که هم آقایان و هم خانم‌ها با من هم‌رأی و هماهنگ باشند که ما عید بزرگ فطر و عید بزرگ اضحی را دو عید بزرگ بر جامعه‌ی اسلام بدانیم و همواره در تعظیم، تجلیل و تکریم این دو عید بزرگ بیشتر بکوشیم ولی توجه کنیم که واجبات، ما را از مستحبات غافل نخواهد کرد. باز هم تکرار می‌کنم ما پیغمبر بزرگ خود را دوست داریم، محمد پیشوای خود را احترام می‌گذاریم، با صمیم قلب دوست داریم اما دوستی محمد در منطق ما پیروی از محمد است. در عین حال سرور و شادمانی امری است طبیعی، امری است قهری. قهری است که ما در روز میلاد پیغمبر اسلام مسرور و خشنود هستیم. من این میلاد و این عید بزرگ را در خاتمه‌ی عرایضم مجدد به همه‌ی برادران و خواهران خودم تبریک می‌گویم، امیدوارم کوچک و بزرگ و زن و مرد ما به راستی پیرو محمد و وابسته‌ی محمد باشند و امیدوارم این مرکز اسلامی که در شهر هامبورگ به همت یکی از پیشوایان بزرگ علمی و فقهی شیعه به وجود آمده بتواند در آینده مرکز تعلیم و آموختن صحیح اسلام واقعی به مسلمانان مقیم این دیار و به غیر مسلمانانی که خواستار شناسایی صحیح اسلام‌اند باشد. سلام و درود بر همه‌ی شما باد.

 

سیدعلی خمینی: بیکاری و مصرف گرایی دو مشکل مهم جامعه امروز است



سیدعلی خمینی: بیکاری و مصرف گرایی دو مشکل مهم جامعه امروز


حجت الاسلام والمسلمین سید علی خمینی با حضور در جمع پرشور مردم شهرستان جهرم در حسینیه آیت الهی این شهر به سخنرانی پرداخت.

به گزارش جماران، در این مراسم که به مناسبت مبعث حضرت رسول اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) و با حضور مسوولین استانی و محلی همراه بود، نوه امام خمینی ضمن تبریک هفته وحدت و نکوداشت خاندان روحانی بزرگ آیت اللهی، به ماهیت وجودی انسان اشاره و اظهار داشت: انسان اگر چه با یک فطرت الهی به دنیا آمده است، اما خواست خداوند در آفرینش او بر این بوده که خود بتواند مسیر سعادت و شقاوت خویش را مشخص کند. درحالی که این خصلت نه در ملائکه وجود دارد و نه در موجودات غیر انسانی و از تمام مخلوقات انسان است که می تواند مسیر خود را در راه رسیدن به سعادت یا شقاوت انتخاب کند.

اگر انسان قابلیت تربیت نداشت آنگاه این واژه بی معنا می شد

وی به نقش تربیت پرداخت و با بیان اینکه می توان آن را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد، افزود: اگر انسان قابلیت تربیت نداشت، آنگاه این واژه امری بی معنا می شد. اینکه خداوند پیامبران را مبعوث می کند و به آن ها وظیفه می دهد که مردم را به راه درست هدایت کند،به خاطر خصلتی است که در انسان وجود دارد.

سیدعلی خمینی به موفق ترین تجربه ها را دراین زمینه اشاره کرد و اظهار داشت:تجربه تربیت بزرگان به دست پیامبر(ص)ثابت می کند که او بزرگ ترین مربی اجتماعی است که توانست در فضایی سرتاسر سیاهی و جهل و بطلان،از ارکان اخلاق سخن به میان آورند و بزرگانی همچون امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س)را به جامعه جاهل آن روز معرفی کنند.

تقسیم منش تربیتی اسلام به انقلاب ارزشی و اصلاح ارزشی

وی به تقسیم بندی منش تربیتی اسلام پرداخت و آن را به دو دسته انقلاب ارزشی و اصلاح ارزشی تقسیم کرد و بیان داشت: «انقلاب ارزشی» آن چیزی است که از اساس اسلام آمده و اسلام آن را از اساس ریشه کن کرده است، مثل بت پرستی و نژاد پرستی که اسلام اساسا آن را ریشه کن کرده و با آنها مخالفت ورزیده است.

یاری برادر ظالم، جلوگیری از ظلم وی است

نوه امام خمینی در توضیح اصلاح ارزشی گفت: اصلاح ارزشی در سیره پیامبر(ص)به معنی تغییر بنیادین محتوا در عین حالی است که ظاهر محفوظ بماند و اگر بخواهیم مثالی در این مورد بزنیم می توانیم به این تغییر در زمان پیامبر(ص) اشاره کرد که می گفتند به برادر خودت باید یاری برسانی ولو اینکه ظالم باشد و اگر امروز این فکر را بخواهیم مطابقت با زمان بدهیم به این معناست که به هم حزبی، هم شهری و هم طیفی خود کمک کن؛ حتی اگر بدانی آن کار غلط است.

وی ادامه داد: اگر پیامبر(ص) می خواست این فکر غلط را ریشه کن کند می توانست اما در آن روزگار کار سختی بود. اما ایشان دست به کار اصلاح ارزشی می زند و تعبیرش این است که می فرمایند:یاری رساندن به قبیله صحیح است، یاری رساندن ظالم یعنی جلوی ظلم او را گرفتن، راه غلط را اصلاح کردن.امروز هم اگر چنین تفکری وجود دارد و انتظار می رود که هم حزبی، هم طیفی و هم گروهی یاری رسان یکدیگر باشند، معنایش این است که یاری اش کنیم که ظلم نکند،راه غلط نرود و در مسیر درست گام بردارد.

شخصیت، جایگاه و ثروت موجب عزت نیست

سید علی خمینی در ادامه این بحث به مفهوم «عزت» پرداخت و یادآور شد: یکی دیگر از کارهای بزرگ پیامبر(ص)در زمینه اصلاح ارزشی این بود که «گذاره منحط» را به «گذاره اخلاقی» تبدیل کردند و عزت از جمله آن گذاره هاست.در دوره جاهلیت فکر می کردند عزت به عشیره و خانواده است؛ امروز هم فکر می کنیم عزت به حزب،گروه وشهر است، اما حقیقت از دید پیامبر(ص)این بوده که عزت به تقوی است و آن چیزی که موجب عزت می شود، اسلام است.امروز اگر تصور کنیم شخصیت، جایگاه و ثروت موجب عزت خواهد شد راه را به خطا رفته ایم و این تفکر باطلی است.

رابطه با جهان مطلوب است اما اصالت ندارد

وی سپس به ارتباط با کشورهای جهان اشاره و تصریح کرد: برخی گمان می کنند که مذاکره و ارتباط با دنیا از جمله با آمریکا موجب عزت است که در این خصوص با دو مسئله روبرو هستیم:نگاه تفریطی و نگاه افراطی.

سید علی خمینی در تشریح نگاه تفریطی گفت: برخی اعتقاد دارند که هرگز نمی شود با دنیا ارتباط برقرار کرد و نگاه افراطی نیز این است که عده ای تصور می کنند باید به هر طریقی که شده با قدرت های دنیا ارتباط برقرار کرد؛ ولو این کار به قیمت از دست دادن ارزش ها و عزت خودمان تمام شود.

وی ادامه داد: عزت حقیقی به ارزش هاست. رابطه با جهان مطلوب است، اما اصالت ندارد و اگر مطابق با ارزش های انسانی و اسلامی باشد ایرادی ندارد. اصالت با ارزش های بشری است و اگر این ارزش ها حکم کند که صلح کنیم، این کار را می کنیم و اگر ارزش ها حکم کند، ایستادگی و مقاومت را انتخاب می کنیم. پیامبر(ص) چنین رفتاری داشتند و به دنبال عزت حقیقی بودند، زیرا عزت را برای خدا می دانستند.

ارزش در کار توام با علم است

نوه امام خمینی از دیگر اصلاح های اخلاقی پیامبر که صورت را حفظ کردند و محتوا را تغییر دادند، مفهوم ارزش برشمرد و افزود: در زمان جاهلیت ارزش به مال بود، اما حقیقت این است که ارزش به کار توأم با علم است. جامعه مصرف گرا می تواند به جامعه کارساز تبدیل شود؛ اگر باور داشته باشیم که ارزش به کار است و اگر چنین تفکری را حاکم کردیم آنگاه به دنبال کار و تلاش خواهیم بود.

بیکاری و مصرف گرایی دو مشکل مهم جامعه امروز

وی ادامه داد: متاسفانه در دو بعد مشکل داریم، یکی مسئله بیکاری و مسئله دیگر مصرف گرایی است. یکی از بهترین کارها این است که نگاهی به خودمان داشته باشیم و ببینیم به چه میزان به دنبال مصرف گرایی می رویم؟ در حالی که بزرگان ما به خیلی کمتر از این راضی بودند و زندگی شان را سپری می کردند. امروز هر کدام از ما به اندازه خودمان فرهنگ مصرف گرایی را ترویج می دهیم، در حالی که وقتی جامعه مصرف گرا شد از تولید فاصله می گیرد؛ البته این سخن دلیل نمی شود که فرض کنیم دولت نباید به دنبال آرامش و رفاه مردم باشد، بلکه وظیفه دولت افزایش رفاه و آسایش مردم است.

بعد از جنگ پیشرفت اقتصادی داشتیم، ولی میزان رضایتمندی مردم پایین آمده است

سیدعلی خمینی با ذکر این نکته که یقینا وضع امروز جامعه بهتر از زمان جنگ است، تصریح کرد: بعد از جنگ در بسیاری از زمینه ها پیشرفت چشمگیری داشتیم؛ در زیر ساخت ها،برق،آب،گاز،تلفن،سد سازی و صدها کاردیگر. اما میزان رضایت مندی در دوران جنگ بیشتر بود و این ثابت می کند رضایت مندی فقط به جمع کردن مال و زیاد کردن ثروت نیست؛ ارزش به مال نیست بلکه به کار و عزت است و عزت در تبعیت از اسلام است.

فقرحقیقی، فقر قلب است

وی به یکی دیگر از اصلاح های ارزشی دوران پیامبر(ص) اشاره کرد و افزود: در نظام جاهلیت که شاید در ما هم تاثیر کرده مفهوم فقر است؛ آن ها فقر را در امور دنیوی می دانستند. در صورتی که در فرهنگ اسلامی آموخته ایم بی نیازی در اتکا به خداست. همه در پیشگاه خداوند فقیرند؛ به این معنی که به او نیاز دارند. انسان اگر بی نیازی ذاتی داشته باشد راحت تر زندگی می کند و اگر ترک حرث داشته و اتکاءاش به خدا باشد زیباتر می تواند به زندگی بپردازد. دیگر معنی فقر این است که آدمی در قلبش محتاج به دنیا باشد؛ یعنی کسی که در ظاهر فقیر نیست اما قلبا فقیر است و تمام طول زندگی به دنبال مال می رود ولی هیچگاه اغناء نمی شود.

زندگی امام(س)در دوران پیش و بعد از انقلاب تغییر نکرد

سیدعلی خمینی در این باره به زندگی امام راحل(س) زمانی که در تبعید بودند اشاره کرد و اظهار داشت:امام زمانی که از عراق بیرون شدند نمی دانستند به کجا می خواهند بروند؛ به ترکیه،کویت و یا پاریس. در آن زمان از حیث ظاهری امام را به هیچ کشوری راه نمی دادند.اما در آن شرایط امام پایه گذار نظامی می شوند که بعدها پایه های حکومت شاهنشاهی را به لرزه در می آورند و آن را ساقط می کنند. حتی در زمان پیروزی انقلاب نیز هیج تغییری در زندگی امام رخ نمی دهد و این نشأت گرفته از قلب بزرگ اوست که در آن فقر جایی ندارد.

ضررحقیقی ضرر در دین است

نوه امام خمینی با بیان اینکه ضرر یکی دیگر از مفاهیمی دانست که پیامبر(ص)محتوای آن را تغییر داند، گفت: از حیث مادی ضرر یعنی از دست دادن منفعت اقتصادی؛ اما پیامبر(ص)اعتقاد داشتند کسی که از حیث دین و ارزش ها ضرر کند، او مغبون است.

وی در آخرین مطلب از سخنان خود به تفسیر دشمن پرداخت و اظهار داشت: دشمن زمانی بیرونی است که ممکن است تغییرکند؛ مثل عراق که زمانی با ما در جنگ بود و اکنون به عنوان کشوری دوست و برادر با ما ارتباط دارد. اما دشمن اصلی نفس ما است که هر لحظه می تواند به ما ضرربزند؛جهل بزرگترین دشمن انسان است،بت نفس بزرگترین و جهل پرضررترین دشمن ها هستند.


50سال است تربت اصل کربلا دردسترس نیست فریب تربت فروش ها را نخوریم

50سال است تربیت اصل کربلا دردسترس نیست فریب نخوریم

روان شناس های بزرگ چند صفت برای ایرانی ها برشمرده اند :باهوش ، ماست مالی کار ، لجباز ، تغافل کاریا ندیده گرفتن خطای فاحش دیگران ، شنیداری بودن  نه اهل مطالعه ، احساساتی ،...این قصه را بامن بخوان باقی فسانه است :

ازسفرنامه کربلا دکترغلامعلی رجائی

پدیده سید اسماعیل!

من دهها سال است جز بر تربت سجده نمی کنم  وجز تسبیح تربت ندارم.

اخیرا برایم یک تسبیح کوچک ماند که ناقص هم شده بود.

در کربلا بدنبال خرید چند تسبیح کوچک تو جیبی برای خودم بودم و چند مهر کوچک . در بازار پشت تل زینبیه مغازه ها  که غالبا این چیزها را می فروشند، به تسبیح ها نگاه می کردم که از دو ایرانی شنیدم که یکی به دیگری می گفت مغازه سید اسماعیل درچند ده قدم بالاترهم تربت خالص دارد وهم تعدادی مهر بعد ازخرید به هرکس رایگان می دهد!  مهر رایگان؟ تعجب کردم .با توجه به اینکه سالهاست درکربلا تربت خالص وجود ندارد ،حساس شدم ببینم قضیه ازچه قرار است.

به آنجا مراجعه کردم. حدود ساعت هفت صبح بود. دیدم عده ای ایرانی در آن بازار خلوت پشت درمغازه ای صف کشیده اند تا او لابد یک ساعت بعد بیاید و درب مغازه اش را باز کند!

تاسف خوردم که بعضی زائرین نمی دانند این اوقات برای آنها چقدرقیمت دارد و با پول و..قابل مقایسه نیست.

با یکی از آنها سرصحبت راباز کردم. دیدم او هم از تربت خالص می گوید! به اوگفتم عزیز من ،از زمان آقای مرحوم آیت الله حکیم تا حالا بدلیل اینکه به ایشان گفته شده بود قبرامام درمعرض آسیب است، کاملا راه ورودی به قبر شریف بسته و اطراف آن هم  بتون آرمه شده وبیش از 50 سال است هیچ کس را به آن راهی نیست. این حرفها چیه که می زنید؟

به او گفتم اهالی قدیم کربلا اگر هم برایشان دراین همه سال تربت خالصی مانده باشد درحد چند نخود که ازقبل اندوخته اند بیشتر نیست که آن را برای مصارف ضروریشان با چنگ و دندان حفظ کرده اند.

عجب دور و زمانه ای شده است!

چقدر بعضی ازما ایرانیها ساده ،دهن بین ،سطحی و احساسی و زودباور هستیم.

دو باردیگر که ازآنجا  رد می شدم بازهم صف بود! جالب اینکه شاگرد وی با غرور خاصی درحالی که درمغازه را نیمه باز گذاشته بود- بدلیل اینکه برق رفته بود – با نشان دادن اول کوچه که به سرخیابان اشاره می کرد! به مشتریان که همه ایرانی بودند، می گفت: اگر برق بیاید یکساعت دیگر سید می آید ولی باید ازسرکوچه صف بگیرید واین صف که به درب مغازه چسبیده اید، قبول نیست!

مغازه دار جنب سید اسماعیل را دیدم که کاملا ازصف ایرانیها که جلوی دکان او درست شده و برایش ایجاد مزاحمت نموده بود بهم ریخته وعصبانی بود. بیرون آمد و با عصبانیت چند زایر را با بی احترامی هل داد وازجلوی بساطش دور کرد!

روسری ازایران می آوریم به عراق وزوار ایرانی می خرند

دوست همراهم به نقل ازیکی از کسبه کربلا با تاسف وخنده می گفت: کاسب به او گفته روسریها و گاه پارچه هایی را که به زوار شما می فروشیم ازمشهد واصفهان  خود شما بطورعمده می خریم و دوباره به خودتان می فروشیم!.می گفت برای اینکه اطمینان مرا نسبت به گفته اش کاملا جلب کند فاکتورهای خریدش را هم به من نشان داد!

سالها قبل هم درمدینه کسی برایم تعریف کرد از زایریک کاروان شنیده که به اوگفته بود یک توپ پارچه خریدم وقتی لوله وسطش را درآوردم تا آن را برای جادادن درچمدانم جمع و جور کنم به مارکش نگاه کردم دیدم برآن نوشته است: ساخت اصفهان!

غالب ما ایرانیها در بقیه مسائل حتی متاسفانه سیاسی همین گونه زودباور،سطحی و احساسی هستیم ...(رجوع شود به آدرس مطلب )

متاسفانه درمسائل مذهبی هم همین گونه ایم. چقدر آدمهای کلاّش،منحرف به اسم عارف وصوفی و ..که دغلبازاز آب درنیامدند[چقدر گروه گروه زنان به دام رمال می افتند وهرازگاهی یک نفر که آنها را بدام انداخته اعدام می شود حتی چند سال قبل یکی خانواده پشت درب اتاق رمال نشسته تا به مشکل دخترشان که درسن ازدواج بوده رسیدگی کند به بهانه اینکه باید دراتاق کم نور تنها باشند مورد تعرض قرارداده که واقعا مصیبت است  ]

هنوزمتاسفانه و صد متاسفانه در تهران خود ما که قلب فرهنگی و سیاسی کشور است بازار رمالها، کف بین ها، فال قهوه گیرها وطلسم نویسها و..رواج داردروستاها که دیگر جای خود دارد!

شنیده ام متاسفانه بعضی ازاین دغلبازهای حرفه ای و بعضا فاسد کارشان آنقدربالا گرفته است که به متقاضیان ساده لوح خود نوبت قبلی می دهند و پولهای کلان به جیب می زنند وگاه متاسفانه اخبار فسق و فجورشان با بعضی ازمراجعین طبقه نسوان در رسانه ها مو بربدن آدم سیخ می کند.

بگذرم که درد بسیار است.

کم کم داریم به کربلا می رسیم . از بعد از نماز صبح سه ساعتی راه رفته ام وخسته هستم .می نشینیم تا مختصراستراحتی کنیم. ...


http://gholamalirajaee.blogfa.com/post/689/%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF-%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A7-%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF-%D9%BE%D8%B3%D8%B1-%2812%29

معنای رکوع ؟


آیت الله طالقانی:معنای اصلی رکوع "اظهار تواضع و خضوع" است، نشان دادن نوعی احترام و بزرگداشت نسبت به کسی یا چیزی است، همانند کلاه از سر برداشتن اروپائیها یا تعظیم کردن ژاپنی ها. ما اگر در نماز خود رکوع می کنیم، این حرکتی است به نمایش تواضع در برابر پروردگار، نه آنکه معنای رکوع، خم شدن باشد.

مدگرائی ایرانی ، تنوع و تغییر

تا گذشته‌های نه چندان دور، «الدین» در اکثر اسم‌ها بود: جلال الدین، کمال الدین، جمال الدین، عز الدین، شرف الدین، سراج الدین، فرید الدین، حسام الدین، ناصرالدین ... . کم‌کم دین جای خود را به اشخاص داد: غلامعلی، غلامحسین، عبدالحسین، عبدالرسول؛ چون پدران و مادران ما با مصادیق، بهتر ارتباط برقرار می‌کردند تا مفاهیم. دین و حتی خدا(در اسم‌هایی مانند عبدالله و عبدالرحمن یا عبدالکریم) جزء مفاهیم است؛ اما علی و حسین(در اسم‌هایی مانند غلامعلی و غلامحسین) مصادیق‌اند.(عبور از مفاهیم دینی به مصادیق دینی در نام‌ها، نشانۀ مهمی است در تحلیل جامعۀ دینی و شیوه‌های دینداری)
در سال‌های اخیر، دیگر کسی دوست ندارد خودش را غلام و عبد بنامد؛ دورۀ امیرحسین‌ها و امیررضاها فرا رسیده است. و چه ترفند زیرکانه و ماهرانه‌ای است تبدیل غلامحسین به امیرحسین! «امیرحسین» یعنی کسی که امیری خود را مدیون حسین است. بنابراین در معنا تضادی با غلامحسین ندارد؛ اما کلمۀ «غلام»، در آن دودر شده است.
پدیدۀ دوم در نام‌گذاری‌ها، تنوع‌طلبی است. پیشترها شمار نام‌های رایج به 100 نمی‌رسید. امروز تنوع‌طلبی در نام‌گذاری به جایی رسیده است که بسیاری از خانواده‌ها دنبال نام‌های غیر تکراری(یا کم‌بسامد) برای فرزندانشان(خصوصا برای دختران) هستند؛ چون «وجود مکرّر» را نمی‌پسندند؛ حتی اگر تکرار محبوب‌ترین شخصیت‌های ذهنی‌شان باشد.
این تنوع‌طلبی در نام‌گزینی، پیامی مهم برای ناظران و آینده‌شناسان دارد: آتشفشان «فردیت ایرانی» فعال شده است. با این فردیت‌گرایی هیچ کاری نمی‌توان کرد، جز مدارا و تدبیر و اندکی جهت‌دهی.
فردیت، یعنی من منم و تو تو. من به توئیت تو تجاوز نمی‌کنم و تو نیز من را همین‌گونه که هستم، بپذیر. آنگاه بدون اینکه هیچ شباهتی به یکدیگر داشته باشیم، همچون پیچ و مهره، هم‌دیگر را کامل می‌کنیم. این تلقی از هویت شخصی، تعلق چندانی به سنت‌ها ندارد؛ بلکه خودْ سنت‌ساز و گزینش‌گر است. رویکرد هویت فردیت‌گرا به سنت‌ها، فانتزی است و برای تغییر ذائقه؛ مانند کسی که از غذا خوردن در رستوران‌های مجلل، خسته شده است و برای تغییر ذائقه، گاهی غذای خود را در سفره‌خانه‌های سنتی می‌خورد. بنابراین سنت‌ها برای ماندن و محو نشدن، فقط یک راه دارند: قواعد بازی در دنیای جدید را بپذیرند و خوی ستیزه‌جویی و رقیب‌کُشی و تحقیر دیگران را کنار بگذارند؛ وگرنه در آینده نزدیک یا دور، همین حیات فانتزی را هم از دست خواهند داد. 
http://rezababaei.blogfa.com/

لاحول ولا قوه الله بالله العلی العظیم


دقت کردید وقتی از خیابان میخواهی رد بشی اگر لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم بگی وچند لحظه صبرکنی ماشین ها قطع ومسیرگشوده میشه !

نقد جمله ای ، خطاست!


http://boshraa.ir/phocadownload/khanesh/HM/5-naghde-jomlaei.pdf

------------------------------------


http://ghasemfam.blogsky.com/1392/10/14/post-163/%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%84%D8%B7%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%AC%D9%85%D9%84%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C


http://gholamalirajaee.blogfa.com/post/674/ گزارشی ازعزاداری جن های شیعه برای امام حسین و کراماتی ارعرفاء

سفرنامه دکترغلامعلی رجائی ازنجف به کربلا

حسین ،سلطان عالم وجود!

در راه بیشتر زوار ساکت هستند و هر کس با خود خلوتی دارد .حتی کسانی که با هم زن و شوهر هستند و نزدیک نیز همین گونه اند. همین سکوت و درخود فرو رفتن باعث می شود با دیدن بعضی صحنه ها حس ذوقی  آدم گل کند و بعضی نکات لطیف وغیرلطیف! به ذهن برسد.در یک لحظه که به بالای سرم نگریستم دسته ای پرنده دیدم که بال زنان در بالای سر ما بطرف کربلا در حال حرکت بودند. بگمانم زائر بودند!

درغیرسفرکربلا هم همینطوراست .کافی است ساکت شویم و برای دقایقی در خود فرو رویم تا کسی با ما حرف بزند! از بزرگی پرسیدم معنای درویش چیست؟ گفت اصلا این واژه "درخویش"بوده و بتدریج مخفف شده وشده درویش ! یعنی کسی که درخویش فرو می رود!برداشت زیبایی بود ولی بعید می دانم اساس ادبی داشته باشد!

ما اساسا آدم های شلوغی هستیم وبیش ازآنچه که باید متوجه خودمان باشیم به اطرافمان توجه داریم. بیش از آنچه  باید ولازم است ساکت باشیم وتامل وتعمق کنیم ،حرف می زنیم وعمل می کنیم ونتیجه هم معلوم است! غالبا پشیمانی و دوباره بازگشت به اول خط! البته اگرامکان بازگشت به اول خطی باقی مانده باشد!.

در راه برای اینکه از وقت هم استفاده ای بشود گاه دوستان درموردی که بذهنشان می رسد ونکته ای دربردارد حرف می زنند .

در بین راه روستاهای کوفه به طرف کربلای عشق ،به آقای نوروز شاد که تاملات تفسیری وقلم روان و خوبی دارد و از سنش بیشتر از خودش کارکشیده و از نوجوانی درجنگ حضوری مفید داشته است وازهمه مهمتر فروتن است و دو سفر است توفیق همراهی اش را دارم گفتم: شنیده ام پس از اینکه بعضی زائرین این مسیرکه در دنیا پیاده به کربلا مشرف می شدند از دنیا می روند چون پس از مرگ آرزو می کنند کاش زنده بودند و باز پیاده به کربلا می رفتند به ارواح آنها اجازه این سیر پیاده و زیارت وهمراهی داده می شود.

کیفیتش را نمی دانم.اینقدر می دانم که عالم برزخ آنطور که بعضیها در گوش ما کرده اند که عالم بی بازگشت و یکطرفه ای است، نیست! لااقل برای بعضی ارواح بزرگ از انبیا ومعصومین وحتی اولیای خدا اینگونه نیست واین سفرنامه ظرفیت پرداخت به آن را ندارد.برای نمونه می گویم من اصلا نمی پذیرم که ائمه معصومین ما - که صلوات دائم خدا بر ارواح واجساد مطهرشان باد-  دراین نشئه خاکی حضوری ندارند و راهشان از برزخ به سمت روز قیامت و به طرف دنیا کاملا یکطرفه است.

من اصلا نمی پذیرم که فاجعه کربلا با آن عمق وعظمت اتفاق بیفتد وپیامبر وعلی و زهرا از نزدیک شاهد این صحنه های تکان دهنده و بس باشکوه فرزند و جگرگوشه شان حسین نباشند ومثلا ملائکه بیایند و از نحوه کشته شدن حسین برای آنها خبر ببرند!

چند نمونه را به اشاره می گویم ومی گذرم.

در همه مقاتل معتبرنوشته شده تنها شهیدی که تشنه از دنیا رفت وامام حسین نتوانست تا جان در بدن دارد بربالینش حاضرشود جناب علی اکبر بود.ایشان در آخرین لحظات که به رسم عربها سلام وداع را به پدر داد به امام گفت :هذا جدی رسول الله وبیده کاس... ای پدر این رسولخداست که اینک بربالین من است و در دست او جامی دیده می شود که می خواهد مرا سیراب کند و در دستش جامی دیگراست ومی گوید: فرزندم حسین بشتاب این جام برای تواست!

من برمبنای نقل مقاتل معتبر معتقدم علی اکبر درهمین دنیا وقتی جان در بدن داشت وداشت حرف می زد پیامبر را دید ودرهمین دنیا از آب کوثرنوشید.

دراحوالات بعضی عرفا خوانده ام از خدا خواسته اند جسمشان درقبرسالم بماند و درعالم برزخ اختیارجسمشان در دستشان باشد تا در مواقعی که می توانند موقتا به عالم خاک برگردند درجسمشان باشند وخواص اصحابشان آنها را با همان وضع وظاهری که در دنیا می دیدند ،ببینند ودیده اند.

نمونه دیگر

 چند سال پس از ارتحال امام که شبی مهمان جناب آقای انصاری کرمانی از اعضای نزدیک و موثر دفترامام بودیم به نقل از یکی ازعرفای ساکن درمشهد- مرحوم مولوی قندهاری- که چند سالی است از دنیا رفته است و به امام ارادتی خاص داشت شنیدم که گفت :از آن بزرگ  که می دانستم چشم باطن دارد واهل سیر برزخی ومکاشفه است، پرسیدم: وقتی به زیارت مرقد امام می آیید امام را دراینجا چگونه می بینید؟ گفت: امام درست باهمان ظاهر لباس و مثل همان حالاتی که دراتاقش درجماران می نشست از قبر بیرون می آید و با من صحبت می کند .

آقای انصاری گفت: فرصت راغنیمت شمرده ازاو خواستم نظرامام را درباره کارهایی که برای مرقدش می کنیم بپرسد تا اگرنسبت به آنها عدم رضایتی دارد بفرماید. اوهم پرسید وجواب داد: امام گله مندانه  می گوید: به آقای انصاری بگویید این ساز و دهلها-  اجرای مراسم تشریفاتی اجرای گروه مارش نظامی درمواقع خاص درحرم – چیه که دور قبر من راه می اندازند؟!

در احوالات مرحوم آقای سید علی آقای قاضی طباطبایی هم از زبان عارف درگذشته شیرازی، مرحوم آیت الله نجابت دراین زمینه داستان جالبی در وادی السلام نقل شده است. که می توان به کتاب عطش  از انتشارات موسسه مطالعاتی شمس الشموس مراجعه نمود.

خود من ازبزرگی که زنده است شنیدم در تاسیس مرکزی خیریه ومذهبی  بنام مهدویه در شمال تهران ،استاد وی که عارفی بزرگ بود و چند دهه است از دنیا رفته است موقع کندن پی بنای ساختمان مکررا درمحل بنا درکنار کارگران حاضر شده و با عصایی لبخند زنان به کارشان می نگریسته و پس از دقایقی می رفته است.

آن بزرگ می گفت: یکبار که ازکارگران پرسیدم: خبرخاصی نیست ؟آنها که قضیه را نمی دانستند با تعجب گفتند: چرا ،پیرمردی هر از چند گاهی اینجا می آید و به بنا نگاهی می کند و لبخند می زند وهیچ نمی گوید و می رود .

آن بزرگ پس از نقل این مساله با لبخند بمن گفت: فلانی این استاد من مرحوم سیدعلی آقا. .. است!

امید که دوستانی که تا بحال اینگونه مسائل رانشنیده اند اگر هم این قضایا را نمی پذیرند، بقول امام حداقل آانکار نکنند و احتمال بدهند که این مسائل درست باشد و دوستان فاضلی که علمشان د ر روایت ازمن بیشتراست دراین زمینه نظری کارشناسانه بدهند تا من هم استفاده ای ببرم.

به دوستان گفتم من مطمئن هستم دراین مسیروسیر پیاده اجنه هم هستند .اما چشم گنه کرده من توان دیدنشان را در این مسیر ندارد.

بحث جن و اجنه هم بحث خیلی قشنگی است که مجال پرداخت به آن نیست وتاسف باراینکه با اینکه حقیقت مسلم قرآنی است ونیاز ه استدلال ندارد بعضی از اقشارجامعه حتی قشر شریف دانشجو، آن را امری خیالی و ذهنی و گاه حتی امری خرافی می دانند!

از استادعزیز تازه درگذشته ام، مفسر قرآن مرحوم سید علی اکبر پرورش که دو سه هفته ای است از این خاکدان پر کشیده و در گلستان شهدای اصفهان تربتی نورانی دارد، حکایت عجیبی به نقل از شهید آیت الله قدوسی- داماد علامه آیت الله علامه طباطبایی به نقل ازهمسرش- دختر علامه- شنیدم .استاد می فرمود :آقای شهیدحقانی به نقل از همسرش گفت:

شبی درکنار پدربودم که دیدم صدای عزاداری دسته سینه زنی می آید و صدای ناله وفریاد زیادی ازعزاداران بلند است. به پدرم گفتم: آخردر محل این چه وضعیتیه  ؟ مردم دراین وقت شب می خواهند استراحت کنند آن وقت اینها اینجورسر وصدا و عزاداری می کنند .پدرم لبخندی زد و گفت: نگران نباش کسی متوجه این صداها نمی شود !

با تعجب پرسیدم :یعنی چه؟ اینها  که با داد و فریادشان کوچه را روی سرشان گذاشته اند! پدرم باز لبخندی زد و گفت: نه، نگاه کن ببین، اصلا کسی در کوچه نیست!وقتی متعجب ازاین فرمایش پدر، پنجره اتاق را باز کردم و به بیرون نگریستم دیدم در کوچه حتی پرنده هم پر نمی زند!  حیرت زده به سوی پدر باز گشتم و اصل ماجرا را پرسیدم .

فرمود:دخترم ،چندی قبل طایفه ای ازاجنه شیعه پیش من آمدند و گفتند مکان مناسبی برای روضه سیدالشهدا ندارند و ازمن خواستند اجازه دهم درمنزل من برای سیدالشهدا عزاداری کنند ومن هم درخواستشان را پذیرفتم والآن دارند برای سیدالشهدا عزاداری می کنند وهیچ کس هم صدایی از آنان نمی شنود .این که تو هم صدای عزاداریشان را می شنوی، ازسر لطفی است که خدا بتو داشته است و الا مثل بقیه از این همه سر و صدا و ناله عزاداران جن چیزی نمی شنیدی.

نمونه دیگر

سالها قبل یکی ازدوستان شوشتری که از سرداران نیروی انتظامی بود با شخصی در یکی ازشهرهای خراسان  که با اجنه ارتباط قوی داشت -دوست و ارتباط نزدیک داشت.وی گاه از بعضی مسائل آن شخص دررابطه با اجنه برایم داستانهایی را که خود شاهد بود تعریف می کرد ازجمله چون برادر این دوست شوشتری من مفقودالاثر بود و وی نگران بود ونمی دانست برادرش زنده است یا نه و از آن آقا خواسته بود به او خبری بدهد. از او شنیده بود، برادرت شهید شده و در فلان روز  هم جنازه اش به ایران باز می گردد. بعد برای اطمینان به او گفته بود :برای من درفلان تاریخ بلیط هواپیما بگیر تا برای شرکت درتشییع او به اهواز بیایم. و تقریبا همان هم شد که گفته بود جنازه شهید پیدا شد و دراهواز تشییع ودفن گردید-

 این دوست شوشتری وقتی شنید من به اعتبار نوحه سرایی این سالهایم با بعضی نوحه خوانهای کشور- البته نه از نوع مسلحش!-  مرتبط هستم، گفت: فلانی بمن گفته است اجنه ای که با او درارتباط هستند از وی تقاضا کرده اند چون مداح وذاکر خوش صدا و مسلطی برای گرم کردن مراسم عزاداری امام حسین ندارند از نوحه خواهان بنی آدم! برایشان کسی را دعوت کنم . بعد گفت اگرکسی را معرفی می کنید که جرئت دارد برای اجنه نوحه و روضه بخواند بمن معرفی کنید تا به ایشان اطلاع دهم .

پذیرفتم وبا حاج مهدی آقای منصوری ذاکردلسوخته اصفهانی که روحی پاک و زلال دارد و بصیرتی عمیق ودرجنگ از زحمتکشان همیشه حاضردر جبهه ها بود و چه شهدایی که  با دیدگانی تر با دم خالص او در شبهای عملیات به دیدا خدا پر نکشیدند ،خواستم این کاررا بکند که با کمال میل پذیرفت اما این هماهنگی بدلایلی محقق نشد.

 فدای این حسین که دامنه عشقش عالم  وآدم را در نوردیده وسلطان عالم وجود است!

اگر وضو داریم جای آمپول را آب بکشیم کفایت میکند نیاز به وضوی مجدد نیست

http://gholamalirajaee.blogfa.com/post/662/%D8%A2%D8%A8%D8%B1%D9%88-%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D9%88%D9%85%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-

این مطلب تکان دهنده را دیروز در فیس بوک دیدم . این مطلب  در تاریخ 30 فروزدین امسال در وبلاگ  اقای آشنانوشته شده است .ظاهرا نویسنده یا صاحب ماجرا علیرضا حجت نبا نام دارد که آقای آشنا در بالای مطلب خود از ایشان تشکر کرده است. داستان آموزنده است. اگر چه سوالاتی را به ذهن متبادر می کند که چرا این شیخ از خودش در برابر مردمی که سالها به او اقتدا می کرده اند و فرزندانش که آنها را بزرگ کرده است حتی حاضر نشده یک کلمه از خود دفاع کند و لاجرم آنها را در اشتباهشان محکمتر کرده است و...
واقعیت همین است که ما مثلا حزب اللهی ها! دراین عرصه خوب عمل نمی کنیم.عملا فکر می کنیم هرچه را می بینیم و می گوییم حق مطلق است و اینقدر خود رادرموضع مان محق می دانیم که گاه برای دیگران فرصتی برای پاسخگویی باقی نمی گذاریم.فکر می کنیم چون مثلا مسجد می رویم لابد از دیگران بهتریم ومی توانیم در باره آنان هر قضاوتی رابکنیم ولی اینگونه نیست.
مطلب آقای آشنا را در وبلاگ فرهنگ وارتباطات ببینید:
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد از قبیل نماز جماعت ، مراسم شبهای قدر ، نماز عید و جشن نیمه شعبان را برگزار می کرد اگر کسی می خواست دخترش را شوهر بدهد و یا برای پسرش زن بگیرد با شیخ هادی مشورت می کرد و در آخرهم شیخ خطبه عقد را جاری میکرد ، اگر کسی در محله فوت میکرد شیخ هادی برای او نماز میت می خواند و کارهای بسیاردیگر ...

یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه
> پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم ، منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حین، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.

من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می¬گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ، خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب !!! فرادا می خوانم .

این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ... ، ما هم بهمراه دوستان و متدینین خوشحال از این پیروزی ، در پوست خود نمی گنجیدیم ، بعد از مدتی از حوزه علمیه یک طلبه ی جوان فرستادند و اوضاع به حالت عادی برگشت .

بعد از دوسال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد . روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ،پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم. درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم !!! چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .!؟!؟ نکند ؟! ؟! نکند ؟! ؟!

دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم و ...

از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود. پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟

پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. بسیار تعجب کردم وعلتش را ازپرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ،خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند. بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند من هم هرکاری کردم که مانعش شوم نشد. او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم ،او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...

ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم ای کاش آن موقع کور می شدم و این جنایت را نمی کردم ای کاش حاج علی آن موقع بجای گوش دادن به حرفم توی گوشم میزد ای کاش ای کاش ... و این ای کاش ها که بیچاره ام میکرد .
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ ! زندگی ها را نابود می کنیم؟ !
بخاطر خدا چه ظلم هایی که نمی کنیم؟ ! بخاطر خدا دعایم کنید آیا خدا از گناهم میگذرد ؟ چه خاکی باید به سرم بریزم ؟.... ای کاش و ای کاش ....
منقول از وبلاگ نی نوا

اصول موفقیت

اصل ؟ریشه

اصل اول:هدف داشتن

اصل دوم : برنامه داشتن برای رسیدن به هدف

اصل سوم :الگوداشتن

اصل چهارم : پشتکار

اصل پنجم : کلیدهای طلائی موفقیت را بکارگرفتن مثلا هرروز قرآن خواندن - وضوداشتن- تسبیحات حضرت زهرا را معکوس 34سبحان الله 33الحمدلله 33الله اکبر گفتن وبه هدف رسیدن وشاد شدن وبهشت خوشروئی ونشاط را کسب کردن