زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

خالق شعر ای لشکرصاحب زمان آماده باش آماده باش که صادق اهنگران اشعارش راخوانده رحلت کرد

حبیب‌الله معلمی، شاعر پیشکسوت دفاع مقدس، در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

راضیه معلمی – نوه این شاعر – در گفت‌و گو با ایسنا، عنوان کرد: ایشان مدتی به دلیل بیماری در بیمارستان بستری بودند و امروز صبح (سه‌شنبه، چهارم تیر) در بیمارستان نفت اهواز فوت شدند.

حبیب‌الله معلمی شاعر شعر معروف «ای لشکر صاحب‌زمان آماده باش باش» است که صادق آهنگران آن را خوانده است.

حبیب‌الله معلمی زاده ۱۵ بهمن ۱۳۰۵ در رامهرمز بود. پدر او – آخوند نصیر – در زمان رضا خان معلم مکتب قرآن بود و به همین دلیل نام خانوادگی معلمی برای آن‌ها انتخاب شد. دوران کودکی خود را در مکتب‌خانه پدر گذراند، سپس تحصیلات خود را در مدرسه تا کلاس نهم ادامه داد. او در محضر پدر و استادانی چون آیت‌الله بهبهانی با سیره اهل بیت (ع) و همچنین الفبای عروض و قافیه آشنا شد.

سال ۱۳۴۰ از رامهرمز به اهواز مهاجرت کرد. در زمان جنگ همراه با فرزندانش به جبهه رفت و به سرودن شعر می‌پرداخت و گاه شعرهایش را صادق آهنگران در جبهه‌ها می‎خواند.

از میان شعرهای او که به صورت نوحه در آمده است، به این‌ها می‎توان اشاره کرد: «ای لشکر صاحب‌زمان آماده باش آماده باش»، «با نوای کاروان/بار بندید همرهان/این قافله عزم کرب‌وبلا دارد»، «شور حسین است چه‌ها می‌کند»، «ای لشکر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر».

همچنین از میان کتاب‎های حبیب‎الله معلمی به «خونین‌نامه‌ی عاشقان حسین»، «وادی عشق» و «شفق خونین» می‌توان اشاره کرد.  

========================================================== 

مردی که از او بوی حسین به مشام جان می رسید

کلمه- غلامعلی رجایی:

دیروز چهارم تیر که در سفری کوتاه در مشهد مقدس مشرف بودم، نزدیکی های ظهر، تلفن دوست قدیمی ام، حاج محمد قهرمانی که در سال های آغازین جنگ در اجرای برنامه مراسم نوحه خوانی حاج صادق آهنگری در نماز جمعه تهران بسیار مایه گذاشت و من و حاج صادق از فرط بی جایی همیشه در منزل او- و گاه همسایه اش علی آقا محسنی- که خدا به هردویشان جزای خیر عنایت کناد- اتراق می کردیم، از تهران خبردرگذشت استاد عزیزم، پیرغلام اهل بیت{ع}حاج حبیب الله معلمی- که رضوان حق تعالی بر او باد- را داد، احساس کردم یک بار دیگر یتیم شدم.

معلمی تنها استاد من و ما نبود. پدر مهربان همه بر و بچه های شاعر و نوحه سرای جنگ بود و منزلش در کیان پارس اهواز، پذیرای همیشه شاعرها و مداح ها و امام حسین دوستها.

منزلی که در نوشته سال ها قبلم ازآن به شعبه ای از حرم امام حسین یاد کرده بودم.

بیت شریفی که به جرئت می توانم بگویم کمترین خانه ای در کشورهمانند آن در دوران نورانی دفاع مقدس در ایجاد حماسه و تهییج روحی رزمندگان اسلام نقش آفرینی داشته است.

بیتی که مدام در آن نام مبارک حسین توسط پیرغلامی برده می شد، نوشته و نوحه می شد و بعد همچون موجی فرگیر سراسر جبهه ها و شهرهای ایران را فرا می گرفت.

آن روزها تقریبا مثل این روزها! کمتر کسی می دانست در پشت حنجره و صدای گرم و دل نشین و زیبای حاج صادق آهنگری – معروف به آهنگران- پیرمرد و کشاورزی مخلص و امام حسینی، به نام حاج حبیب الله معلمی وجود دارد و هموست که مدام روز و شب درنای حاج صادق می دمد و ایران را به گریه واشک وا می دارد!

من البته انتظار این ارتحال را داشتم. ارتحال مردی که اگرچه درسال ۱۳۰۵ در رامهرمز زاییده شد اصالتی بهبهانی داشت و از سال ۱۳۴۰ در اهواز که شهرشهدای عزیز و بزرگی است، ساکن شده بود.

از هفته قبل که ابوالشهید جناب حاج آقای محمد حسین آل مبارک، خبربستری شدن استاد معلمی را در بیمارستان شرکت نفت اهواز بمن فرمود و در توصیف حالش گفت به سختی و با پوشدن لباس مخصوص به او اجازه داده اند فقط چند دقیقه ای از حاجی عیادت کند، دانستم این بار با دفعات قبل فرق می کند و آغوش سیدالشهداء برای این پیرغلام خود گشوده شده است وزآن پس انتظار شنیدن این خبر تلخ را هرصبح وشام داشتم .

در روزهای آغازین عید امسال که برای مراسم عقد برادر زاده ام دکتر مقداد به اهوازرفته بودم مثل هر باری که به اهواز می رفتم بی استثنا به منزل استاد رفتم. برادرم حسین واعظ هم که همچون من، بسیار به معلمی علاقه داشت با من بود. اگرچه استاد را بسیار نحیف و تکیده و بی رمق وبا وضعی نگران کننده از لحاظ جسمی دیدم، اما سرشار از روحیه بود. خوشبختانه پسرم حسین آقا به توصیه من- که عمدا در کنار تخت او، برای تغییرحال نقاهت او، نوحه های معروف وی را از کتابهایش با آهنگ برایش می خواندم و او با شوق خاصی در حالی که روی تخت افتاده و دستش را به زیرصورتش گذاشته بود و شعرهای نوحه های سی سال قبل را با من همخوانی می کرد- با تلفن همراهش ازاین صحنه دیدنی ماه های آخرعمر استاد تصویر برداری کرد. تصاویری که اکنون که استاد در ظاهر در میان ما نیست، بسیارمی ارزد.

استاد از بی حسی دست راستش که در اثر عدم دقت پرستاری حین تزریق آمپولی به داخل رگ تقریبا از کار افتاده بود شکایت داشت. به او روحیه دادم که چیزی نیست، برمی گردد. مدام به دست کم حس خود نگاه می کرد و می گفت: تا به من آمپول زد، فهمیدم دستم را از کار انداخت. سپس برای علاج این مشکل، نام پزشکی بنام دکترعیوق را برد. هرچند از من نخواست او را پیدا کنم ولی خود این کار را بعهده گرفتم و به حاج رضا نبوی که در اهواز بود سپردم ترتیب کار را بدهد که ندانستم در نهایت کار به کجا رسید.

وقتی استاد گفت این کار فقط از عهده دکتر عیوق برمی آید، دانستم باورکرده است دستش آنگونه بی حس نخواهد ماند. دستی که سالها حماسه نوشت و از حسین و اهل بیت سرود و من که دست کسی را نمی بوسم و در تمام عمرم فقط دست امام و مرحوم مادرم را بوسیده ام! به پاس این حسین نویسی ها بارها با علاقه دست او را می بوسیدم.

من سی سال افتخار از زندگی ۵۷ سال عمری که حق بمن موهبت کرده و در معصیت او گذشته است آشنایی با حاج حبیب الله معلمی را داشته ودارم. او مرا مثل یکی از فرزندان خود که همگی همانند او حسینی اند ومهربان ودوست داشتنی، دوست می داشت و در حقم دعای عاقبت بخیری می نمود و من همواره همچون استاد و پدری شفیق به او می نگریستم.

از سال ۶۹- پس از پایان جنگ- که از اهواز به تهران آمدم، تماسهای تلفنی من با او همواره برقراربود .این را برای خودم یک کارمی دانستم. کاری درحد تکلیف و ادای دین به مردی که به دلیل نقش آفرینی اش درزندگی من حق او هرگز ادا نخواهد شد .

وقتی در سال ۶۱ اولین جرقه های شعرآیینی را در من زدند که خود داستان جالبی دارد و من اولین نوحه را در رثای اربعین حسینی گفتم و آن را به حاج حبیب الله دادم، بی آنکه روی از آن نوشته شعرگونه نامتجانس من که کمتر به شعر می ماند، برگرداند، قلم را به دست گرفت، ابیات گاه کوتاه و بلند آن را متوازن کرد و بدانها وزن و قافیه بخشید و شد نوحه ای که چند روز بعد برخی مداحان اهل بیت در جبهه ها آن را می خواندند.

مطلع نوحه که اکنون درجلد دوم دیوان دوجلدی من به نام سبوی نورموجود است، این بود:

زن به سرسوگ حسین اطهر است اربعین نوگل پیغمبراست

و این چنین شد که به عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و کمک حاج آقای معلمی، روح شاعری اهل بیت در من دوانیده شد و تا کنون یازده دفتر از اشعار عاشورایی این کمترین منتشرشده است و من خاضعانه به پاس این حق یکی از این کتاب ها را به استاد حاج حبیب الله معلمی تقدیم کرده ام.

زندگی من در اهواز و جنگ در سالهای ۶۰ که از آموزش و پرورش به استانداری و از آنجا به صورت مامور به سپاه وارد شده بودم با حاج صادق آهنگری و استاد معلمی گره تنگی خورد. نوحه دومی را که سرودم که در سوگ پرچمدار کربلا قمربنی هاشم بود حاج صادق که آن روزها سیطره شهرتش همه جا را فرا گرفته بود در جبهه ها خواند. امری که باورنکردنی بود و این نبود مگر اینکه معلمی بزرگ در من روحیه شاعری را نگاه داشت و بهتر بگویم ذوق شاعری را در من پرورش داد.

می گفت: پدرش معلم قرآن بود و سواد دینی خوبی داشته است. به گمانم یک بارعکسی را از او نشان من داد که عمامه بر سر داشت.

همسر بسیار مهربانش را سال ها قبل از دست داده و همواره در سوگ از دست دادن وی بود. همسری که در طول جنگ تا نیمه های شب بیدار می ماند و گاه که من و حاج صادق و استاد برای بستن آهنگی بر روی یک نوحه تازه سروده وی با هم تلاش می کردیم از ما با چای و میوه و شامی که غالبا استامبولی پلوبود، پذیرایی می کرد. چقدردلم برای صمیمیت و گمنامی و مزد نخواهی و بی ادعایی و اخلاص آن روزهای معلمی تنگ شده است.

معلمی هیچگاه بزرگی خود را مثل بعضی ها بر کسی تحمیل نکرد. هرگز از خود سخن نگفت. تا از او درباره اشعارش سوالی نمی کردند، از حماسه سرایی های جاودانه اش که درسطح همه جبهه ها و حتی استان های مختلف کشور خوانده می شدند و سالها یکی از آنها با مطلع:

با نوای کاروان

بانگ بربندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد

آرم اخبار شبانگاهی شبکه یک سیما بود، سخنی نمی گفت.

غالبا سکوتی حکیمانه داشت و سرش اندکی رو به پائین خم. به رغم نقش بسیار مهمش در سرودن نوحه هایی که ۸ سال تمام بر زبان پاک شهدا و رزمندگان جاری بود، نقش خود را به چیزی نمی گرفت. موقع روضه آرام می گریست. چشمان بسیار نافذی داشت.

یک روز به او گفتم باورت می آید اشعار و نوحه های سروده شده ات در دهه چهل و پنجاه روزی به این گستردگی در سطح جبهه ها و کشورخوانده شود؟ پاسخ داد: نه. می گفت: باورم نمی شود اشعار کنار مانده بیست، سی سال قبل من از گوشه دفترهای خاک خورده ام اینگونه بیرون بیایند و توسط حاج صادق و دیگران در سطح کشور و صداوسیما به این نحو فراگیرخوانده شوند.

تردیدی ندارم امام حسین او را که از جوانی برای اهل بیت شعر می سرود، برای این روزها آماده کرده بود.او خود راشاعر اهل بیت می دانست و گاه که با او خلوتی داشتم ازاینکه غالبا درمجامع مختلف او را بعنوان شاعرحاج صادق آهنگران معرفی می کردند، شکایت داشت وبا لحن عتاب گونه و اعتراضی خاص خود می گفت: کی گفته من فقط شاعرحاج صادق هستم ؟من ازجوانی برای امام حسین شعرگفته ام واشعارمن مال امام حسین وهمه مداحهاست.

دیروز که با فرزندش سیف الله از مشهد تماس گرفتم ، ضمن تسلیت گفتم الآن که خبررا شنیدم ،به حرم مشرف شدم وبه امام رضا عرض کردم:آقا جان، حاج حبیب الله پیش توآمد. اورا از شب اول قبر تا سایر مراحل آن نشئه، تا آخردرحمایت خود بگیر و پناه بده که ذاکرجد تو بود.

گاه که بحث از قتلگاه می شد به خاطرات اولین زیارت خود از کربلا درسالها قبل ازانقلاب اشاره می کرد ومی گفت: در آن زمان بر روی زمین قتلگاه درب ضریح نقره ای رنگی گذاشته بودند وزوار از بالا به گودی قتلگاه می نگریستند ومی گریستند.می گفت: چنان بوی عطری از مقتل به بالا می آمد که انسان را ازخود بی خود می کرد.

سیف الله می گفت: پدرم خیلی به امام رضا (ع)علاقه داشت ومی گفت اولین شعری را که درجوانی سروده ام برای حضرت رضا بوده است.

معلمی به امام خمینی بسیارعشق می ورزید وغالبا درنوحه هایش درابیاتی ازنقش او وعشق رزمندگان به اویاد می کرد.برای ارتحال امام هم غزل جانسوزی سرود که کربلایی حسین فخری درآهنگی بسیارزیبا وحزین آن را خواند. مطلع آن غزل این بود:

جای آن دارد جهان زین ماتم عظمی بگرید برخمینی جده اش صدیقه کبری بگرید

یکبارکه برای او وحاج صادق ومداحان دزفول واهواز و بهبهان وشوشتر وقت دست بوسی با امام گرفتم به هنگام دست بوسی امام، گل از گل چهره محجوب ودوست داشتنی آقای معلمی شکفته شد.

ازصحنه های دیدنی منزل استاد معلمی در روزهای آغازین ماه محرم ودر ایام سوگ رمضان وفاطمیه حلقه زدن نوحه خوانها به دوراو وچمباتمه زدن بر روی دفترهای نوحه اوبود.صحنه ای بس معنوی ودیدنی وبیاد ماندنی.

شعری را که به حاج صادق می داد بویژه درایام جنگ، دراختیاردیگران نمی گذاشت.یک دلیل آن این بود که وی قصد داشت آن را دربرنامه هایی که ضبط تلویزیونی می شد اجرا کند ولازم بود نوحه ای که به او داده شده ناخوانده و دست اول بماند.هرچند این استدلال پایه ای نداشت وبه مذاق برخی نوحه خوانها خوش نمی آمد.

درهمایشهایی که از او می خواستند تجلیل کنند، غالبا کم حرف بود وسر به زیر. پیوسته ساکت بود و قدری خجول. گاه با تواضع خاصی پشت تریبون می گفت من شاعرنیستم! همین فروتنی او بود که آدم را از پا در می آورد.

از قضاوت بی جای بعضی شاعرانی که به اندازه عمر شاعری اوعمرنداشتند مبنی براینکه نوحه شعرنیست بسیاربرآشفته می شد وحق با او بود.اینان چون خود نمی توانستند درسرودن نوحه همانند او باشند واشعاری فراگیر در مردم بسرایند واوج بگیرند بناچاربرای جبران نادیده شدن جایگاه ادبی خود، خود نوحه را از آسمان شعر وادبیات ایران به زیر می کشیدند! که کشیده نشد ونمی شود!

روزهای گرم اهواز را بر روی زمین چند هکتاری اش که ازهیئت واگذاری زمین خوزستان به او داده بودند و در کنار رودخانه عریض کارون – دجله کوچک- واقع بود، کار می کرد و بیل می زد وجالب اینکه حاج صادق درآنجاهم دست از سراو برنمی داشت وازاو یا آهنگ می خواست ویا اصلاح بعضی ابیات شعرهایی را که برای خواندن ازاو گرفته بود واستاد ،گاه حین بیل زدن بیتی را جایگزین بیت دیگرمی کرد.

سالها بعد که آتش جنگ خاموش شد زمینهایی را که وی با عرق جبین خود و فرزندان سخت کوشش آباد کرده بودند ازاستاد گرفتند وبابت آنها به او وجه مختصرناچیزی دادند .این رفتارباعث شد دست به قلم شود و برای اولین بار اشغارهجو وطعن نامه ای را با این مطلع بسراید که : دزدان بیت المال کردند داغم…. بارها این ابیات را برای کسانی که ازاو می پرسیدند چرا زمین هایت را گرفتند، می خواند .

درآن روزهای سخت کسانی که این روزها این همه از او می گویند! با اینکه می توانستند اما به دادش نرسیدند. تقریبا کسی به دادش نرسید. به او گفتند زمینهایش درمسیر رودخانه کارون است. اما این بهانه ای بیش نبود .چون کمی بعد زمینهای کشاورزی او را قطعه بندی کرده و به بهای گزافی به این وآن فروختند و داغ اورا تازه کردند.

در زمینهای کشاورزی معلمی ،هویچ کاشته می شد. هویچی که به بهای ناچیزی به میدان داران داده می شد. مختصری هم هندوانه می کاشت. یکبارازاوخواستم هندوانه های خوب ومرغوبش راجدا کند تا با ماشینی برای امام ودفتراو به تهران بفرستیم با وسواسیت خاصی نزدیک به دوتن هندوانه چید ودرزیر کپری گذاشت اما من موفق به این کارنشدم.

از مال دنیا چیزی نیندوخت.زندگی بسیارساده اش ازطریق کشاورزی می گذشت.

بر روی زمین کشاورزی از میان فرزندانش جوادآقا همیشه با او و کمک کار وی بود و جالب اینکه گاه او نیز شب ها در جمع سه نفره ما و گاه دونفره صادق و معلمی می نشست و بر روی نوحه های تازه سروده های پدرآهنگ می گذاشت. صادق هم در این جلسات نیم نگاهی به ذوق آهنگ سازی جواد داشت.

یکبار برای اربعین شهدای بستان در سال ۶۰ گوشواره قشنگی را بر روی یکی از نوحه های استاد از جواد شنیدیم. وقتی پدرش نوشت:

این اربعین دارم پیامی از شهیدان

از لاله های غرق خون درخاک بستان. تا احساس شد آهنگ ونوحه ناتمام است، یکباره جواد وسط حرف پرید و با آهنگ زیبایی گوشواره ای به نوحه اضافه کرد و گفت:

درخون تپیدند، خوش آرمیدند!

وچه نوحه زیبایی شد من وصادق با تعجب به جواد نگریستیم وپدر لبخند می زد! ماجرای آهنگ گذاری آقای معلمی و صادق بر روی نوحه ها هم عالمی دارد .صادق، ول کن معامله نبود گاه آهنگ استاد را نمی پذیرفت وازاو می خواست بیشتربر روی شعرفکرکند وآهنگ دلنشین تری بر روی نوحه تازه سروده شده بگذارد .دراینگونه مواقع آقای معلمی گاه عصبانی میشد وغرولندی می کرد اما حاج صادق بی اعتنا به اوآنقدر بر خواسته اش اصرار و با اوجر و بحث می کرد تا نتیجه بگیرد وغالبا هم می گرفت!

به دلیل فروتنی بسیارش ،ادعایی نداشت. گاه که من دربعضی ازابیات نو حه های او واژه ای جایگزین را پیشنهاد می دادم با همه فروتنی اش می پذیرفت.تا مدتها تا براو شعرها ونوحه هایم را نمی خواندم واصلاحاتی را که ضروری می د ید، برطرف نمی نمودم ،نوحه هایم را منتشرنمی کردم.

سال ها به او اصرار می کردم اشعارش را چاپ کند تا اینکه پذیرفت و به فضل الهی در زمان حیاتش چهار دفتر از او منتشر شد.

با همه حق استادی اش بر من و امثال من، از من خواست بر دفتر اولش مقدمه ای بنویسم که نوشتم و در آن از وی بسیار تجلیل کردم. تجلیلی که شایسته آن بود. امید که فرزندانش بقیه اشعار و نوحه های وی را هم منتشر کنند.

از وی بجز تربیت شاعران ونوحه سرایانی چند حسینیه باعظمتی به همت وی وبرادر مرحومش وتنی چند ازمتدینین در رامهرمز تاسیس شده است . وی همه ساله در روزهفتم تا دهم محرم به رامهرمز می رفت ودراین حسینیه اقامه عزا می کرد و با دعوت از مداحان استان وکشور و نوحه خوانی فرزندانش جواد و رحمت واسدالله وسیف الله دسته بزرگ زنجیرزنی حسینیه را در خیابانهای شهر به راه می انداخت.

هر سال در ۵ شب مانده به اربعین در منزلش روضه داشت. امسال مراسم روضه استاد درماه صفر و درآستانه اربعین حسینی بی او، چه حزن انگیزاقامه خواهد شد.

فردا پیکررنج کشیده استاد حاج حبیب الله معلمی که درود ورضوان خدا بر او وروح پاکش باد، دراهوازبا اشک وآه ونوحه تشییع می شود تا درجوارچند شهید گمنام درآستان علی بن مهزیاراهوازی آرامگاهی جاوید داشته باشد، آرامگاهی که سالهای سال مردم قدرشناس اهوازدر کنارآن حضوریافته و فاتحه های خود را نثار روح نورانی او خواهند نمود و برای او ازدرگاه حضرت حق طلب آمرزش و رحمت وعلو مقام خواهند کرد.

فردا در تشییع او حتما بسیاری از مردم برای او که هر سال دو ماه تمام در محرم و صفرسیاه پوش عزای امام حسین بود، سیاه خواهند پوشید.

امروز که این نوشته را با اشک و غم برای او می نویسم که اندک ادای دین من به او بابت حق عظیمی است که بر من و امثال من دارد، معلمی دیگر در میان ما نیست. او اینک به مولایش حسین پیوسته است و مثل حسین که در زیارت نامه اش می خوانیم: اشهد ان دمک سکن فی الخلد! مهرخلود و جاودانگی برنام و یادش زده شده و خواهد شد.

احساس می کنم بعد از رفتن معلمی، مردی که همیشه بوی امام حسین می داد و خانه اش به گمان من شعبه ای از حرم حسینی بود، دیگر اهواز رفتن، برای من چندان صفا و معنایی ندارد.

عاش سعیدا و مات شهیدا

نظرات 2 + ارسال نظر
محجوبه چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.lebaseshokr.mihanblog.com

یا شکور
یا باقی
سلام
خدا بیامرزدشان
چه پست شاعرانه ای ، شگفت زده شدم در زیتون !
شاد باشید
اللهم عجل لولیک الفرج

مانیا سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:22 ب.ظ

سا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد