زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

ازشیربیاموزیم غذای حقیرنخوریم

به باغ وحش رفته بودم. نگهبان شیرها مردی قوی جثه و نیرومند بود و خودش بزرگترین شیر باغ وحش که نامش را سلطان نهاده بود، از ۱۸ سال پیش بزرگ و تربیت کرده بود. با او آشنا شده بودم. آن روز شنبه بود و نوبت غذای تمام گوشتخواران؛ دوشنبه ها، که گوشت الاغ بود و نزدیک ترین گوشت به گوشت شکار، قرمز و کم چربی. میان ما صحبتی درگرفت که از علاقه من به حیوانات و از شوق و تجربه او در نگهداری آنها بر می خواست. گفتم من فکر می کنم این شیرها از لحاظ غذا چندان سختگیر نباشند و هر غذایی را به عنوان خوراک بخورند. فرقی نمی کند گوشت چه باشد؛ خرگوش یا مرغ! اینطور نیست که فقط گوشت قرمز نزدیک به شکار، که گوشت الاغ باشد را بخورند. نگهبان در فکر رفت و به من نگاهی کرد که حاکی از پختگی و بلوغ تجربه بود. گفت اینطور نیست. شیر هر گوشتی نمی خورد. گفتم چطور؟ آخر حیوان است. برایش چه فرقی می کند؟ حال هر گوشتی باشد. گفت نه. شیر گوشت حقیر نمی خورد! 

 

 گفتم به گمانم تو از روی علاقه و حس اسطوره به این شیرها نگاه می کنی. به هرحال آن نزدیکی و مؤانستی که تو با اینها داشته ای من ندارم. من از بیرون نگاه می کنم. حرف تو بیشتر از روی علقه است. گفت نه. کاری ندارد. می توانی این شانس راداشته باشی که خودت ببینی. گفتم چطور؟ گفت پس فردا، دوشنبه که وقت غذای شیرهاست بیا باغ وحش. صبح ساعت ۹٫ و افزود خودم هم هماهنگ می کنم که راهت بدهند چون صبح به علت غذا دادن به حیوانات، مردم حق ورود ندارند. گفتم می آیم و سپاسگزار و شادان رفتم که مهیای دیدن غذا خوردن شیرها شوم. گاه حرف نگهبان در گوشم زنگ می زد که “شیر گوشت حقیر نمی خورد”. و بعد می گفتم فکر نمی کنم این سخن چندان واقعی باشد. بیشتر ناشی از علاقه و احترام او به شیرهاست. دوشنبه صبح به باغ وحش رفتم. نزدیک قفس شیرها که رسیدم، نگهبان که خرگوشی در دست داشت، به من گفت الان وقت غذای اینهاست و خیلی گرسنه اند. گفتم خب! الان به نظر تو هر چیزی نمی خورند؟ گفت نه. نگاه کن. و بعد ناگهان خرگوش را از دریچه ای داخل قفس شیر انداخت!. “سلطان” لم داده بود و با دمش بازی می کرد. همان شیری که از هیبتش، پشت همان میله ها می لرزیدی! تکان نخورد.  

   

حتی صورت برنگرداند و تکان نخورده بود. منتظر بودم باز هم کاری دیگر کند اما هرگز نکرد. یک نگاه بی میلی به خرگوش کرد و باز رو به سوی دیگر چرخاند. این داستان ۲۰ دقیقه طول کشید. بعد نگهبان نیم تنه الاغ را آورد و از دریچه مخصوص داخل قفس انداخت و سلطان که اکنون دیگر در حال قدم زدن بود آنچنان به سراغ گوشت رفت، تو گویی که ماهی است خوراکی نخورده است! من هیچ نمی گفتم. حرفی نمانده بود. نگهبان نگاهش بر زمین بود. بعد سربالا کرد و به من گفت چه گفتم؟ شیر گوشت حقیر نمی خورد! گفتم درست است. شیر اگر گوشت حقیر بخورد که «شیر» نیست  

نظرات 4 + ارسال نظر
محجوبه شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ب.ظ http://www.lebaseshokr.mihanblog.com

یا شکور
سلام بر "زیتون " زیتونی !
سلام بر هاشم
لباس شُکر یک ساله شد با رنگین کمان کوکهای اندیشه ی شما ها ...
قطعا در این میان کوک زیتونی شما فراموش نمی شود هرگز و قدر دانی من کافی نیست .
ممنون که تا به امروز با ما مهربان و همراه بودید [لبخند ]

کوکتان بر آسمان حق پایدار !
اللهم عجل لولیک الفرج

محجوبه شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.lebaseshokr.mihanblog.com

یا حکیم
راستی پست بسیار جالب بود و استفاده کردیم .ممنون
اللهم عجل لولیک الفرج

رویا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ http://www.ranginkamanazari.blogfa.com

سلام دوست خوبم
ممنون از شما و لطفی که در باره من دارید
تازه میگن دل به دل راه داره
چون منم هم همون نیتو در نوشته ها شما دارم
هر وقت میخونم احساس ارامش میکنم
چون مطلبی یاد میگیرم
ممنونم و میسی دوست خوبم
فداتون

مژگان امینی دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

واقعاً گوشت الاغ از گوشت خرگوش بهتر است ؟

بله
هم الاغ بزرگ الجثه است مانند شیر هم گوشت خرگوش حرام است گوشت الاغ مکروه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد